سفارش تبلیغ
صبا ویژن
برترین پارسایى نهفتن پارسایى است . [نهج البلاغه]
 
سه شنبه 86 خرداد 8 , ساعت 11:38 صبح

 

روحیه قریش بر اثر شکست در جنک بدر سخت افسرده بود. براى جبران این شکست مادى ومعنوى وبه قصد گرفتن انتقام کشتگان خود، بر آن شد که با ارتشى مجهز ومتشکل از دلاوران ورزیده اکثر قبایل عرب به سوى مدینه حرکت کنند. از این رو عمرو عاص وچند نفر دیگر مامور شدند که قبایل کنانه وثقیف را با خود همراه سازند واز آنان براى جنگ با مسلمانان کمک بگیرند. آنان توانستند سه هزار مرد جنگى براى مقابله با مسلمانان فراهم آورند.

دستگاه اطلاعاتى اسلام، پیامبر را از تصمیم قریش وحرکت آنان براى جنگ با مسلمانان آگاه ساخت. رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم براى مقابله با دشمن شوراى نظامى تشکیل داد واکثریت اعضا نظر دادند که ارتش اسلام از مدینه خارج شود ودر بیرون شهر با دشمن بجنگد. پیامبر پس از اداى نماز جمعه با لشکرى بالغ بر هزار نفر مدینه را به قصد دامنه کوه احد ترک گفت.

صف آرایى دو لشکر در بامداد روز هفتم شوال سال سوم هجرت آغاز شد. ارتش اسلام مکانى را اردوگاه خود قرار داد که از پشت‏به یک مانع وحافظ طبیعى یعنى کوه احد محدود مى‏شد. ولى در وسط کوه بریدگى خاصى بودکه احتمال مى‏رفت دشمن، کوه را دور زند واز وسط آن بریدگى در پشت اردوگاه مسلمانان ظاهر شود. پیامبر براى رفع این خطر عبد الله جبیر را با پنجاه تیر انداز بر روى تپه‏اى مستقر ساخت که از نفوذ دشمن از این راه جلوگیرى کنند وفرمان داد که هیچگاه از این نقطه دور نشوند، حتى اگر مسلمانان پیروز شوند ودشمن پا به فرار بگذارد.

پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم پرچم را به دست مصعب داد زیرا وى از قبیله بنى عبد الدار بود وپرجمدار قریش نیز از این قبیله بود.

جنگ آغاز شد، وبراثر دلاوریهاى مسلمانان ارتش قریش با دادن تلفات زیاد پا به فرار گذارد. تیراندازان بالاى تپه، تصور کردند که دیگر به استقرار آنان بر روى تپه نیازى نیست.ازاین رو، برخلاف دستور پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم، براى جمع آورى غنایم مقر نگهبانى را ترک کردند. خالد بن ولید که جنگاورى شجاع بود از آغاز نبرد مى‏دانست که دهانه این تپه کلید پیروزى است.چند بار خواسته بود که از آنجا به پشت جبهه اسلام نفود کند ولى با تیراندازى نگهبانان روبرو شده، به عقب بازگشته بود. این بار که خالد مقر نگهبانى را خلوت دید با یک حمله توام با غافلگیرى، در پشت‏سر مسلمانان ظاهر شد ومسلمانان غیر مسلح وغفلت زده را از پشت‏سر مورد حمله قرار داد. هرج ومرج عجیبى در میان مسلمانان پدید آمد وارتش فرارى قریش، از این راه مجددا وارد میدان نبرد شد. در این میان مصعب بن عمیر پرچمدار اسلام به وسیله یکى از سربازان دشمن کشته شد وچون صورت مصعب پوشیده بود قاتل او خیال کرد که وى پیامبر اسلام است، لذا فریاد کشید:«الا قد قتل محمد».( هان اى مردم، آگاه باشید که محمد کشته شد). خبر مرگ پیامبر در میان مسلمانان انتشار یافت واکثریت قریب به اتفاق آنان پا به فرار گذاردند، به طورى که در میان میدان جز چند نفر انگشت‏شمار باقى نماندند.

