نخستین سالى که پیامبر گرامى وارد شهر مدینه شد، براى پایان دادن به تمام دستهبندیها و اختلافات داخلى، یک سند زنده و منشور محکمى براى مدینه و حومه آن تنظیم فرمود.اوسیان و خزرجیان عموما و یهودیان این دو قبیله خصوصا متعهد شدند که از منطقه مدینه دفاع نمایند .این سند با تمام خصوصیات و موادش، از نظر خوانندگان گرامى گذشت. (1)
از طرفى، پیامبر با یهودیان مدینه پیمان دیگرى بست، و آن اینکه: طوائف گوناگون یهود، عموما متعهد شدند که اگر ضررى به رسول خدا و یاران او برسانند، و یا اسلحه و مرکب در اختیار دشمن بگذارند، پیامبر در اعدام آنها و ضبط اموال و اسیر کردن زنان و فرزندان ایشان دستش باز باشد.
ولى تمام طوائف سه گانه یهود به عناوین گوناگون پیمان را نقض کرده و آن را نادیده گرفتند . «بنى قین قاع» مسلمانى را کشتند و «بنى النضیر» نقشه کشتن پیامبر را طرح کردند.و پیامبر گرامى آنها را مجبور کرد که جلاء وطن کنند، و ازمحیط مسلمانان بیرون روند.طائفه «بنى قریظه» ، هم در کوبیدن اسلام، با سپاه عرب صمیمانه همکارى کردند.اکنون باید دید رهبر عالیقدر اسلام، «بنى قریظه» را چگونه ادب و تنبیه مىکند؟ !
هنوز افق مدینه روشن نشده بود که آخرین دسته احزاب سرزمین مدینه را با ترس و وحشت فوقالعادهاى ترک گفتند.آثار خستگى و فرسودگى در چهره مسلمانان نمایان بود، با این حال، پیامبر به فرمان خداوند مأمور شد که کار «بنى قریظه» را یکسره کند.مؤذن اذان گفت و پیامبر نماز ظهر را با مسلمانان برگزار کرد.سپس مؤذن به دستور پیامبر چنین گفت: مسلمانان باید نماز عصر را در محله «بنى قریظه» ، بگزارند. (2) سپس پرچم را به دست على داد، و سربازان دلیر و فاتح به دنبال على «ع» به راه افتاده، سرتاسر دژ بنى قریظه را محاصره کردند.دیدبانان دژ، حرکت ارتش اسلام را به داخل دژ گزارش کرده، و یهودیان فورا درهاى دژ را بستند.از لحظه ورود ارتش اسلام، جنگ سرد آغاز گردید، جهودان بنى قریظه از روزنهها و برجهاى دژ به پیامبر اسلام فحش و ناسزا مىگفتند.پرچمدار لشکر، امیرمؤمنان على «ع» ، براى اینکه سخنان رکیک جهودان به گوش پیامبر اسلام نرسد، به سوى مدینه حرکت کرد، تا از نزدیک شدن پیامبر به اطراف دژ جلوگیرى نماید.ولى پیامبر به على فرمود اگر چشم آنها به من افتد، از فحش و ناسزا خوددارى مىنمایند.پیامبر نزدیک قلعه آمد، و به آنان گفت: آیا خداوند شما را خوار و ذلیل نساخت؟ (3) .
این حدت و تندى از پیامبر براى یهودیان بىسابقه بود.براى اینکه احساسات پیامبر را خاموش سازند، گفتند: اى ابوالقاسم! تو یک فرد تند زبان نبودى؟ !
این سخن آنچنان عواطف حضرت را تحریک کرد که بىاختیار عقب رفت و عبا از دوش وى افتاد . (4)
شوراى یهودیان در درون دژ
در این شورا، حیى بن اخطب نضیرى که آتشافروز جنگ احزاب بود، پس از تفرق احزاب به سوى خیبر نرفت، بلکه وارد دژ آنها شد.رهبر طائفه سه طرح داد، و درخواست کرد که با یکى از آن سه طرح موافقت شود:
1 ـ همگى اسلام بیاوریم، زیرا نبوت محمد امریست قطعى و بر همه ما مسلم است، و تورات نیز آن را تصدیق کرده است.
2 ـ زنان و کودکان خود را بکشیم، و از دژ بیرون آئیم و با مسلمانان آزادانه بجنگیم.اگر کشته شدیم نگرانى نداریم، و اگر پیروز شویم، دو مرتبه زن و فرزند پیدا مىکنیم.
3 ـ امشب شب شنبه است، محمد و یاران او مىدانند که طائفه «یهود» ، در شب و روز شنبه دست به هیچ کارى نمىزنند.بنابر این، ما از غفلت آنها استفاده نمائیم و شبانه حمله ببریم .
