سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرکه نفْس خود را دشمن بدارد، خداوند، دوستش خواهد داشت . [امام علی علیه السلام]
 
چهارشنبه 86 خرداد 9 , ساعت 12:10 عصر

 

 

خورشید اسلام در سرزمین مکه طلوع کرد وپس از گذشت‏سیزده سال در آسمان یثرب ظاهر شد وبعد از ده سال نور افشانى در مدینه افول کرد، در حالى که افق نوى به روى مردم شبه جزیره گشود وسرزمین حجار وخصوصا شهر مدینه به عنوان مرکز دینى وثقل سیاست معرفى شد.

پس از درگذشت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم، گزینش خلیفه به وسیله مهاجرین وانصار ایجاب کرد که مدینه مقر خلافت اسلامى گردد وخلفا با اعزام عاملان وفرمانداران به اطراف واکناف به تدبیر امور بپردازند واز طریق فتح بلاد وشکستن سدها وموانع، در گسترش اسلام بکوشند.

امیر مؤمنان علیه السلام که علاوه بر تنصیص وتعیین صاحب رسالت، از ناحیه مهاجرین وانصار برگزیده شده بود، نیز طبیعتا مى‏بایست، همچون خلفاى گذشته مدینه را مرکز خلافت قرار دهد واز همانجا به رتق وفتق امور بپردازد. او در آغاز کار خلافت از همین شیوه پیروى کرد وبا نامه نگارى واعزام افراد لایق وبرکنار کردن افراد دنیا پرست وایراد خطابه‏هاى آتشین وسازنده خود، امور جامعه اسلامى را اداره نمود ونظام اسلامى که در طى مدت بیست وپنج‏سال از آغاز خلافت ابوبکر در آن انحراف وکجیهایى پیدا شده بود در حال اصلاح بود که ناگهان مسئله «ناکثان‏»، یعنى پیمان شکنى کسانى که پیش از همه با او بیعت کرده بودند، رخ داد وگزارشهاى هولناک وتکان دهنده‏اى به وى رسید ومعلوم شد که پیمان شکنان، به کمک مالى بنى امیه ونفوذ واحترام همسر پیامبر، جنوب عراق را تسخیر کرده‏اند وپس از تصرف بصره دهها نفر از یاران وکارگزاران امام علیه السلام را به ناحق کشته‏اند.

این امر سبب شد که امام علیه السلام براى تنبیه ناکثان ومجازات همدستان آنان، مدینه را به عزم بصره ترک گوید وبا سپاهیان خود در کنار بصره فرود آید. آتش نبرد میان سپاه بر حق امام ولشکریان باطل ناکثان مشتعل شد وسرانجام سپاه حق پیروز گردید وسران شورش کننده کشته شدند وگروهى از آنان پا به فرار نهادند وبصره مجددا به آغوش حکومت اسلامى بازگشت واداره امور آن به دست‏یاران على علیه السلام افتاد واوضاع شهر ومردم حال عادى به خود گرفت وابن عباس، مفسر قرآن وشاگرد ممتاز امام، به استاندارى آنجا منصوب شد.

اوضاع ظاهرى ایجاب مى‏کرد که امام علیه السلام از راهى که آمده بود به مدینه باز گردد ودر کنار مدفن پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم وبا همفکرى گروهى از یاران وصحابه آن حضرت به نشر معارف اسلامى ومعالجه مزاج بیمار جامعه واعزام سربازان به نقاط دور دست‏براى گسترش نفوذ قدرت اسلامى ودیگر شئون خلافت‏بپردازد واز هر نوع کشمکش ورودر رویى با این وآن اجتناب کند. ولى این ظاهر قضیه بود وهر فرد ظاهر بینى به امام چنین تکلیفى مى‏کرد; بالاخص که مدینه در آن روز از قداست ومعنویت وروحانیت‏خاصى برخوردار بود، زیرا مهد واقعى اسلام ومدفن پیام آور خدا ومرکز صحابه از مهاجرین وانصار بود که رشته گزینش خلیفه وعزل وخلع او را در دست داشتند.

