سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زیورهای دنیا، خردهای ناتوان را تباه می سازد . [امام علی علیه السلام]
 
چهارشنبه 86 خرداد 9 , ساعت 11:54 صبح

 

 

برنامه امیرمؤمنان علیه السلام در نخستین روزهاى حکومت‏خویش پاکسازى محیط جامعه اسلامى از حکام خودکامه‏اى بود که بیت المال مسلمانان را تیول خویش قرار داده،بخش مهمى از آن را به صورت گنج در آورده بودند وبخش دیگر را در راه مصالح شخصى خود مصرف مى‏کردند وهرکدام در گوشه‏اى، حاکمى خود مختار وغارتگر وآفریننده اختناق بود. در راس آنان معاویه فرزند ابوسفیان بود که از دوران خلیفه دوم، به این بهانه که در همسایگى قیصر قرار دارد، در قصرهاى قیصرى غرق در ناز نعمت‏بود وهرکس که سخنى بر ضد او مى‏گفت فورا تبعید یا نابود مى‏شد.

وقتى خبر سرپیچى حاکم خودکامه شام به امام علیه السلام رسید، وى با سپاه رزمنده خویش تصمیم گرفت که به تمرد معاویه با قدرت پاسخ بگوید ودر این فکر بود که ناگهان نامه ام الفضل، دختر حارث بن عبد المطلب، به وسیله پیک تندرو رسید وامام علیه السلام را از پیمانشکنى طلحه وزبیر وحرکت آنان به سوى بصره آگاه ساخت. (1) ) وصول نامه تصمیم امام را دگرگون ساخت وسبب شد که آن حضرت با همان گروهى که عازم شام بود به سمت‏بصره حرکت کند تا پیمانشکنان را در نیمه راه دستگیر کند وفتنه را در نطفه خفه سازد. از این جهت،« تمام‏» فرزند عباس را به فرماندارى مدینه و«قثم‏» فرزند دیگر او را به فرماندارى مکه نصب کرد (2) وبا هفتصد نفر (3) فدایى از مدینه راه بصره را در پیش گرفت. وقتى به «ربذه‏» رسید آگاه شد که پیمانشکنان قبلا احتمال دستگیرى خود را در نیمه راه پیش بینى کرده بودند وبه وسیله افراد آشنا از بیراهه عازم بصره شده اند. (4)

اگر امام علیه السلام از حرکت آنان زودتر آگاه شده بود در نیمه راه دستگیرشان مى‏کرد ودستگیرى آنان بسیار آسان بود وبا مقاومتى روبرو نمى‏شد. زیرا اتحاد زبیر با طلحه اتحادى صورى بود وهر یک مى‏خواست‏خود زمام امر را به دست‏بگیرد ودیگرى را از صحنه طرد کند. نفاق آنان به حدى بود که از لحظه حرکت از مکه آثار اختلاف در بین آن دو آشکار شد. حتى در مسیر بصره کار امامت در نماز به جاى باریک کشید وهر کدام مى‏خواست پیشواى همراهان در نماز شود. به سبب همین اختلاف، به فرمان عایشه، هر دو از امامت در جماعت محروم شدند وامامت نماز به فرزند زبیر، عبد الله واگذار شد. معاذ مى‏گوید:به خدا سوگند اگر این دو نفر بر على پیروز مى‏شدند هرگز در مسئله خلافت‏به توافق نمى‏رسیدند. (5)

برخى از یاران امام یاد آور شدند که از تعقیب طلحه وزبیر منصرف شود، ولى امام نظر آنان را نپذیرفت. على علیه السلام در این مورد سخنى دارد که یاد آور مى‏شویم:

«والله لا اکون کالضبع تنام على طول اللدم حتى یصل الیها طالبها و یختلها راصدها. و لکنی اضرب بالمقبل الى الحق المدبر عنه و بالسامع المطیع العاصی المریب ابداحتى یاتی علی یومی‏». (6)

به خدا قسم، من هرگز مانند کفتار نیستم که با نواختن ضربات آرام وملایم بر در لانه‏اش به خواب رود وناگهان دستگیرش سازند. بلکه من با شمشیر برنده علاقه مندان حق آنان را که پشت‏به آن کنند مى‏زنم وبه یارى دستهاى فرمانبرداران، عاصیان وتردید کنندگان را عقب مى‏رانم تا آن گاه که مرگ من فرا رسد.