ابن هشام، سیره نویس بزرگ اسلام، چنین مى‏نویسد:

انس بن نضر عموى انس بن مالک مى‏گوید:موقعى که ارتش اسلام تحت فشار قرار گرفت وخبر مرگ پیامبر منتشر شد، بیشتر مسلمانان به فکر نجات جان خود افتادند وهر کس به گوشه‏اى پناه برد. وى مى‏گوید: دیدم که دسته‏اى از مهاجر وانصار، که در بین آنان عمر خطاب وطلحه وعبید الله بودند، در گوشه‏اى نشسته‏اند ودر فکر نجات خود هستند. من با لحن اعتراض آمیزى به آنان گفتم: چرا اینجا نشسته‏اید؟در جواب گفتند:پیامبر کشته شده است ودیگر نبرد فایده ندارد.من به آنها گفتم: اگر پیامبر کشته شده دیگر زندگى سودى ندارد; برخیزید ودر آن راهى که او کشته شد شما هم شهید شوید; واگر محمد کشته شد خداى او زنده است.وى مى‏افزاید که:من دیدم سخنانم در آنها تاثیر ندارد; خوددست‏به سلاح بردم ومشغول نبرد شدم. (1)

ابن هشام مى‏گوید:انس در این نبرد هفتاد زخم برداشت ونعش او را جز خواهر او کسى دیگر نشناخت. گروهى از مسلمانان به قدرى افسرده بودند که براى نجات خود نقشه مى‏کشیدندکه چگونه به عبد الله بن ابى منافق متوسل شوند تا از ابوسفیان براى آنها امان بگیرد! گروهى نیز به کوه پناه بردند. (2)

ابن ابى الحدید مى‏نویسد:

شخصى در بغداد در سال 608 ه. ق. کتاب مغازى واقدى را نزد دانشمند بزرگ محمد بن معد علوى درس مى‏گرفت ومن نیز یک روز در آن مجلس درس شرکت کردم.هنگامى که مطلب به اینجا رسید که محمد بن مسلمة، که صریحا نقل مى‏کند که در روز احد با چشمهاى خود دیده است که مسلمانان از کوه بالا مى‏رفتند وپیامبر آنان را به نامهایشان صدا مى‏زد ومى‏فرمود:«الی یا فلان، الی یا فلان( به سوى من بیا اى فلان) ولى هیچ کس به نداى رسول خدا جواب مثبت نمى‏داد، استاد به من گفت که منظور از فلان همان کسانى هستند که پس از پیامبر مقام ومنصب به دست آوردند وراوى، از ترس، از تصریح به نامهاى آنان خوددارى کرده است وصریحا نخواسته است اسم آنان را بیاورد. (3)

فداکارى نشانه ایمان به هدف

جانبازى وفداکارى نشانه ایمان به هدف است وپیوسته مى‏توان با میزان فداکارى اندازه ایمان واعتقاد انسان را به هدف تعیین کرد. درحقیقت عالیترین محک وصحیحترین مقیاس براى شناسایى میزان اعتقاد یک فرد، میزان گذشت او در راه هدف است.قرآن این حقیقت را در یکى از آیات خود به این صورت بیان کرده است.

انما المؤمنون الذین آمنوا بالله و رسوله ثم لم یرتابوا و جاهدوا باموالهم و انفسهم فی سبیل الله اولئک هم الصادقون .(حجرات:15)

افراد با ایمان کسانى هستند که به خدا ورسول او ایمان آوردند ودر ایمان خود شک وتردید نداشتند ودر راه خدا با اموال وجانهاى خود جهاد کردند. حقا که آنان در ادعاى خود راستگویانند.

جنگ احد بهترین محک براى شناختن مؤمن از غیر مؤمن وعالیترین مقیاس براى تعیین میزان ایمان بسیارى از مدعیان ایمان بود.فرار گروهى ازمسلمانان در این جنگ چنان تاثر انگیز بود که زنان مسلمان، که در پى فرزندان خود به صحنه جنگ آمده بودند وگاهى مجروحان را پرستارى مى‏کردند وتشنگان را آب مى‏دادند، مجبور شدند که از وجود پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم دفاع کنند.هنگامى که زنى به نام نسیبه فرار مدعیان ایمان را مشاهده کرد شمشیرى به دست گرفت واز رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم دفاع کرد. وقتى پیامبر جانبازى این زن را در برابر فرار دیگران مشاهده کرد جمله تاریخى خود را در باره این زن فداکار بیان کرد وفرمود:«مقام نسیة بنت کعب خیر من مقام فلان و فلان‏»( مقام نسیبه دختر کعب از مقام فلان وفلان بالاتر است) ابن ابى الحدید مى‏گوید: راوى به پیامبر خیانت کرده، نام افرادى را که پیامبر صریحا فرموده، نیاورده است. (4)

