سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانشمند باش، یا دانشجو، یا شنونده، و یا دوستدار آنان . پنجمین مباش که هلاک می شوی . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
 
چهارشنبه 86 خرداد 9 , ساعت 12:9 عصر

 

آمار کشتگان جمل در تاریخ به طور دقیق ضبط نشده است واختلاف زیادى در نقل آن به چشم مى‏خورد. شیخ مفید مى‏نویسد: برخى آمار کشته شدگان را بیست وپنج هزارنفر نوشته‏اند در حالى که عبد الله بن زبیر (آتش افروز معرکه) این تعداد را پانزده هزار مى‏داند. سپس شیخ مفید قول دوم را ترجیح مى‏دهد مى‏گوید مشهور این است که مجموع کشته‏ها چهارده هزار نفر بوده است. (1)

طبرى در تاریخ خود آمار کشتگان را ده هزار نفر نقل کرده است ونیمى از آنان را مربوط به هواداران عایشه ونیم دیگر را از یاران امام علیه السلام مى‏داند.سپس نظر دیگرى را نقل مى‏کند که نتیجه آن با آنچه که از عبد الله بن زبیر نقل کردیم یکى است. (2)

تدفین کشتگان

واقعه جمل در روز پنجشنبه دهم جمادى الثانى از سال سى وششم هجرى قمرى رخ داد وهنوز آفتاب غروب نکرده بود (3) که آتش نبرد با افتادن جمل عایشه وسرنگون شدن کجاوه او به پایان رسید، وبه جهت فقدان یک انگیزه صحیح، ناکثان غالبا پا به فرار نهادند. مروان بن حکم به خانواده‏اى از قبیله «عنزه‏» پناهنده شد واز سخنان على علیه السلام در نهج البلاغه استفاده مى‏شود که حسنین علیهما السلام براى او از امام علیه السلام امان گرفتند. اما جالب آنکه وقتى فرزندان امام علیه السلام به او یادآور شدند که مروان بیعت‏خواهد کرد، امام فرمود:

«او لم یبایعنی بعد قتل عثمان؟ لا حاجة لی فی بیعته انها کف یهودیة لو بایعنی بکفه لغدر بسبته.اما ان له امرة کلعقة الکلب انفه. و هو ابو الاکبش الاربعة و ستلقى الامة منه و من ولده یوما احمر». (4)

مگر او پس از قتل عثمان با من بیعت نکرد؟ نیازى به بیعت او ندارم، که دست او دست‏یهودى است; اگر با دستش بیعت کند با پشت‏خود آن را مى‏شکند.براى او حکومت کوتاهى است‏به اندازه‏اى که سگ با زبان بینى خود را پاک کند. او پدر قوچهاى چهارگانه است که امت اسلام از او و پسرانش روز خونینى خواهد داشت.

عبد الله بن زبیر به خانه یکى از «ازدیان‏» پناه برد وعایشه را از جایگاه خود آگاه ساخت. او برادر خود محمد بن ابى بکر را، که به امر امام علیه السلام حفاظت عایشه را برعهده داشت، به جایگاه عبد الله فرستاد تا او را به خانه عبد الله بن خلف، که عایشه به آنجا انتقال یافته بود، منتقل کند.سرانجام عبد الله بن زبیر ومروان نیز به آنجا انتقال یافتند. (5)

سپس امام علیه السلام باقیمانده روز را در میدان نبرد به سر برد ومردم بصره را دعوت کرد که کشتگان خود را به خاک بسپارند. به نقل طبرى، امام برکشتگان ناکثان از بصره وکوفه نماز گزارد وبر یاران خود که جام شهادت نوشیده بودند نیز نماز گزارد وهمگان را در قبر بزرگى به خاک سپرد.سپس دستور داد که تمام اموال مردم را به خودشان باز گردانند بجز اسلحه‏اى که در آنها علامت‏حکومت‏باشد وفرمود:

«لا یحل لمسلم من المسلم المتوفى شی‏ء». (6)

از مال مسلمان مرده، چیزى براى دیگران حلال نمى‏شود.

گروهى از یاران امام اصرار مى‏ورزیدند که با ناکثان معامله نبرد با مشرکان گردد، یعنى دستگیرشدگانشان برده شوند واموالشان قسمت گردد. امام علیه السلام در این مورد فرمود:«ایکم یاخذ ام المؤمنین فی سهمه‏» (7) یعنى:کدام یک از شما حاضر است عایشه را بابت‏سهم خود بپذیرد؟

امام صادق علیه السلام در حدیثى حکم این گروه را که تحت عنوان «باغى‏» در فقه اسلامى مطرح شده‏اند چنین بیان کرده است:

«ان علیا - علیه السلام - قتل اهل البصرة و ترک اموالهم فقال ان دار الشرک یحل ما فیها وان دار الاسلام لا یحل ما فیها. ان علیا انما من علیهم کما من رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم على اهل مکة‏». (8)

على علیه السلام مردم بصره را به سبب یاغیگرى وافساد آنان کشت ولى دست‏به اموال آنان نزد، زیرا حکم مشرک با حکم مسلمان باغى متفاوت است; ارتش اسلام در محیط کفر وشرک بر هر چه دست‏یابد بر او حلال است ولى آنچه در محیط اسلام است هرگز حلال نمى‏شود. همانا على بر آنان منت گذاشت چنان که رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم بر اهل مکه منت نهاد.