على علیه السلام با این سخن برنامه خود را اعلام کرد وسکوت را در برابر یاغیان وباجگیران روا نداشت وبراى تحقق این هدف به فکر تجدید سازمان سپاهیان خود افتاد.

تجدید سازمان ارتش

امام علیه السلام پس از آگاهى از فرار ناکثان تصمیم گرفت که آنان را تا بصره تعقیب کند، ولى گروهى که همراه آن حضرت بود از هفتصد یا نهصد نفر تجاوز نمى‏کرد. هرچند اکثر آنان را رزمندگان زبده مهاجرین وانصار، که برخى در نبرد بدر نیز شرکت داشتند، تشکیل مى‏داد، اما این تعداد براى مقابله با گروهى که براى نبرد اجیر شده بودند وقبایلى از اطراف بصره را نیز با خود هماهنگ ساخته بودند کافى نبود. ازاین رو، امام تصمیم گرفت که به ارتش خود سازمان جدید دهد واز قبایل اطراف که تحت اطاعت امام بودند کمک بگیرند. براین اساس، عدى بن حاتم به سوى قبیله خود (طى) رفت وآنان را از حرکت على -علیه السلام براى سرکوبى پیمانشکنان آگاه ساخت ودر انجمن سران قبیله چنین گفت:

بزرگان قبیله طى! شما در دوران پیامبر از نبرد با او خوددارى کردید وخدا وپیامبرش را در حادثه «مرتدان‏» یارى دادید.آگاه باشید که على بر شما وارد مى‏شود. شما در عصر جاهلى براى دنیا نبرد مى‏کردید; هم اکنون، در عصر اسلام، براى آخرت بجنگید.اگر دنیا را بخواهید، نزد خدا غنیمتهاى فراوانى وجود دارد. من شما را به دنیا وآخرت دعوت مى‏کنم.هم اکنون على ومجاهدان بزرگ اسلام، از مهاجرین وانصار وبدرى وغیر بدرى، به سوى شما مى‏آیند وبر شما وارد مى‏شوند. تا دیر نشده است‏برخیزید وبه استقبال امام بشتابید.

سخنرانى عدى شور عجیبى در آن انجمن پدید آور دوصداى تایید وتصویب از هر طرف بلند شد واعضاى انجمن، همگى، آمادگى خود را براى نصرت وکمک امام علیه السلام اعلام کردند. هنگامى که امام بر آنان وارد شد، پیرمردى در برابر آن حضرت ایستاد وبه او به این نحو خوش آمد گفت:

آفرین بر تو اى امیر المؤمنین، به خدا سوگند، اگر بیعت تو بر گردن ما نبود ما تو را به سبب خویشاوندیت‏با پیامبر وسوابق درخشانت‏یارى مى‏کردیم. تو راه جهاد را در پیش بگیر وهمه مردم قبیله طى پشت‏سر تو قرار دارند وهیچ کس از آنان از سپاه تو تخلف نمى‏کند.

نتیجه اقدام عدى این بود که گروهى سوار نظام به ارتش امام علیه السلام پیوستند وارتش او تجدید سازمان یافت.

در کنار قبیله طى قبیله بنى اسد زندگى مى‏کردند. یک نفر از سران آن قبیله به نام زفر، که از مدینه ملازم امام علیه السلام بود، از حضرتش اجازه گرفت که وى نیز به میان قبیله خود برود وآنان را به یارى امام دعوت کند. وى پس از مذاکره با افراد قبیله خود موفق شد که گروهى از آنان را براى یارى على -علیه السلام آماده سازد وهمراه خود به اردوگاه آن حضرت بیاورد. البته نتیجه اقدام زفر، از نظر موفقیت، به سان عدى نبود وعلت آن این بود که عدى، به سبب اصالت‏خانوادگى وبذل وبخششهاى پدرش (حاتم) در میان قوم خود نفوذ فوق العاده اى داشت، در حالى که زفر از این موقعیت‏برخوردار نبود. گذشته از این، قبیله طى استوارى عقیده وانضباط اسلامى خود را در حادثه مرتدان به خوبى نشان داده بود وپس از درگذشت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم یک نفر از آنان مرتد نشد، در صورتى که قبیله بنى اسد راه ارتداد را در پیش گرفت وبار دیگر، بر اثر مجاهدتهاى قبیله‏طى، بنى اسد به اسلام بازگشتند. (7)