با تمام این شرایط وجهات، امام علیه السلام راه کوفه را برگزید تا مدتى در آنجا رحل اقامت افکند. این کار، که پس از شور وتبادل نظر با یاران انجام گرفت (1) ، به دو جهت‏بود:

1- در حالى که امیر مؤمنان علیه السلام با گروه انبوهى از مدینه حرکت کرد وگروههایى در نیمه راه به او پیوستند، ولى بیشتر سربازان وجان نثاران امام را مردم کوفه وحوالى آن تشکیل مى‏دادند. زیرا امام براى سرکوبى پیمان شکنان به وسیله صحابى بزرگ، عمار یاسر وفرزند گرامى خود امام حسن علیه السلام از مردم کوفه، که مرکز مهم عراق بود، استمداد طلبید وگروه انبوهى از مردم آن منطقه به نداى امام پاسخ مثبت گفتند وهمراه نمایندگان وى عازم جبهه شدند. (2) هرچند گروهى مانند ابو موسى اشعرى وهمفکران او از هرگونه نصرت وکمگ خوددارى کردند وبا رفتار وگفتار خود در حرکت مردم به میدان جهاد کارشکنى کردند.

پس از آنکه امام در نبرد با ناکثان پیروز شد ودشمن را تار ومار ساخت، حقشناسى ایجاب مى‏کرد که از خانه وزندگى این مردم دیدن کند ولبیک گویان وجهادگران خود راتقدیر ومتقاعدان وبازماندگان از جهاد را توبیخ ومذمت نماید.

2- امام علیه السلام مى دانست که شورش پیمان شکنان گناهى است از گناهان معاویه که آنان را به نقض میثاق تشویق کرده بود واز روى فریب، غایبانه دست‏بیعت‏به آنان داده وحتى در نامه‏اى که به زبیر نوشته بود خطوط شورش را کاملا ترسیم کرده ویاد آور شده بود که از مردم شام براى او بیعت گرفته است وباید هرچه زودتر کوفه وبصره را اشغال کنند وبه خونخواهى عثمان تظاهر کنند ونگذارند فرزند ابوطالب بر آن دو شهر دست‏بگذارد.

اکنون که تیر این یاغى به خطا رفته وشورش پایان یافته بود باید هرچه زودتر ریشه فساد قطع وشاخه شجره ملعونه‏بنى امیه از پیکر جامعه اسلامى بریده مى‏شد. نزدیکترین نقطه به شام همان کوفه است. گذشته از این، عراق منطقه‏اى لشکر خیز وفدایى پرور بود وامام، بیش از هر نقطه، باید بر آنجا تکیه مى‏کرد. امام علیه السلام خود در یکى از خطبه‏ها به این مطلب اشاره کرده است; آنجا که مى‏فرماید:«و الله ما اتیتکم اختیارا ولکن جئت الیکم سوقا...». (3) یعنى: به خدا سوگند من به میل خود به سوى شما نیامدم بلکه از روى ناچارى بود.

این دو علت‏سبب شد که امام علیه السلام کوفه را به عنوان مقرخود برگزیند ومرکز خلافت اسلامى را از مدینه به عراق منتقل سازد.از این رو، در دوازدهم ماه رجب سال سى وشش هجرى در روز دو شنبه همراه با گروهى از بزرگان بصره وارد شهر کوفه شد. مردم کوفه ودر پیشاپیش آنان قاریان قرآن ومحترمین شهر از امام استقبال به عمل آوردند ومقدم او را گرامى داشتند. براى محل نزول امام علیه السلام قصر«دار الاماره‏» را در نظر گرفته بودند واجازه خواستند که آن حضرت را به آنجا وارد کنند ودر آنجا سکنى گزیند. ولى امام از فرود در قصر، که پیش از وى مرکز کجرویها وستمها بود، ابا ورزید وفرمود: قصر مرکز تباهى است وسرانجام در منزل جعدة بن هبیره مخزومى فرزند خواهرام هانى(دختر ابوطالب) سکنى گزید. (4) امیر المؤمنین علیه السلام درخواست کرد که براى سخن گفتن با مردم در محلى به نام «رحبه‏» که سرزمین گسترده‏اى بود فرود آید وخود در آن نقطه ازمرکب پیاده شد.

نخست در مسجدى که در آنجا بود دو رکعت نماز گزارد وآنگاه بر فراز منبر رفت وخدا را ثنا گفت وبه پیامبر او درود فرستاد وسخن خود را با مردم چنین آغاز کرد:

اى مردم کوفه، براى شما در اسلام فضیلتى است مشروط بر اینکه آن را دگرگون نسازید. شما را به حق دعوت کردم وپاسخ گفتید. زشتى را آغاز کردید ولى آن را تغییر دادید... شما پیشواى کسانى هستید که دعوت شما را پاسخ گویند ودر آنچه که وارد شدید داخل شوند.

بدترین چیزى که براى شما از آن بیم دارم دو چیز است:پیروى از هوى وهوس ودرازى آرزو.پیروى از هوس از حق باز مى‏دارد ودرازى آرزو سراى بازپسین را از یاد مى‏برد. آگاه باشید که دنیا پشت کنان، کوچ کرده وآخرت اقبال کنان به حرکت در آمده است وبراى هر یک از این دو فرزندانى است.شما از فرزندان آخرت باشید. امروز هنگام عمل است نه حساب، وفردا وقت‏حساب است نه عمل.