گفتگوى على (ع) با کشتگان

پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم‏در جنگ بدر اجساد قریش را در چاهى فرو ریخت وسپس با آنان به گفتگو پرداخت. وقتى به حضرتش گفتند که مگر مردگان سخنان زندگان را مى‏شنوند، فرمود: شما از آنان شنواتر نیستید. (9)

امیر مؤمنان علیه السلام از میان کشتگان جمل مى‏گذشت که جسد عبد الله بن خلف خزاعى را، که لباسى زیبا بر تن داشت، مشاهده کرد.مردم گفتند که او رئیس گروه ناکثان بود، امام علیه السلام فرمود: چنین نبود، بلکه که او انسانى شریف وبلند طبع بود. سپس جسد عبد الرحمان بن عتاب بن اسید را دید. فرمود: این مرد ستون گروه ورئیس آنان بود.سپس به گردش خود ادامه داد تا اجساد گروهى از قریشیان را مشاهده کرد. فرمود: به خدا سوگند، وضع شما براى ما ناراحت کننده است، ولى من حجت را بر شما تمام کردم ولى شما جوانانى کم تجربه بودید واز نتایج کار خود آگاه نبودید.

سپس چشمش به جسد قاضى بصره کعب بن سور افتاد که قرآن بر گردن داشت. دستور داد که قرآن وى را به نقطه تمیزى انتقال دهند، سپس فرمود: اى کعب، آنچه را که خداى من به من وعده کرده درست واستوار یافتم، آیا تو هم آنچه را که پروردگارت وعده کرده درست واستوار یافتى؟سپس فرمود:

«لقد کان لک علم لو نفعک، و لکن الشیطان اضلک فازلک فعجلک الى النار». (10)

تو دانشى داشتى; اى کاش (آن دانش) تو را سود مى‏بخشید. ولى شیطان تو را گمراه کرد ولغزانید وبه سوى آتش کشانید.

چون جسد طلحه را دید، فرمود: براى تو سابقه‏اى در اسلام بود که مى‏توانست تو را سود بخشد، ولى شیطان تو را گمراه کرد ولغزانید وبه سوى آتش شتافتى. (11)

در این بخش از تاریخ جز اینکه امام علیه السلام شورشیان را محکوم کرد وهمه اهل آتش را معرفى نمود، از چیز دیگرى سخن به میان نیامده است، ولى فرقه معتزله مدعى است که برخى از این افراد پیش از مرگ از کرده خود پشیمان شدند وراه توبه در پیش گرفتند.ابن ابى الحدید، که از سخت ترین مدافعان مکتب اعتزال است، مى‏نویسد:مشایخ روایت مى‏کنند که على فرمود طلحه را بنشانند وآن گاه به او گفت:

«یعز علی یا ابا محمد ان اراک معفرا تحت نجوم السماء وفی بطن هذا الوادی. ابعد جهادک فی الله و ذبک عن رسول الله؟».

براى من ناگوار است که تو را در زیر آسمان ودر دل این بیابان خاک آلوده ببینم. آیا سزاوار بود که پس از جهاد در راه خدا ودفاع از پیامبر خدا دست‏به چنین کار بزنى؟

در این هنگام شخصى به حضور امام رسید وگفت:من در کنار طلحه بودم. وقتى وى با تیر ناشناسى از پاى در آمد از من استمداد جست وپرسید: تو کیستى؟ گفتم: از یاران امیر مؤمنان. گفت: دستت را بده تا من به وسیله تو با امیر مؤمنان بیعت کنم. سپس با من دست داد وبیعت کرد. امام در این موقع فرمود: خدا خواست که طلحه را در حالى که با من بیعت کرده است، به بهشت‏ببرد. (12)

این بخش از تاریخ جز افسانه چیز دیگرى نیست. مگر طلحه عارف به مقام امام علیه السلام وشخصیت وحقانیت او نبود؟ این نوع توبه از آن کسى است که مدتى در جهالت‏بسر برد وسپس پرده جهالت را بدرد وسیماى حقیقت را مشاهده کند، در حالى که طلحه از روز نخست‏حق وباطل را از هم باز مى‏شناخت. به علاوه، بر فرض صحت این داستان، توبه طلحه، به حکم قرآن کریم، بى فایده است:

و لیست التوبة للذین یعملون السیئات حتى اذا حضر احدهم الموت قال انی تبت الآن و لا الذین یموتون وهم کفار اولئک اعتدنا لهم عذابا الیما .(النساء:16)

توبه کسانى که کارهاى زشت انجام مى‏دهند وسپس به هنگام مرگ مى‏گویند توبه کردم، پذیرفته نیست وچنین است توبه کسانى که مى‏میرند در حالى که کافرند; براى آنان عذاب دردناک آماده کرده‏ایم.