در برابر این افراد، تاریخ به ایثار افسرى اعتراف مى‏کند که در تمام تاریخ اسلام نمونه فداکارى است وپیروزى مجدد مسلمانان در نبرد احد معلول جانبازى اوست. این افسر ارشد، این فداکار واقعى، مولاى متقیان وامیر مؤمنان، على علیه السلام است. علت فرار قریش در آغاز نبرد این بود که پرچمداران نه گانه آنان یکى پس از دیگرى به وسیله حضرت على علیه السلام از پاى در آمدند وبالنتیجه رعب شدیدى در دل قریش افتاد که تاب وتوقف واستقامت را از آنان سلب نمود. (5)

شرح فداکارى امام علیه السلام

نویسندگان معاصر مصرى که وقایع اسلام را تحلیل کرده‏اند حق حضرت على علیه السلام را چنانکه شایسته مقام اوست ویا لااقل به نحوى که در تواریخ ضبط شده است ادا نکرده‏اند وفداکارى امیر مؤمنان را در ردیف دیگران قرار داده‏اند.ازاین رو لازم مى‏دانیم اجمالى از فداکاریهاى آن حضرت را از منابع خودشان در اینجا منعکس سازیم.

1- ابن اثیر در تاریخ خود (6) مى نویسد:

پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم از هر طرف مورد هجوم دسته‏هایى از لشکر قریش قرار گرفت. هر دسته‏اى که به آن حضرت حمله مى‏آوردند حضرت على علیه السلام به فرمان پیامبر به آنها حمله مى‏برد وبا کشتن بعضى از آنها موجبات تفرقشان را فراهم مى‏کرد واین جریان چند بار در احد تکرار شد.به پاس این فداکارى، امین وحى نازل شد وایثار حضرت على را نزد پیامبر ستود وگفت: این نهایت فداکارى است که او از خود نشان مى‏دهد. رسول خدا امین وحى را تصدیق کرد وگفت:«من از على واو از من است‏» سپس ندایى در میدان شنیده شد که مضمون آن چنین بود:

«لاسیف الا ذوالفقار، ولا فتى الا علی‏».

شمشیرى چون ذوالفقار وجوانمردى همچون على نیست.

ابن ابى الحدید جریان را تا حدى مشروحتر نقل کرده، مى‏گوید:

دسته‏اى که براى کشتن پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم هجوم مى‏آوردند پنجاه نفر بودند وعلى علیه السلام در حالى که پیاده بود آنها را متفرق مى‏ساخت.

سپس جریان نزول جبرئیل را نقل کرده، مى‏گوید:

علاوه بر این مطلب که از نظر تاریخ مسلم است، من در برخى از نسخه‏هاى کتاب «غزوات‏» محمد بن اسحاق جریان آمدن جبرئیل را دیده‏ام. حتى روزى از استاد خود عبد الوهاب سکینه از صحت آن پرسیدم. وى گفت صحیح است. من به او گفتم چرا این خبر صحیح را مؤلفان صحاح ششگانه ننوشته‏اند؟ وى در پاسخ گفت: خیلى از روایات صحیح داریم که نویسندگان صحاح از درج آن غفلت ورزیده‏اند! (7)

2- در سخنرانى مشروحى که امیر مؤمنان براى «راس الیهود» در محضر گروهى از اصحاب خود ایراد فرمود به فداکارى خود چنین اشاره مى‏فرماید:

هنگامى که ارتش قریش سیل آسا بر ما حمله کرد، انصار ومهاجرین راه خانه خود گرفتند. من با وجود هفتاد زخم از آن حضرت دفاع کردم.