سرگذشت ناکثان در راه بصره

طلحه وزبیر از یاران رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم بودند ولى از چنان موقعیت وقدرتى برخوردار نبودند که به تنهایى بتوانند بر ضد حکومت مرکزى بشورند وسپاهى را از از مکه تا بصره رهبرى کنند. اگر همسر رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در میان آنان نبود واگر ثروت کلان امویان را در اختیار نداشتند در همان مکه توطئه آنان بر ملا ونقشه هایشان نقش بر آب مى‏شد. بارى، آنان در پوشش خونخواهى عثمان واینکه على علیه السلام قاتل یا هوادار قاتلان اوست مکه را به عزم بصره ترک گفتند ودر طى راه پیوسته شعار «یالثارات عثمان‏» سر مى‏دادند. ولى این شعار چندان مسخره بود که حتى نزدیکان عثمان نیز بر آن مى‏خندیدند. دو ماجراى زیر شاهد صدق این مطلب است:

سعید بن عاص در منطقه «ذات عرق‏» با کاروان ناکثان، که در راس آنان طلحه وزبیر بودند، ملاقات کرد. سعید که خود از آل امیه بود، رو به مروان کرد وگفت: کجا مى‏روید؟ مروان در پاسخ گفت:مى رویم تا انتقام خون عثمان را بگیریم. سعید گفت: چرا راه دور مى‏روید; قاتلان عثمان همانان هستند که در پشت‏سر شما حرکت مى‏کنند(یعنى طلحه وزبیر). (8)

ابن قتیبه در این مورد روشنتر سخن گفته است.او مى‏نویسد:

وقتى طلحه وزبیر وعایشه در سرزمین «ابوطاس‏» از منطقه خیبر فرود آمدند، سعید بن عاص، د رحالیکه مغیرة بن شعبه او را همراهى مى‏کرد، با کمان سیاهى که بر دست داشت‏به سراغ عایشه رفت وگفت:کجا مى‏روى؟گفت: به بصره. سعید گفت: چه مى‏خواهى؟گفت: انتقام خون عثمان را. سعید گفت: اى ام المؤمنین! قاتلان عثمان در رکاب تو هستند. آن گاه به سراغ مروان رفت وهمین گفتگو را با او نیز داشت وگفت:قاتلان عثمان همین طلحه وزبیر هستند که با کشتن او حکومت را براى خود مى‏خواستند، اما چون به هدف خود نرسیده‏اند مى‏خواهند خون را با خون وگناه را با توبه بشویند. (9)

مغیرة بن شعبه، که پس از شهادت على علیه السلام دست راست معاویه به شمار مى‏رفت، در آن روز رو به مردم کرد وگفت:اى مردم، اگر با ام المؤمنین بیرون آمده اید براى او نیکفرجامى بخواهید، واگر براى گرفتن انتقام خون عثمان خروج کرده اید قاتلان عثمان همین سران شمایند، واگر به منظور انتقاد بر على به راه افتاده اید بگویید چه اشکالى بر او گرفته اید. شما را به خدا، در ظرف یک سال از برپا کردن دو فتنه (قتل عثمان ونبرد با على) بپرهیزید. ولى نه سخنان سعید ونه کلام مغیره، هیچ یک در آنان اثر نکرد. پس سعید راه یمن را ومغیره راه طائف را در پیش گرفت وهیچ کدام در نبردهاى جمل وصفین شرکت نجستند.