گذشته از این، مگر تنها بیعت‏با امام علیه السلام مى‏توانست گناهان او را شستشو دهد؟ وى، با همکارى زبیر وام المؤمنین، سبب ریخته شدن خونهاى زیادى در بصره ودر میدان نبرد شدند وحتى گروهى به فرمان آنها همچون گوسفند ذبح شدند. این نوع تلاشهاى بى مایه نتیجه پیشداورى در باره صحابه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم است که مى‏خواهند همه را عادل معرفى کنند.

سقوط بصره، ارسال نامه‏ها و اعزام عایشه به مدینه

احتمال برخورد نظامى میان سپاهیان امام علیه السلام وپیمان شکنان بصره، به وسیله کاروانهاى بازرگانى که پیوسته در بیابانهاى عراق وحجاز وشام در رفت وآمد بودند، در سرزمینهاى اسلامى منتشر شد ومسلمانان واقلیتى از هواداران عثمان در انتظار خبر وقایع بودند وهر نوع گزارش از شکست وپیروزى براى هر یک از طرفین سرنوشت‏ساز بود. از این جهت، امام علیه السلام پس از صدور دستور تدفین کشتگان وگردش در میدان نبرد وامر به انتقال برخى از اسیران، به خیمه خود بازگشت ودبیر خود عبد الله بن ابى رافع را به حضور طلبید ونامه هایى را املاء کرد ودبیر امام نیز همه را به رشته تحریر در آورد. طرف خطاب نامه‏ها مردم مدینه وکوفه، دو منطقه حساس از جهان اسلام در آن روز بود. در ضمن، نامه اى نیز به خواهر خود ام هانى دختر ابوطالب نوشت. امام علیه السلام با نگارش این نامه‏ها دوستان را خوشحال وفرصت طلبان را از اندیشه مخالفت نومید ساخت. شیخ مفید متن همه نامه‏ها را در کتاب خود (13) به صورت کامل آورده، ولى طبرى از میان نامه‏ها فقط متن بسیار کوتاهى از نامه امام علیه السلام به مردم کوفه را در تاریخ خود منعکس کرده است وچون وى در این بخش از کتاب خود به نوشته‏هاى سیف بن عمر اعتماد کرده غالبا حق‏مطلب را ادا ننموده از کنار مطالب حساس به سادگى گذشته است.

در نامه‏اى که امام (طبق نقل طبرى) به مردم کوفه نوشته روز برخورد نظامى را نیمه جمادى الآخر سال سى وشش هجرى ومحل درگیرى را نقطه‏اى به نام «خریبه‏» ذکر کرده است.

بارى، سرانجام امام علیه السلام در روز دوشنبه خریبه را به عزم بصره ترک گفت ووقتى به مسجد بصره رسید، در آنجا دو رکعت نماز گزارد وسپس یکسره به سوى خانه عبد الله بن خلف خزاعى، که بزرگترین خانه در بصره بود واز عایشه در آنجا حراست مى‏شد، رفت. عبد الله در عصر خلافت عمر کاتب دیوان بصره بود وچنان که گذشت، او وبرادرش عثمان در نبرد جمل کشته شدند. برخى مى‏گویند وى عهد رسالت را درک کرده ورسول گرامى صلى الله علیه و آله و سلم را دیده بوده است. (14) هرچند این مطلب ثابت نیست.

وقتى على علیه السلام وارد خانه عبد الله شد، زن او صفیه دختر حارث بن طلحة بن ابى طلحه مشغول گریه و زارى بود. همسر عبد الله به امام علیه السلام اهانت کرد واو را «قاتل الاحبه‏» و«مفرق الجمع‏» نامید، ولى امام پاسخى به او نگفت.سپس به اتاق عایشه وارد شد وبر او سلام کرد ودر کنار او نشست واهانت صفیه را یاد آور شد. حتى به هنگام خروج امام از خانه نیز، صفیه اهانت‏خود را تکرار کرد که در آن هنگام یاران امام علیه السلام تحمل خود را از دست دادند وهمسر عبد الله را تهدید کردند. امام آنان را از هر نوع تعرض بازداشت وگفت: هرگز از تعرض به زنان خبرى به من نرسد.

سخنرانى امام (ع) در بصره

امام علیه السلام، پس از خروج از خانه عبد الله، به نقطه‏مرکزى شهر رفت ومردم بصره با پرچمهاى گوناگون خود با وى تجدید بیعت کردند. حتى مجروحان وکسانى که به نوعى به آنان امان داده شده بود بار دیگر با آن حضرت بیعت کردند. (15) بر امام علیه السلام لازم بود که مردم بصره را از عمق جنایت وزشتى کارشان آگاه سازد. از این رو، در حالى که هاله‏اى از عظمت ونورانیت او را احاطه کرده بود ومردم بصره سراپا گوش بودند، سخنان خود را چنین آغاز کرد:

شما سپاهیان آن زن وپیروان آن شتر بودید.چون صدا کرد او را پاسخ گفتید ووقتى پى شد فرار کردید. اخلاق شما پست وپیمان شما غدر ودین شما نفاق وآب شما شور است. وآن کس که در شهر شما اقامت گزیند در دام گناهانتان گرفتار شود وآن کس که از شما دورى گزیند رحمت‏حق را دریابد. گویا مى‏بینم که عذاب خدا از آسمان وزمین بر شما فرود مى‏آید وبه گمانم همگى غرق شده‏اید وتنها قله مسجدتان، همچون سینه کشتى، بر روى آب نمایان است. (16)