سپس آن حضرت قبا را به کنار زد ودست روى مواضع زخم، که نشانه‏هاى آنها باقى بود، کشید. حتى به نقل «خصال‏» صدوق، حضرت على علیه السلام در دفاع از وجود پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به قدرى پافشارى وفداکارى کرد که شمشیر او شکست وپیامبر شمشیر خود را که ذوالفقار بود به وى مرحمت نمود تا به وسیله آن به جهاد خود در راه خدا ادامه دهد. (8)

3- ابن ابى الحدید مى‏نویسد:

هنگامى که غالب یاران پیامبر پا به فرار نهادند فشار حمله دشمن به سوى آن حضرت بالا گرفت. دسته‏اى از قبیله بنى کنانه وگروهى از قبیله بنى عبد مناف که در میان آنان چهار قهرمان نامور بود به سوى پیامبر هجوم آوردند. در این هنگام حضرت على پروانه‏وار گرد وجود پیامبر مى‏گشت واز نزدیک شدن دشمن به او جلوگیرى مى‏کرد. گروهى که تعداد آنان از پنجاه نفر تجاوز مى‏کرد قصد جان پیامبر کردند وتنها حملات آتشین حضرت على بود که آنان را متفرق مى‏کرد. اما آنان باز در نقطه‏اى گرد مى‏آمدند وحمله خود را از سر مى‏گرفتند. در این حملات، آن چهار قهرمان وده نفر دیگر که اسامى آنان را تاریخ مشخص نکرده است کشته شدند. جبرئیل این فداکارى حضرت على علیه السلام را به پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم تبریک گفت وپیامبر فرمود: «على از من و من از او هستم‏».

4- در صحنه جنگهاى گذشته پرچمدار از موقعیت‏بسیار بزرگى برخوردار بوده وپیوسته پرچم به دست افراد دلیر وتوانا واگذار مى‏شده است.پایدارى پرچمدار موجب دلگرمى جنگجویان دیگر بود وبراى جلوگیرى از ضربه روحى به سربازان چند نفر به عنوان پرچمدار تعیین مى‏شد تا اگر یکى کشته شود دیگرى پرچم را به دست‏بگیرد.

قریش از شجاعت ودلاورى مسلمانان در نبرد بدر آگاه بود. از این رو، تعداد زیادى از دلاوران خود را به عنوان حامل پرچم معین کرده بود. نخستین کسى که مسئولیت پرچمدارى قریش را به عهده داشت طلحة بن طلیحه بود. وى نخستین کسى بود که با ضربات حضرت على علیه السلام از پاى در آمد. پس از قتل او پرچم قریش را افراد زیر به نوبت‏به دست گرفتند وهمگى با ضربات حضرت على علیه السلام از پاى در آمدند:سعید بن طلحه، عثمان بن طلحه، شافع بن طلحه، حارث بن ابى طلحه، عزیز بن عثمان، عبد الله بن جمیله، ارطاة بن شراحبیل، صواب.

با کشته شدن این افراد، سپاه قریش پا به فرار گذارد واز این راه نخستین پیروزى مسلمانان با فداکارى حضرت على علیه السلام به دست آمد. (9)

مرحوم مفید در ارشاد از امام صادق علیه السلام نقل مى‏کند که پرچمداران قریش نه نفر بودند وهمگى، یکى پس از دیگرى، به دست‏حضرت على علیه السلام از پاى در آمدند.

ابن هشام در سیره خود علاوه بر این افراد از افراد دیگرى نام مى‏برد که در حمله نخست‏با ضربات على علیه السلام از پاى در آمدند. (10)

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EACFE1.htm


سه شنبه 86 خرداد 8 , ساعت 11:38 صبح

 

روحیه قریش بر اثر شکست در جنگ بدر سخت افسرده شد،و براى گرفتن انتقام کشته شدگان خود و جبران این شکست‏بزرگ تصمیم گرفتند با نیروى فراوان و مجهز به مدینه حمله کنند.

عوامل اطلاعاتى پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم تصمیم قریش را در این زمینه به آن حضرت گزارش کردند.پیامبر براى مقابله با دشمن شوراى نظامى تشکیل داد.گروهى از مسلمانان نظر دادند که بهتر است ارتش اسلام از مدینه بیرون رود و در بیرون شهر با دشمن بجنگد.