شتاب در حرکت

طلحه وزبیر براى پرهیز از گرفتارى به دست امام علیه السلام منازل میان مکه وبصره را به سرعت طى مى‏کردند. از این رو، به فکر تهیه شترى تندرو افتادند که هرچه زودتر عایشه را به بصره برساند. در نیمه راه، عربى را از قبیله «عرنیه‏» دیدند که بر جمل (شتر نر) تیز پایى سوار است. از او خواستند که جمل خود را بفروشد. او ارزش شتر خود را هزار درهم گفت. خریدار اعتراض کرد وگفت: مگر دیوانه‏اى؟ کجا ارزش یک جمل هزار درهم است؟ صاحب شتر گفت: تو از وضع آن آگاه نیستى. هیچ شترى را یاراى مسابقه با آن نیست.خریدار گفت:اگر بدانى این جمل را براى چه کسى مى‏خواهم بدون دریافت درهمى آن را مى‏بخشى.پرسید: براى چه کسى مى‏خواهى؟گفت‏براى عایشه ام المؤمنین،صاحب شتر، از روى اخلاص به ساحت نبوت، جمل را تقدیم کرد ودر برابر آن چیزى نخواست. خریدار براى اینکه از او به عنوان راهنما استفاده کند، او را به محلى که کاروان عایشه در آنجا فرود آمده بود برد ودر مقابل آن جمل یک شتر ماده به ضمیمه چهار صد یا ششصد درهم به وى داد واز او خواست که آنان را در پیمودن بخشى از این بیابان کمک کند واو نیز پذیرفت.

راهنما، که از آشناترین افراد به آن سرزمین بود، مى‏گوید: از هر آبادى وچاه آبى که عبور مى‏کردیم عایشه نام آنجا را از من سؤال مى‏کرد; تا اینکه وقتى از سرزمین «حواب‏» عبود کردیم صداى سگان آنجا بلند شد. ام المؤمنین سر از هودج بیرون آورد وپرسید: اینجا کجاست؟گفتم:حواب است. عایشه تا نام حواب را از من شنید فریادش بلند شد وفورا به بازوى جمل زد وآن را خوابانید وگفت: به خدا سوگند، من همان زنى هستم که از سرزمین حواب مى‏گذرد وسگان آنجا بر شتر وى پارس مى‏کنند.این جمله را سه بار تکرار کرد وفریاد زد که او را باز گردانند. توقف ام المؤمنین سبب شد که کاروان نیز توقف کند وشتران را بخوابانند. اصرار بر حرکت مؤثر نیفتاد وتا روز بعد عایشه در آنجا توقف کرد. اما سرانجام خواهرزاده او، عبد الله بن زبیر، آمد وگفت:هرچه زودتر حرکت کن که على در تعقیب ماست وممکن است همگى در چنگ او گرفتار شویم. (10)

طبرى، از روى تعصب وپنهان کارى، جریان را به نحوى که نقل کردیم آورده است، ولى ابن قتیبه که متقدم بر وى است(متوفا به سال 276)مى نویسد:

هنگامى که ام المؤمنین از نام سرزمین حواب آگاه شد به فرزند طلحه گفت:من باید برگردم، زیرا رسول خدا روزى در میان همسران خود، که من نیز در جمع آنها بودم، سخن مى‏گفت واز جمله فرمود:«مى بینم که یکى از شما از سرزمین حواب مى‏گذرد وسگان آنجا بر او پارس مى‏کنند».سپس رو به من کرد وگفت:«حمیرا، مبادا تو آن زن باشى‏». در این هنگام فرزند طلحه درخواست ادامه مسیر را کرد ولى مؤثر نیفتاد.خواهر زاده او، عبد الله بن زبیر، منافقانه سوگند یاد کرد که:نام این سرزمین حواب نیست وما حواب را در اول شب پشت‏سر نهادیم. بر این سخن نیز اکتفا نکردند وگروهى از اعراب بادیه نشین را آوردند وهمگى به دروغ گواهى دادند که نام این سرزمین حواب نیست.این نوع شهادت دروغ، در نوع خود، در تاریخ اسلام بى سابقه است. پس کاروانیان به مسیر خود ادامه دادند ودر نزدیکى بصره براى تسخیر این شهر، که عثمان بن حنیف از طرف على علیه السلام استاندار آنجا بود، فرود آمدند. (11)

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EACHBB.htm


چهارشنبه 86 خرداد 9 , ساعت 11:50 صبح

 

طلحه وزبیر از اینکه در حکومت على علیه السلام به استاندارى منطقه‏اى منصوب شوند مایوس ونومید شدند. از طرف دیگر، از جانب معاویه به هر دو نفر نامه‏اى، تقریبا به یک مضمون، رسید که آنان را به «امیر المؤمنین‏» توصیف کرده ویاد آور شده بود که از مردم شام براى آن دو بیعت گرفته است وباید هرچه زودتر شهرهاى کوفه وبصره را اشغال کنند، پیش از آنکه فرزند ابوطالب بر آن دو مسلط شود وشعار آنان در همه جا این باشد که خواهان خون عثمان هستند ومردم را بر گرفتن انتقام او دعوت کنند.