آنگاه افزود:

سرزمین شما به آب نزدیک واز آسمان دور است. خردهاى شما سبک وافکار شما سفیهانه است. شما (به سبب سستى اراده) هدف تیر اندازان ولقمه چربى براى مفت‏خواران وشکارى براى درندگان هستید. (17)

سپس فرمود: اکنون، اى اهل بصره، در باره من چه گمان دارید؟

در این موقع مردى برخاست وگفت: جز خیر ونیکى در باره تو نسبت‏به خود، گمان نمى‏بریم. اگر ما را مجازات کنى جا دارد زیرا ما گناهکاریم، واگر ما را ببخشى، عفو براى خدا محبوبتر است.

امام علیه السلام فرمود: همه را عفو کردم. از فتنه جویى دورى گزینید. شما نخستین کسانى هستید که بیعت را شکستید وعصاى امت را دو نیم کردید، از گناه باز گردید وخالصانه توبه کنید. (18)

نیت نیک جانشین عمل است

در این هنگام یکى از یاران امام علیه السلام گفت: دوست داشتم برادرم در اینجا بود تا پیروزیهاى تو را بر دشمنانت مشاهده مى‏کرد ودر فضیلت وثواب جهاد شریک مى‏شد. امام از او پرسید: آیا قلب وفکر برادرت با ما بوده است؟در پاسخ عرض کرد: بلى. امام علیه السلام فرمود:

«فقدشهدنا و لقد شهدنا فی عسکرنا هذا اقوام فی اصلاب الرجال و ارحام النساء سیرعف بهم الزمان و یقوى بهم الایمان‏». (19)

همانا برادرت نیز در این معرکه با ما بود(وهمچون دیگر مجاهدان شریک اجر وپاداش آن است). نه تنها او، بلکه آنان که هنوز در صلب پدران ورحم مادران هستند وزمان به زودى آنان را آشکار مى‏کند وایمان به وسیله آنان نیرومند مى‏شود نیز در فضیلت این جهاد شریکند.

این کلام امام علیه السلام اشاره به یک اصل تربیتى وپرورشى است وآن اینکه نیت‏خوب وبد، از نظر پاداش وکیفر، جانشین خود عمل نیز مى‏گردد. در جاهایى دیگر از نهج البلاغه نیز به این اصل اشاره شده است. از جمله آنجا که مى‏فرماید:

«ایها الناس انما یجمع الناس الرضا و السخط. و انما عقر ناقة ثمود رجل واحد فعمهم الله بالعذاب لما عموه بالرضا». (20)

اى مردم، افراد را خشنودى از یک عمل یا خشم از آن به زیر یک پرچم گرد مى‏آورد. ناقه ثمود را یک نفر پى کرد ولى عذاب همگى را فرا گرفت، زیرا رضاى به عمل آن فرد فراگیر بود.

تقسیم بیت المال

سپاهیان امام علیه السلام در این نبرد چیزى را مالک نشدند ودر حقیقت، رزم آنان یک رزم صد در صد الهى بود. زیرا امام علیه السلام جز سلاح دشمن همه چیز را به خود آنان واگذار کرد. ازاین جهت، باید بیت المال را میان آنان تقسیم مى‏کرد. وقتى دیدگان امام علیه السلام به آن افتاد دستها را بر هم زد وگفت: «غری غیری‏». (یعنى برو دیگرى را بفریب.) موجودى بیت المال ششصد هزار درهم بود که همه را در میان سپاهیان تقسیم کرد وبه هریک پانصد درهم رسید، در پایان تقسیم، پانصد درهم باقى ماند که آن را براى خود اختصاص داد. ناگهان فردى در رسید ومدعى شد که در این نبرد شرکت داشته ولى نام او از قلم افتاده است. امام علیه السلام آن پانصد درهم را نیز به او داد وفرمود:

سپاس خدا را که از این مال چیزى به خود اختصاص ندادم. (21)

اعزام عایشه به مدینه

عایشه به جهت انتساب به رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم از احترام خاصى برخوردار بود. امام علیه السلام مقدمات سفر او را، از مرکب وتوشه راه، فراهم ساخت وبه محمد بن ابى بکر دستور داد که در معیت‏خواهر خود باشد واو را به مدینه برساند وبه همه یاران مدنى خود، که علاقه مند بودند به مدینه باز گردند، اجازه داد که عایشه را تا مدینه همراهى نمایند وبه این نیز اکتفا نکرد وچهل تن از زنان با شخصیت‏بصره را همراه او روانه مدینه کرد.

روز شنبه، نخستین روز از ماه رجب سال سى وشش، روز حرکت تعیین شد. در هنگام حرکت گروهى از مردم او را مشایعت کردند ومراسم تودیع را انجام دادند. عایشه در برابر محبتهاى امام علیه السلام بى اختیار منقلب شد وبه مردم گفت: فرزندانم، برخى از ما بر برخى دیگر پرخاش مى‏کند، ولى این کار سبب تعدى نگردد. به خدا سوگند، میان من وعلى، جز آنچه میان زن وبستگان او رخ مى‏دهد، چیز دیگرى نبود. او،گرچه مورد خشم من قرار گرفت، از اخیار ونیکان است. امام علیه السلام از سخنان عایشه تشکر کرد وخود افزود:مردم، وى همسر پیامبر شماست. آن گاه او را چند میل مشایعت کرد.