شورا هر سه پیشنهاد را رد کرد، و گفت: ما هرگز دست از آئین خود و تورات برنمىداریم، و زندگى براى ما پس از زنان و کودکان خود لذتبخش نیست.و طرح سوم از نظر عقائد مذهبى قابل اجرا نیست.زیرا ممکن است گرفتار خشم الهى گردیم، همچنانکه اقوام قبل از ما بر اثر عدم مراعات حقوق و احترام شنبه دچار قهر خداوند گردیدند. (5)
براى شناسائى روحیه اعضاء شورا، گفتگوهاى آنان بهترین راهنماى ما است.رد طرح نخست، حاکى است که آنان یک جمعیت لجوج و معاند بودند، زیرا اگر براستى (چنانکه رهبر آنان گفت) از نبوت پیامبر آگاه بودند، ایستادگى در برابر او معنائى جز لجاجت نخواهد داشت.طرح دوم و گفتگوئى که پیرامون آن انجام گرفت، شاهد روشنى است که این طائفه مردم سنگدلى بودهاند .زیراکشتن کودکان و زنان معصوم و بىگناه، بدون قساوت شدید، امکانپذیر نیست.قابل توجه اینکه شورا این طرح را از این نظر رد کرد که زندگى پس از آنها براى ما لذتبخش نخواهد بود.هیچ کس نگفت که این بیچارهها چه گناهى مرتکب شدهاند که ما آنها را ذبح کنیم، و اگر محمد بر آنها مسلط شود، هرگز آنها را نمىکشد، و ما پدران عطوف و مهربان! ! چگونه دست به چنین کارى بزنیم.
طرح سوم حاکى است که آنان قدرت معنوى و آشنائى پیامبر را به فنون نظامى و قوانین دفاعى درست ارزیابى نکرده بودند، و تصور مىکردند که قائد اعظم اسلام، در شب و روز شنبه احتیاط را رعایت نمىکند، آنهم درباره دشمنى مثل یهود که به حیله و نیرنگ معروف است.
بررسى واقعه احزاب ثابت مىکند که افراد هوشیار و خردمند در میان این دسته، بسیار کم بوده است، وگرنه آنان از نظر سیاسى، هم مىتوانستند موجودیت خود را حفظ کنند، بدون اینکه به یکى از دو گروه (اسلام و شرک) بپیوندند.و در حقیقت مىتوانستند تماشاگر میدان نبرد محمد و سپاه عرب گردند، و هر دستهاى پیروز مىشد، موجودیت و سیادت آنها محفوظ بود.
ولى بدبختانه فریب چربزبانى «حیى بن اخطب» را خوردند و به سپاه عرب پیوستند.این بدبختى موقعى شدت پیدا کرد، که پس از یک ماه همکارى با سپاه عرب در آخر کار، از کمک به قریش خوددارى نمودند و تسلیم صحنهسازى «نعیم بن مسعود» شده و به قریش پیام دادند که تا گروگانى از شخصیتهاى بزرگ به ما نسپارید، ما هرگز با شما بر ضد محمد همکارى نخواهیم کرد.
این خیرهسران در این لحظه قافیه را سخت باختند، دیگر تصور نمىکردند که از این طرف بر ضد محمد قیام کردهاند و اگر روابط خود را با قریش قطع کنند، چه بسا سپاه عرب احساس ناتوانى نمایند، و معرکه نبرد را ترک کرده به خانه خود برگردند، در این صورت همه «بنى قریظه» در چنگال مسلمانان گرفتار خواهند شد.
اگر آنان داراى نقشه صحیح سیاسى بودند، در همین لحظه که از سپاه عرب فاصله گرفته بودند، فورا از شکستن پیمان اظهار ندامت و پشیمانى مىکردند و ازپیشگاه محمد عذر تقصیر خود را مىخواستند، تا از خطر احتمال پیروزى مسلمانان مصون و محفوظ بمانند.ولى بدبختى آنگاه دامنگیر آنها شد که از قریش بریدند، و به مسلمانان هم نپیوستند.
پیامبر هرگز نمىتوانست پس از رفتن سپاه عرب، «بنى قریظه» را به حال خود بگذارد، زیرا هیچ بعید نبود بار دیگر سپاه عرب در فصل مناسب، با تجهیزات کافى در صدد تسخیر مدینه برآیند، و با همکارى «بنى قریظه» که کلید فتح و سرکوبى اسلام بودند و دشمن خانگى محسوب مىشدند، موجودیت اسلام را به خطر افکنند.بنابر این، حل مشکل بنى قریظه و یکسره کردن کار آنها براى مسلمانان یک امر حیاتى بود.