این دو صحابى ساده لوح فریب نامه معاویه را خوردند وتصمیم گرفتند که از مدینه به مکه بروند ودر آنجا به گرد آورى افراد وساز وبرگ جنگ بپردازند. آنان در اجراى نقشه فرزند ابوسفیان به حضور امام علیه السلام رسیدند وگفتند:ستمگریهاى عثمان را در امور مربوط به ولایت وحکومت مشاهده کردى ودیدى که وى جز به بنى امیه به کسى نظر وتوجه نداشت. اکنون که خدا خلافت را نصیب تو ساخته است ما را به فرمانروایى بصره وکوفه منصوب کن. امام علیه السلام فرمود:آنچه خدا نصیب شما فرموده است‏به آن راضى باشید تا من در این موضوع بیندیشم. آگاه باشید که من افرادى را براى حکومت مى‏گمارم که به دین وامانت آنان مطمئن واز روحیات آنان آگاه باشم.

هر دو نفر با شنیدن این سخن، بیش از پیش مایوس شدند; چه امام علیه السلام آب پاکى روى دست آنان ریخت ودریافتند که آن حضرت به آن دو اعتماد ندارد. لذا جهت‏سخن را دگرگون کردند وگفتند: پس اجازه بده ما مدینه را به قصد عمره ترک کنیم. امام علیه السلام فرمود:در پوشش عمره هدف دیگرى دارید. آنان به خدا سوگند یاد کردند که غیر عمره هدف دیگرى ندارند.امام علیه السلام فرمود: شما در صدد خدعه وشکستن بیعت هستید. آنان سوگند خود را تکرار کردند وبار دیگر با امام بیعت نمودند. وقتى آن دو خانه على علیه السلام راترک کردند، امام به حاضران در جلسه فرمود: مى‏بینم که آنان در فتنه‏اى کشته مى‏شوند.برخى از حضار گفتند: ازمسافرت آنان جلوگیرى کن.امام علیه السلام فرمود: باید تقدیر وقضاى الهى تحقق پذیرد.

ابن قتیبه مى‏نویسد:

هر دو پس از خروج از خانه على در مجمع قریش گفتند: این پاداش ما بود که على به ما داد! ما بر ضد عثمان قیام کردیم ووسیله قتل او را فراهم ساختیم، در حالى که على در خانه خود نشسته بود.حال که به خلافت رسیده است دیگران را بر ما ترجیح مى‏دهد.

طلحه وزبیر با آنکه سوگندهاى شدیدى در خانه امام علیه السلام یاد کرده بودند، پس از خروج از مدینه در میان راه مکه به هر کس رسیدند بیعت‏خود را با على علیه السلام انکار کردند. (1)

بازگشت عایشه از نیمه راه مدینه به مکه

پیشتر گذشت که در هنگام محاصره خانه عثمان از طرف انقلابیون مصرى وعراقى، عایشه مدینه را به عزم حج ترک گفت ودر مکه بود که خبر قتل عثمان را شنید ولى خبر نرسید که مسئله خلافت پس از قتل خلیفه به کجا منجر شد. از این جهت تصمیم گرفت که مکه را به عزم مدینه ترک گوید.

در مراجعت از مکه، در منزلى به نام «سرف‏»، با مردى به نام ابن ام کلاب ملاقات کرد واز اوضاع مدینه پرسید. وى گفت که محاصره خانه خلیفه هشتاد روز به طول انجامید وسپس او را کشتند وبعد از چند روز با على علیه السلام بیعت کردند.

وقتى عایشه از اتفاق مهاجرین وانصار بر بیعت‏با امام آگاه شد سخت‏برآشفت وگفت: اى کاش آسمان بر سرم فرو مى‏ریخت.سپس دستور داد که کجاوه او را به سوى مکه بازگردانند، در حالى که نظر خود را در باره‏عثمان دگرگون کرده بود ومى‏گفت: به خدا سوگند،عثمان مظلوم کشته شده است ومن انتقام او را از قاتلان او مى‏ستانم.