شیخ مفید مى‏نویسد:

چهل زن که به فرمان امام علیه السلام در معیت عایشه قرار گرفتند به ظاهر لباس مردان پوشیدند تا بیگانگان آنان را مرد بینگارند وافکار ناروا به ذهن احدى در باره آنان وهمسر رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم خطور نکند. عایشه نیز تصور مى‏کرد که على علیه السلام ماموران مرد را بر حفاظت او گمارده است وپیوسته از این کار گله مى‏کرد. وقتى به مدینه رسید وآنان را زنانى دید که لباس مردان پوشیده‏اند از اعتراض خود پوزش طلبید وگفت: خدا فرزند ابوطالب را پاداش نیک دهد که حرمت رسول خدا را در مورد من رعایت کرد. (22

نصب استانداران

در دوران خلافت عثمان امور استان مصر به دست عبد الله بن سعد بن ابى سرح اداره مى‏شد ویکى از عوامل شورش مصریان بر خلیفه اعمال زشت وننگین او بود، تا آنجا که به اخراج او از مصر انجامید. در آن زمان محمد بن ابى حذیفه در مصر بود وپیوسته از والى مصر وخلیفه انتقاد مى‏کرد. وقتى مصریان، به عزم مدینه ومحاکمه خلیفه، وطن خود را ترک گفتند، اداره امور مصر را به محمد بن حذیفه واگذار کردند واو در این منصب باقى بود تا اینکه امام علیه السلام قیس بن سعد بن عباده را براى اداره استان مصر نصب کرد.

طبرى اعزام قیس را در سال واقعه جمل مى‏داند، ولى برخى از مورخان، مانند ابن اثیر (23) ، تاریخ اعزام قیس را به مصر، ماه صفر مى‏داند. اگر مقصود صفر سال سى وششم باشد، طبعا پیش از واقعه جمل بوده است واگر صفر سال سى وهفتم باشد، در این صورت شش ماه واندى پس از آن صورت گرفته بوده; در حالى که طبرى تاریخ اعزام را سال سى وشش هجرى که سال واقعه جمل است ضبط کرده است.

بارى، امام علیه السلام خلید بن قره یربوعى را استاندار خراسان وابن عباس را استاندار بصره قرار داد وتصمیم گرفت که خاک بصره را به عزم کوفه ترک گوید. پیش از ترک بصره، جریر بن عبد الله بجلى را روانه شام ساخت که با معاویه گفتگو کند تا پیروى خود را از حکومت مرکزى، که در راس آن امام بود، اعلام دارد. (24)

به سبب اهمیتى که بصره داشت وشیطان در آنجا تخم ریزى کرده بود، امام -علیه السلام ابن عباس را استاندار وزیاد بن ابیه را مامور خراج وابو الاسود دوئلى را معاون آن دو قرار داد. (25) به هنگام معرفى ابن عباس به مردم، امام علیه السلام سخنرانى بسیار لطیف وشیرینى کرد که شیخ مفید آن را در کتاب «الجمل‏» نقل کرده است. (26)

طبرى مى‏گوید:امام به ابن عباس گفت:«اضرب بمن اطاعک من عصاک، و ترک امرک‏» (27) یعنى: با مطیعان عاصیان را وآنان را که امر تو را تبعیت نمى‏کنند بکوب.

وقتى امام علیه السلام سرزمین بصره را ترک مى‏گفت‏با خداى خود چنین مناجات کرد:

«الحمد لله الذی اخرجنی من اخبث البلاد»: سپاس خدا را که مرا از ناپاکترین شهرها بیرون برد.

بدین طریق، نخستین غائله در حکومت امام علیه السلام پایان یافت وآن حضرت رهسپار کوفه شد تا نقشه تعقیب معاویه را بریزد وسرزمین پهناور اسلامى را از عناصر فاسد وخود کامه پاک سازد.

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EACHBI.htm


چهارشنبه 86 خرداد 9 , ساعت 12:8 عصر

 

در میان فرماندهان نظامى جهان کسى را سراغ نداریم که به اندازه امام على علیه السلام به دشمن مهلت‏بدهد وبا اعزام شخصیتها ودعوت به داورى قرآن، در آغاز کردن نبرد صبر وحوصله به خرج دهد وبه اصطلاح دست‏به دست کند، تا آنجا که صداى اعتراض وشکوه مخلصان ویاران او بلند شود. از آن رو، امام علیه السلام ناچار شد که به آرایش سپاه خود بپردازد وفرماندهان خود را به نحو زیر تعیین کرد:

ابن عباس را فرمانده کل مقدمه سپاه وعمار یاسر را فرمانده کل سوار نظام و محمد بن ابى بکر را فرمانده کل پیاده نظام. آن گاه براى سواره وپیاده نظام قبایل «مذحج‏» و«همدان‏» و«کنده‏» و«قضاعه‏» و«خزاعه‏» و«ازد» و«بکر» و «عبد القیس‏» و... پرچمدارانى معین کرد. آمار کسانى که در آن روز، اعم از سواره وپیاده، تحت لواى امام علیه السلام آماده نبرد شده بودند به شانزده هزار نفر مى‏رسد. (1)