پیامبر با هزار نفر مدینه را به سوى کوه احد در سمت‏شمال شهر ترک گفت.در بین راه سیصد نفر از هواداران عبد الله بن ابى، منافق مشهور،به تحریک وى به مدینه بازگشتند و تعداد نیروهاى اسلام به هفتصد نفر کاهش یافت.بامداد روز هفتم شوال از سال سوم هجرت در دامنه کوه احد دو لشگر در برابر هم صف آرایى کردند.

پیامبر اسلام پیش از آغاز جنگ،با یک دید نظامى،میدان جنگ را مورد بررسى قرار داد و نظرش به نقطه‏اى جلب شد که ممکن بود دشمن در گرماگرم جنگ از آن نقطه نفوذ کرده از پشت‏سر به مسلمانان حمله کند.از این نظر افسرى بنام‏«عبد الله بن جبیر»را با پنجاه نفر تیرانداز روى تپه‏اى مستقر ساخت تا از رخنه احتمالى دشمن از آن نقطه جلوگیرى کنند و دستور داد به هیچ وجه نباید آن نقطه حساس را ترک کنند چه مسلمانان پیروز شوند و چه شکست‏بخورند.

از طرف دیگر در جنگهاى آن زمان،پرچمدار،نقش بسیار بزرگى داشت وازینرو پرچم را همیشه به دست افرادى دلیر و توانا مى‏سپردند.استقامت و پایدارى پرچمدار و اهتزاز پرچم در رزمگاه،موجب دلگرمى جنگجویان بود،و بر عکس،کشته شدن پرچمدار و سرنگونى پرچم مایه تزلزل روحى آنان مى‏گردید،به همین جهت پیش از آغاز جنگ به منظور جلوگیرى از شکست روحى سربازان،چند نفر از شجاعترین رزمندگان به عنوان پرچمدار تعیین مى‏گردید.

در این جنگ نیز قریش به همین ترتیب عمل کردند،و پرچمدارانى از قبیله‏«بنى عبد الدار»که به شجاعت معروف بودند،انتخاب کردند ولى پس از آغاز جنگ پرچمداران آنان یکى پس از دیگرى به دست تواناى على علیه السلام کشته شدند و سرنگونى پى در پى پرچم باعث ضعف و تزلزل روحى سپاه قریش گردید و افرادشان پا به فرار گذاشتند.

از امام صادق علیه السلام نقل شده است که فرمود:«پرچمداران سپاه شرک در جنگ احد نه نفر بودند که همه آنها به دست على علیه السلام به هلاکت رسیدند» (1) .

ابن اثیر نیز مى‏گوید:«کسى که پرچمداران قریش را شکست داد،على علیه السلام بود» (2) .

به روایت مرحوم شیخ صدوق،على علیه السلام در احتجاجهاى خود در شوراى شش نفرى که پس از مرگ عمر،جهت تعیین خلیفه تشکیل گردید،روى این موضوع تکیه نموده و فرمود:

شما را به خدا سوگند مى‏دهم آیا در میان شما کسى جز من هست که نه نفر از پرچمداران بنى عبد الدار را(در جنگ احد)کشته باشد؟سپس امام افزود:پس از کشته شدن این نه نفر بود که غلام آنان بنام‏«صواب‏»که هیکلى بس درشت داشت،به میدان آمد و در حالى که دهانش کف کرده و چشمانش سرخ گشته بود،مى‏گفت:به انتقام اربابانم جز محمد را نمى‏کشم.شما با دیدن او جاخورده خود را کنار کشیدید ولى من به جنگ او رفتم و ضربت متقابل بین من و او رد و بدل شد و من آنچنان ضربتى بر او وارد کردم که از کمر دونیم شد.

اعضاى شورا،همگى سخنان على علیه السلام را تصدیق کردند (3) .

بارى،سپاه قریش هزیمت‏یافت و افراد تحت فرماندهى عبد الله بن جبیر با دیدن این صحنه خواستند به منظور جمع آورى غنایم، منطقه استقرار خود را رها کنند.عبد الله فرمان صریح پیامبر را به آنها یادآورى کرد ولى آنان ترتیب اثر نداده و بیش از 40 نفرشان از تپه سرازیر شده به دنبال جمع آورى غنایم رفتند و عبد الله بن جبیر با کمتر از ده نفر همانجا ماند.