آن مرد گزارشگر رو به او کرد وگفت: تو نخستین کسى بودى که به مردم مى‏گفتى عثمان کافر شده است وباید او را که، از حیث قیافه، شبیه نعثل یهودى است‏بکشند. اکنون چه شده که از سخن نخست‏خود بازگشتى؟ وى در پاسخ، به سان کسى که تیر در تاریکى رها کند، گفت: قاتلان عثمان او را توبه دادند وسپس کشتند. در باره عثمان همه سخن مى‏گفتند ومن نیز مى‏گفتم، اما سخن اخیر من بهتر از سخن پیشین من است.

آن مرد در بى پایگى پوزش عایشه، اشعارى چند سرود که ترجمه برخى از ابیات آن چنین است:

به قتل خلیفه فرمان دادى وبه ما گفتى که او از دین خدا خارج شده است. مسلم است که ما در کشتن او به فرمان تو گوش کردیم، ازاین رو، قاتل او نزد ما کسى است که فرمان به قتل او داده است!

عایشه در برابر مسجد الحرام از کجاوه پیاده شد وبه حجر اسماعیل رفت وپرده اى در آنجا آویخت. مردم دور او گرد مى‏آمدند واو خطاب به آنان مى‏گفت: مردم!عثمان به ناحق کشته شده است ومن انتقام خون او را مى‏گیرم. (2)

پایگاه مخالفان امام(ع)

پس از قتل عثمان وبیعت مردم با امام علیه السلام، سرزمین مکه مرکز مخالفان آن حضرت به شمار مى‏رفت وافرادى که با على علیه السلام مخالف بودند یا از دادگرى او مى‏ترسیدند، خصوصا فرمانداران واستانداران عثمان که مى‏دانستند امام دارایى آنان را مصاده مى‏کند وآنان را به سبب خیانتهایى که مرتکب شده‏اند بازخواست‏خواهد کرد، همه وهمه در مکه در پوشش حرمت‏حرم خدا گرد آمدند ونقشه نبرد جمل را طرح کردند.

هزینه جنگ جمل

هزینه جنگ جمل را استانداران عثمان، که در دوران حکومت او بیت المال را غارت کرده وثروت هنگفتى به دست آورده بودند، پرداختند وهدف این بود که دولت جوان على علیه السلام را سرنگون کنند واوضاع به حال سابق باز گردد.

اسامى برخى از افرادى که هزینه کمرشکن این نبرد را تامین کردند عبارت است از:

1- عبد الله بن ابى ربیعه، استاندار عثمان در صنعاى یمن. او از صنعا به منظور کمک به عثمان خارج شد وچون در نیمه راه از قتل او آگاه گردید به مکه بازگشت.وقتى شنید که عایشه مردم را براى گرفتن انتقام خون عثمان دعوت مى‏کند وارد مسجد شد ودر حالى که روى تخت نشسته بود فریاد زد:هرکس که بخواهد براى گرفتن انتقام خون خلیفه در این جهاد شرکت کند من هزینه رفتن او را تامین مى‏کنم. او گروه کثیرى براى شرکت در نبرد مجهز کرد.

2- یعلى بن امیه، یکى از فرمانداران سپاه عثمان. وى به پیروى از عبد الله پول هنگفتى در این راه خرج کرد. او ششصد شتر خرید (3) ودر بیرون مکه آماده حرکت‏ساخت وگروهى را بر آن حمل کرد وده هزار دینار در این راه پرداخت.