آغاز حمله از طرف ناکثان

در حالى که امام علیه السلام مشغول بیان دستورات جنگى به سپاهیان خود بود، ناگهان رگبار تیر از طرف دشمن لشکرگاه امام را فرا گرفت و بر اثر آن چند تن از یاران امام درگذشتند. از جمله، تیرى به فرزند عبد الله بن بدیل اصابت کرد و او را کشت. عبد الله نعش فرزند خود را نزد امام آورد و گفت: آیا باز هم باید صبر وبردبارى از خود نشان دهیم تا دشمن ما را یکى پس از دیگرى بکشد؟ به خدا سوگند، اگر هدف اتمام حجت‏باشد، تو حجت را بر آنان تمام کردى.

سخنان عبد الله سبب شد که امام آماده نبرد شود. پس، زره رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم را پوشید و استر او را که به همراه داشت‏سوار شد و در برابر صفوف یاران خود ایستاد. قیس بن سعد بن عباده (2) که از صمیمى‏ترین یاران امام بود اشعارى در باره آن حضرت و پرچمى که برافراشته بود سرود که دو بیت آن چنین است:

هذا اللواء الذی کنا نحف به ما ضر من کانت الانصار عیبته مع النبی و جبریل لنا مددا ان لا یکون له من غیرها احدا

پرچمى که به گرد آن احاطه کرده‏ایم همان پرچمى است که در زمان پیامبر دور آن گرد مى‏آمدیم وجبرئیل در آن روز یار ومددکار ما بود. آن کس که انصار رازدار او باشند ضررندارد که براى او از دیگران یار ویاورى نباشد.

سپاه چشمگیر ومنظم امام علیه السلام ناکثان را به تکاپو انداخت و شتر عایشه را که حامل کجاوه او بود به میدان نبرد آوردند و زمام آن را به دست قاضى بصره، کعب بن سور، دادند و او مصحفى برگردن آویخت و افرادى از قبیله ازد و بنى ضبه جمل را احاطه کرده بودند. عبد الله بن زبیر پیش روى عایشه و مروان بن حکم در سمت چپ او قرار داشت. مدیریت‏سپاه با زبیر بود و طلحه فرمانده سواره نظام و محمد بن طلحه فرمانده پیاده نظام بودند.

امام علیه السلام در روز جمل پرچم را به دست فرزند خود محمد حنفیه سپرد واو را با جملاتى که عالیترین شعار نظامى است مخاطب ساخت وفرمود:

«تزول الجبال و لاتزل، عض على ناجذک، اعر الله جمجمتک.تدفی الارض قدمک، ارم ببصرک اقصى القوم و غض بصرک و اعلم ان النصر من عند الله سبحانه‏». (3)

اگر کوهها از جاى خود کنده شوند تو بر جاى خود استوار باش، دندانها را بر هم بفشار. کاسه سرت را به خدا عاریت ده. گامهاى خود را بر زمین میخکوب کن.پیوسته به آخر لشکر بنگر (تا آنجا پیشروى کن) وچشم خود را بپوش وبدان که پیروزى از جانب خداى سبحان است.

هر یک از جمله‏هاى على علیه السلام شعار سازنده‏اى است که شرح هر کدام مایه اطاله سخن خواهد شد.

وقتى مردم به محمد حنفیه گفتند که چرا امام علیه السلام او را به میدان فرستاد ولى حسن وحسین را از این کار بازداشت، در پاسخ گفت: من دست پدرم هستم وآنان دیدگان او; او با دستش از چشمانش دفاع مى‏کند. (4)

ابن ابى الحدید، از مورخانى مانند مدائنى وواقدى، حادثه را چنین نقل مى‏کند:

امام با گروهى که آن را «کتیبة الخضراء» مى‏نامیدند واعضاى آن را مهاجرین وانصار تشکیل مى‏دادند، در حالى که حسن وحسین اطراف او را احاطه کرده بودند، خواست‏به سوى سپاه دشمن حمله برد. پرچم را به دست فرزندش محمد حنفیه داد وفرمان پیشروى صادر کرد وگفت: به اندازه‏اى پیش برو که آن را بر چشم جمل فرو کنى. فرزند امام آهنگ پیشروى کرد، ولى رگبار تیر او را از پیشروى بازداشت. او لحظاتى توقف کرد تا فشار تیرباران فرو کش نمود. در این هنگام امام مجددا به فرزند خود فرمان حمله داد، اما چون از جانب او درنگى احساس کرد به حال او رقت آورد وپرچم را از او گرفت ودر حالى که شمشیر در دست راست وپرچم در دست چپ او قرار داشت، خود حمله را آغاز کرد وتا قلب لشکر پیش رفت. سپس براى اصلاح شمشیر خود، که کج‏شده بود، به سوى یارانش بازگشت.