سپاس خدا را که ولى خود را کمک کرد ودشمن را خوار ساخت ومحق وراستگو را عزیز وپیمان شکن وباطلگرا را ذلیل نمود. بر شما باد تقوى وپرهیزگارى واطاعت از آن کس که از خاندان پیامبر خدا اطاعت کرده است، که این گروه به اطاعت اولى وشایسته ترند از کسانى که خود را به اسلام وپیامبر نسبت مى‏دهند وادعاى خلافت مى‏کنند. اینان با ما به مقابله بر مى‏خیزند وبا فضیلتى که از ما به آنان رسیده است‏بر ما برترى مى‏جویند ومقام وحق ما را انکار مى‏کنند. آنان به کیفر گناه خود مى‏رسند وبه زودى با نتیجه گمراهى خود در سراى دیگر روبرو مى‏شوند.

آگاه باشید که گروهى از شما از نصرت من تقاعد ورزید ومن آنان را توبیخ ونکوهش مى‏کنم.آنان را ترک کنید وآنچه را دوست ندارند به گوش آنان برسانید تا رضاى مردم را کسب کنند وتا حزب الله از حزب شیطان باز شناخته شود. (5)

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EACHBJ.htm


چهارشنبه 86 خرداد 9 , ساعت 12:9 عصر

 

تاریخنگاران برآنند که طلحه به دست مروان بن حکم از پاى در آمد. توضیح آنکه وقتى طلحه سپاهیان را در هزیمت وخود را در معرض هلاک دید، راه فرار را برگزید. در این هنگام چشم مروان بر او افتاد وبه خاطرش آمد که وى عامل مؤثر در قتل عثمان بوده است. لذا با پرتاب تیرى او را از پاى در آورد. طلحه احساس کرد که این تیر از اردوگاه خودش به سوى او پرتاب شد. پس، به غلام خود دستور داد که وى را فورا از آن نقطه به جاى دیگر منتقل سازد. غلام طلحه سرانجام او را به خرابه‏اى از خرابه‏هاى متعلق به «بنى سعد» منتقل کرد. طلحه، در حالى که خون از سیاهرگ او مى‏ریخت، گفت: خون هیچ بزرگى مثل من لوث نشد. این را گفت وجان سپرد.

قتل زبیر

زبیر، دومین آتش‏افروز نبرد جمل، وقتى احساس شکست کرد، تصمیم به فرار به سوى مدینه گرفت، آن هم از میان قبیله «احنف بن قیس‏» که به نفع امام علیه السلام از شرکت در نبرد خوددارى کرده بود. رئیس قبیله از کار ناجوانمردانه زبیر سخت‏خشمگین شد، زیرا وى، بر خلاف اصول انسانى، مردم را فداى خودخواهى خود کرده بود واکنون مى‏خواست از میدان بگریزد.

یک نفر از یاران احنف به نام عمرو بن جرموز تصمیم گرفت که انتقام خونهاى ریخته شده را از زبیر بگیرد. پس او را تعقیب کرد و وقتى زبیر در نیمه راه براى نماز ایستاد از پشت‏سر بر او حمله کرد و او را کشت و اسب و انگشتر و سلاح او را ضبط کرد و جوانى را که همراه او بود به حال خود واگذاشت و آن جوان زبیر را در «وادى السباع‏» به خاک سپرد. (1)

عمرو بن جرموز به سوى احنف بازگشت واو را از سرگذشت زبیر آگاه ساخت. وى گفت:نمى دانم کارى نیک انجام دادى یا کارى بد. سپس هر دو به حضور امام علیه السلام رسیدند. وقتى چشم امام به شمشیر زبیر افتاد فرمود:«طالما جلى الکرب عن وجه رسول الله‏». یعنى: این شمشیر، کراراغبار غم از چهره پیامبر خدا زدوده است. سپس آن را براى عایشه فرستاد. (2) ووقتى چشم حضرت به صورت زبیر افتاد فرمود:«لقد کنت‏برسول الله صحبة و منه قرابة و لکن دخل الشیطان منخرک فاوردک هذا المورد» (3) یعنى: تو مدتى با پیامبر خدا مصاحب بودى وبا او پیوند خویشاوندى داشتى، ولى شیطان بر عقل تو مسلط شد وکار تو به اینجا انجامید.

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EACHBH.htm


<   <<   11   12   13   14   15   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