در این هنگام خالد بن ولید که با گروهى سواره نظام در کمین آنان بود،چون این وضع را دید،به آنان حمله کرد و پس از کشتن آنان از پشت جبهه به مسلمانان یورش برد و این همزمان شد با بلند شدن پرچم آنان توسط یکى از زنان قریش بنام‏«عمرة بنت علقمة‏»که جهت تشویق سربازان قریش به میدان جنگ آمده بودند.

از این لحظه،وضع جنگ بکلى عوض شد،آرایش جنگى مسلمانان بهم خورد،صفوف آنان از هم پاشید،ارتباط فرماندهى با افراد قطع گردید و مسلمانان شکست‏خوردند و حدود هفتاد نفر از مجاهدان اسلام،از جمله‏«حمزة بن عبد المطلب‏»و«مصعب بن عمیر»یکى از پرچمداران ارتش اسلام،به شهادت رسیدند.

از طرف دیگر،چون شایعه کشته شدن پیامبر اسلام در میدان جنگ توسط دشمن پخش گردید،روحیه بسیارى از مسلمانان متزلزل شد و در اثر فشار نظامى جدید سپاه شرک،اکثریت قریب به اتفاق مسلمانان عقب نشینى کرده و پراکنده شدند،و در میدان جنگ جز افرادى انگشت‏شمار در کنار پیامبر نماندند و لحظات بحرانى و سرنوشت‏ساز در تاریخ اسلام فرا رسید.

در اینجا بود که نقش بزرگ على علیه السلام نمایان گردید زیرا على علیه السلام با شجاعت و رشادتى بى‏نظیر در کنار پیامبر شمشیر مى‏زد و از وجود مقدس پیشواى عظیم الشان اسلام در برابر یورشهاى مکرر فوجهاى متعدد مشرکان حراست مى‏کرد.

«ابن اثیر»در تاریخ خود مى‏نویسد:

پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم گروهى از مشرکین را مشاهده کرد که عازم حمله بودند،به على دستور داد به آنان حمله کند،على علیه السلام به فرمان پیامبر به آنان حمله کرد و با کشتن چندین تن موجبات تفرق آنان را فراهم ساخت.پیامبر سپس گروه دیگرى را مشاهده کرد و به على علیه السلام دستور حمله داد و على آنان را کشت و متفرق ساخت.در این هنگام فرشته وحى به پیامبر عرض کرد:این،نهایت فداکارى است که على علیه السلام از خود نشان مى‏دهد.رسول خدا فرمود:او از من است و من از او هستم.در این هنگام صدایى از آسمان شنیدند که مى‏گفت:«لا سیف الا ذو الفقار،و لا فتى الا على‏» (4) .«ابن ابى الحدید»نیز مى‏نویسد:

هنگامى که غالب یاران پیامبر پا به فرار نهادند،فشار دسته‏هاى مختلف دشمن به سوى پیامبر بالاگرفت.دسته‏اى از قبیله‏«بنى-کنانه‏»و گروهى از قبیله‏«بنى عبد مناة‏»که در میان آنان چهار جنگجوى نامور به چشم مى‏خورد،به سوى پیامبر یورش بردند.پیامبر به على علیه السلام فرمود:حمله اینها را دفع کن.على علیه السلام که پیاده مى‏جنگید، به آن گروه که پنجاه نفر بودند، حمله کرده و آنان را متفرق ساخت.آنان چند بار مجددا گردهم جمع شده و حمله کردند،باز هم على علیه السلام حمله آنان را دفع کرد.در این حملات،چهار نفر قهرمان مزبور و ده نفر دیگر که نامشان در تاریخ مشخص نشده است،به دست على علیه السلام کشته شدند.

«جبرئیل‏»به رسول خدا گفت:راستى که على علیه السلام مواسات مى‏کند،فرشتگان از مواسات این جوان به شگفت در آمده‏اند. پیامبر فرمود:چرا چنین نباشد،او از من است و من از او هستم.جبرئیل گفت:من هم از شما هستم.آن روز صدایى از آسمان شنیده شد که مکرر مى‏گفت:

«لا سیف الا ذوالفقار و لا فتى الا على‏».

ولى گوینده دیده نمى‏شد.از پیامبر سؤال کردند که گوینده کیست؟فرمود جبرئیل است (5) .

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EACFE2.htm


<   <<   26   27   28   29   30   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