یاران امام، مانند عمار ومالک وحسن وحسین، به او گفتند: ما کار حمله را صورت مى‏دهیم، شما در اینجا توقف کنید. امام به آنان پاسخ نگفت ونگاهى هم نکرد، بلکه چون شیر مى‏غرید وتمام توجه او به سپاه دشمن بود وکسى را در کنار خود نمى‏دید. آن گاه پرچم را دو مرتبه به فرزند خود داد وحمله دیگرى آغاز نمود وبه قلب لشکر فرو رفت وهرکس را در برابر خود دید درو کرد. دشمن از پیش روى او فرار مى‏کرد وبه اطراف پناه مى‏برد. در این حمله، امام به اندازه‏اى کشت که زمین را با خون دشمن رنگین ساخت. سپس برگشت در حالى که شمشیر او کج‏شده بود که آن را با فشار بر زانوان راست کرد. در این هنگام یاران او در اطرافش گرد آمدند واو را به خدا سوگند دادند که مبادا شخصا حمله کند زیرا کشته شدن او موجب نابودى اسلام خواهد شد وافزودند که ما براى تو هستیم.امام فرمود:من براى خدا نبرد مى‏کنم وخواهان رضاى او هستم.سپس به فرزند خود محمد حنفیه فرمود:بنگر، اینچنین حمله مى‏کنند.محمد گفت:چه کسى مى‏تواند کار تو را انجام دهداى امیر مؤمنان!

دراین موقع امام به اشتر پیام فرستاد که بر جناح چپ لشکر دشمن که آن را هلال فرماندهى مى‏کرد حمله برد. در این حمله، هلال کشته شد وکعب بن سور قاضى بصره که زمام شتر را در دست داشت وعمرو بن یثربی ضبى که قهرمان سپاه جمل بود ومدتها از طرف عثمان قضاوت بصره بر عهده او بود کشته شدند. همت لشکر بصره این بود که شتر عایشه سر پا باشد، زیرا سمبل ثبات واستقامت آنها بود. از این رو، سپاه امام چون کوه به سوى جمل حمله برد وآنان نیز کوه آسا به دفاع پرداختند وبراى حفظ زمام آن هفتادنفر از ناکثان دست‏خود را از دست دادند (5) .

در حالى که سرها از گردنها مى‏پرید، دستها از بندها قطع مى‏شد، دل وروده‏ها از شکمها بیرون مى‏ریخت، با این همه ناکثان ملخ وار در اطراف جمل ثابت واستوار بودند. در این هنگام امام فریاد زد:

«ویلکم اعقروا الجمل فانه شیطان. اعقروه و الا فنیت العرب. لا یزال السیف قائما و راکعا حتى یهوی هذا البعیر الى الارض‏».

واى بر شما!شتر عایشه را پى کنید که آن شیطان است. پى کنید آن را وگرنه عرب نابود مى‏شود. شمشیرها پیوسته در حال فرا رفتن وفرود آمدن خواهند بود تا این شتر بر پا باشد. (6)

روش امام (ع) در تقویت روحیه سپاه خود

امام علیه السلام براى تقویت روحیه سپاه خود از شعار «یا منصور امت‏» وگاهى از «حم لاینصرون‏» بهره مى‏برد، که هردو شعار از ابتکارات رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم بود ودر نبرد با مشرکان به کار مى‏رفت. استفاده ازا ین شعارها تاثیرى عجیب در تزلزل روحیه دشمن داشت، زیرا یادآور خاطره نبرد مسلمانان با مشرکان مى‏شد. از این رو، عایشه نیز براى تقویت روحیه سپاه جمل شعار داد که:

«یا بنی الکرة، الکرة، اصبروا فانی ضامنة لکم الجنة‏». یعنى: فرزندام بردبار باشید وحمله برید که من براى شما بهشت را ضمانت مى‏کنم!

بر اثر این شعار، گروهى دور او را گرفتند وبه قدرى پیشروى کردند که در چند قدمى سپاه امام علیه السلام قرار گرفتند.

عایشه براى تحریک یاران خود مشتى خاک طلبیدوچون به او دادند، آن را روى یاران امام علیه السلام پاشید وگفت:«شاهت الوجوه‏» یعنى سیاه باد رویتان. او در این کار از پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم تقلید کرد. زیرا آن حضرت نیز در جنگ بدر یک مشت‏خاک برداشت وبه سوى دشمن پاشید وهمین جمله را فرمود وخدا در باره او نازل کرد: وما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمى (7) با مشاهده این عمل از عایشه، امام على علیه السلام بلافاصله فرمود: «و ما رمیت اذ رمیت و لکن الشیطان رمى‏» یعنى اگر در مورد پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم دست‏خدا از آستین پیامبر ظاهر شد، در مورد عایشه دست‏شیطان از آستین او آشکار گشت.