وقتى امام علیه السلام از بذل وبخشش یعلى آگاه شد فرمود:فرزند امیه ده هزار دینار را از کجا آورده است؟ جز این است که از بیت المال دزدیده است؟به خدا سوگند، اگر به او وفرزند ابى ربیعه دست‏یابم ثروت آنان را مصادره مى‏کنم وجزو بیت المال قرار مى‏دهم. (4)

3- عبد الله بن عامر، استاندار بصره. او با اموال زیادى از بصره به مکه فرار کرده بود وهم او بود که نقشه تصرف بصره را طرح کرد وطلحه وزبیر وعایشه را به باز پس گرفتن این استان تشویق نمود. (5) در مکه استانداران فرارى عثمان دور هم گرد آمده بودند وعبد الله بن عمر وبرادر او عبید الله، همچنین مروان بن حکم وفرزندان عثمان و غلامان او وگروهى از بنى امیه به آنان پیوسته بودند. (6) با این همه، نداى این گروه ودعوت آنان که چهره هایى شناخته شده بودند توده مردم را از مکه ونیمه راه براى قیام بر ضد امام‏علیه السلام تحریک نمى‏کرد. ازاین جهت، ناچار بودند که در کنار نیروهاى عادى، که با بذل وبخشش استاندارهاى بر کنار شده عثمان وبنى امیه فراهم شده بود، تکیه گاه معنوى نیز داشته باشند واز این راه، عواطف دینى اعرابى را که در مسیر راه زندگى مى‏کردند تحریک کنند. ازاین جهت، از عایشه وحفصه دعوت کردند که رهبرى معنوى این گروه را به عهده بگیرند وبا آنان به سوى بصره حرکت کنند.

درست است که عایشه از لحظه ورود به مکه پرچم مخالفت‏با على علیه السلام را برافراشته بود، ولى هرگز براى اجراى نظر مخالف خود نقشه‏اى نداشت وهرگز در فکر او خطور نمى‏کرد که رهبرى لشگرى را برعهده بگیرد ورهسپار بصره شود. لذا هنگامى که زبیر فرزند خود عبد الله را که خواهرزاده عایشه بود روانه خانه او کرد، تا عایشه را براى قیام ورفتن به بصره تشویق کند. وى در پاسخ درخواست عبد الله گفت:من هرگز به مردم دستور قیام نداده‏ام. من به مکه آمده ام که به مردم اعلام کنم که امام آنان چگونه کشته شده است واین که گروهى، با اینکه خلیفه را توبه دادند او را کشته اند، تا مردم خود بر ضد کسانى قیام کنند که بر او شوریدند واو را کشتند وزمام امور را بدون مشورت به دست گرفتند.

عبد الله گفت:اکنون که نظر تو در باره على وقاتلان عثمان چنین است چرا از مساعدت وکمک بر ضد على باز مى‏نشینى؟در حالى که گروهى از مسلمانان آمادگى خود را براى قیام اعلام کرده اند. عایشه در پاسخ گفت:صبر کن در این موضوع کمى فکر کنم. عبد الله از فحواى سخنان او احساس رضایت کرد. لذا در بازگشت‏به خانه، به زبیر وطلحه وعده داد که ام‏المؤمنین درخواست ما را اجابت کرد. وبراى تحکیم مطلب، فرداى آن روز به نزد عایشه رفت وموافقت قطعى وصریح او را به دست آورد وبراى ابلاغ آن منادى گروه، در مسجد وبازار، خروج عایشه را با طلحه وزبیر اعلام کرد وبدین سان مسئله قیام بر ضدعلى علیه السلام واندیشه تصرف بصره قطعى شد. (7)

طبرى متن نداى خروج کنندگان را چنین نقل مى‏کند:

آگاه باشید که ام المؤمنین وطلحه وزبیر عازم بصره هستند.هرکس مى‏خواهد اسلام را عزیز گرداند وبا کسانى که خون مسلمانان را حلال شمرده‏اند نبرد کند وآن کس که مى‏خواهد انتقام خون عثمان را بازستاند با این گروه حرکت کند وهرکس مرکب وهزینه رفتن ندارد، این مرکب او واین هزینه مسافرت او. (8)

بازیگران صحنه سیاست‏براى تحریک بیشتر عواطف دینى مردم به سراغ حفصه همسر دیگر رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم نیز رفتند. وى گفت: من تابع عایشه هستم.اکنون که او آماده مسافرت است، من نیز آمادگى خود را اعلام مى‏کنم. اما وقتى آماده رفتن شد برادرش عبد الله او را از مسافرت بازداشت وحفصه به عایشه پیام فرستاد که: برادرم مرا از همراهى با شما جلوگیرى کرد.

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EACHBA.htm


<   <<   16   17   18   19   20   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