پى کردن جمل

جمل عایشه حیوان زبان بسته‏اى بود که براى نیل به مقاصد شوم به کار گرفته مى‏شد وبا گذاردن هودج عایشه بر آن، نوعى قداست‏به آن بخشیده بودند. سپاه بصره در حفاظت وبرپا نگاه داشتن آن کوششها کرد ودستهاى زیادى در راه آن دادند. هر دستى که قطع مى‏شد دست دیگرى زمام شتر را مى‏گرفت.اما سرانجام زمام شتر بى صاحب ماند ودیگر کسى حاضر نبود که آن را به دست‏بگیرد. در این هنگام فرزند زبیر زمام آن را به دست گرفت، ولى مالک اشتر با هجوم بر وى او را نقش زمین کرد وگردن او را گرفت.وقتى فرزند زبیر احساس کرد که به دست مالک کشته مى‏شود فریاد زد:مردم هجوم بیاورید ومالک را بکشید، اگر چه به کشته شدن من بینجامد. (8)

مالک، با زدن ضربتى بر چهره او، وى را رها کرد وسرانجام مردم از اطراف شتر عایشه پراکنده شدند. امام علیه السلام براى اینکه دشمن با دیدن شتر عایشه بار دیگر به سوى او باز نگردند، فرمان پى کردن جمل را مجددا صادر کرد. پس، شتر به زمین خورد وکجاوه سرنگون گردید. در این هنگام فریاد عایشه بلند شد، به نحوى که هر دو لشکر صداى او را شنیدند. محمد بن ابى بکر، به فرمان امام علیه السلام خود را به کجاوه خواهر رسانید وبندهاى آن را باز کرد.

در این گیرودار گفتگویى میان خواهر وبرادر در گرفت که به اختصار نقل مى‏شود:

عایشه: تو کیستى؟

محمد بن ابى بکر: مبغوضترین فرد از خانواده تو نسبت‏به تو!

عایشه: تو فرزند اسماء خثعمیه هستى؟

محمد: آرى، ولى او کمتر از مادر تو نبود.

عایشه: صحیح است، او زن شریفى بود. از این بگذر. سپاس خدا را که تو سالم ماندى.

محمد: ولى تو خواهان سالم ماندن من نبودى.

عایشه: اگر خواهان آن نبودم چنین سخنى نمى‏گفتم.

محمد: تو خواهان پیروزى خود بودى، هرچند به بهاى کشته شدن من.

عایشه: من خواهان آن بودم ولى نصیبم نشد. دوست داشتم که تو سالم بمانى.از این سخن خوددارى کن وسرزنشگر مباش، همچنان که پدرت چنین نبود.

على علیه السلام خود را به کجاوه عایشه رسانید وبا نیزه خود بر آن زد وگفت: اى عایشه، آیا رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم تو را به این کار سفارش کرده بود؟ او در پاسخ امام گفت: اى ابا الحسن، آن گاه که پیروز شدى ببخش.

چیزى نگذشت که عمار ومالک اشتر نیز خود را به کجاوه عایشه رساندند وگفتگویى به شرح زیر میان آنان صورت گرفت:

عمار:مادر! امروز رشادت فرزندانت را دیدى که چگونه در راه دین شمشیر مى‏زدند؟عایشه خود را به نشنیدن زد وچیزى نگفت، زیرا عمار صحابى جلیل القدر وپیر قوم بود.

اشتر:سپاس خدا را که امام خود را یارى کرد ودشمن او را خوار گردانید. حق آمد وباطل برچیده شد، زیرا باطل رفتنى است. مادر! کار خود را چگونه دیدى؟

عایشه:تو کیستى، مادرت درعزایت‏بنشیند؟!

اشتر: من فرزند تو مالک اشتر هستم.

عایشه:دروغ مى‏گویى، من مادر تو نیستم.

اشتر: تو مادر من هستى، هرچند نخواهى.

عایشه: تو همانى که مى‏خواستى خواهرم اسماء را در عزاى فرزندش(عبد الله بن زبیر) بنشانى؟

اشتر: براى این بود که در پیشگاه خدا عذر وپوزش داشته باشم(براى امتثال فرمان خدا بود).

سپس، عایشه، در حالى که بر مرکبى سوار مى‏شد، گفت: افتخار آفریدید و پیروز شدید، تقدیر خدا انجام گرفتنى است.

امام علیه السلام به محمد بن ابى بکر فرمود: از خواهرت بپرس که آیا تیرى به او اصابت کرده است؟ زیرا بیرون کجاوه عایشه از فزونى پرتاب تیر، به صورت خارپشت در آمده بود. او در پاسخ برادر خود گفت:فقط یک تیر بر سرم اصابت کرده است.محمد به خواهر گفت:خدا در روز جزا به ضرر تو داورى خواهد کرد، زیرا تو کسى هستى که بر ضد امام قیام کردى ومردم را بر او شورانیدى وکتاب خدا را نادیده گرفتى. عایشه در پاسخ گفت:مرا رها کن وبه على بگو که مرا از آسیب وگزند محافظت کند.

محمد بن ابى بکر امام علیه السلام را از سلامتى خواهرش آگاه ساخت وامام فرمود: او زن است وزنان از نظر منطق قوى نیستند. حفاظت او را بر عهده بگیر واو را به خانه عبد الله بن خلف منتقل کن تا در باره او تصمیم بگیریم. عایشه مورد ترحم امام علیه السلام وبرادر خود قرار گرفت ولى پیوسته زبان وى به بدگویى به امام علیه السلام وآمرزش خواهى بر کشتگان جمل آلوده ومشغول بود. (9)

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EACHBG.htm


<   <<   11   12   13   14   15   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