خیانت ابو لبابه
یهودیان بنى قریظه، پس از محاصره دژ از پیامبر درخواست کردند که «ابو لبابه» اوسى را بفرستد تا با او به مشورت بپردازند. «ابولبابه» سابقا با «بنى قریظه» پیمان دوستى داشت .وقتى وى وارد دژ شد، زنان و مردان یهود، گرد وى جمع شده گریه و شیون آغاز کردند، و گفتند : آیا صلاح است که ما بدون قید و شرط تسلیم شویم؟
ابولبابه گفت: بلى ولى با دست اشاره به گلو کرد.یعنى اگر تسلیم گردید، کشته خواهید شد . «ابو لبابه» مىدانست که پیامبر گرامى با موجودیت این دسته که خطرناکترین جمعیت براى آئین توحیدند، موافقت نخواهد کرد.ولى «ابولبابه» از اینکه به مصالح عالى اسلام و مسلمانان خیانت ورزید، و اسرار آنها را فاش ساخت، سخت پشیمان شد.با بدنى لرزان و چهرهاى پریده، از دژ آنها بیرون آمد و یکسره به مسجد رفت و خود را به یکى از ستونهاى مسجد بست و با خدا پیمان بست که اگر خداوند از تقصیر وى نگذرد، تا پایان عمر به همین حالت به سر برد .
مفسران مىگویند: این آیه درباره خیانت ابولبابه نازل گردید: «اى افراد با ایمان هرگز از روى علم، به خدا و رسول وى و امانتهائى که در اختیار شما قرارگرفته است خیانت مورزید» . (6) خبر «ابولبابه» به پیامبر گرامى رسید، فرمود: اگر قبل از این عمل پیش من مىآمد، من براى او از خداوند طلب آمرزش مىکردم و خداوند نیز او را مىبخشید، ولى اکنون باید بماند تا مغفرت خدا شامل حال او گردد.همسر وى در اوقات نماز مىآمد، گره طنابى را که با آن خود را به ستون بسته بود باز مىکرد و پس از انجام فریضه بار دیگر او را به ستون مسجد مىبست.
شش روز گذشت، سحرگاهان که پیامبر مهمان «ام سلمه» بود، پیک وحى فرود آمد و آیه زیر را که حاکى از آمرزش ابولبابه است، آورد: «گروهى دیگر از آنها به گناهان خود اعتراف کرده، عمل نیک و بد را به هم آمیختهاند، شاید خداوند توبه آنها را بپذیرد، خداوند آمرزنده و رحیم است» . (7)
دیدگان «ام سلمه» ، بر چهره نورانى پیامبر در حالى که خندهاى بر لب داشت، افتاد.پیامبر به ام سلمه فرمود: خداوند از تقصیر «ابولبابه» درگذشت.برخیز و بشارت بده.وقتى همسر پیامبر آمرزش ابولبابه را به مردم بشارت داد، مردم ریختند که بندها را باز کنند، ولى ابولبابه گفت: باید پیامبر این قید و بندها را باز نماید.پیامبر براى اقامه نماز صبح وارد مسجد گردید و با دستهاى مبارک خود بندها را باز کرد. (8)
البته لغزش ابولبابه، به خاطر احساسات نابجاى او بود.گریه مردان و زنان خائن، قدرت خوددارى را از او سلب کرد، و راز مسلمانان را فاش ساخت، ولى قدرت ایمان و ترس از خدا بالاتر از آن بود، تا آنجا که او را وادار کرد خیانت خود را آن چنان جبران کند، که بار دیگر فکر خیانت در اندیشه او خطور نکند.
کار ستون پنجم به کجا انجامید؟
روزى شاس بن قیس یهودى به نمایندگى از قلعه فرود آمد و با پیامبر گرامى تماس گرفت، و درخواست کرد که پیامبر اجازه دهد «بنى قریظه» مانند یهودان دیگر اموال منقول خود را برداشته، از محیط مدینه بیرون روند.پیامبر طرح وى را نپذیرفت و فرمود: باید بدون قید و شرط تسلیم گردند. «شاس» طرح را عوض کرد و گفت: بنى قریظه حاضرند اموال خود را در اختیار مسلمانان بگذارند، و محیط مدینه را ترک نمایند، پیامبر این طرح را نیز نپذیرفت. (9)
در اینجا این سؤال مطرح مىشود که چرا پیامبر گرامى با طرح نماینده «بنى قریظه» موافقت نکرد.علت روشن است، زیرا هیچ بعید نبود که این گروه مانند گروه بنى نضیر، وقتى از تیررس مسلمانان بیرون رفتند، باز با تحریک نیروهاى عرب بتپرست، اسلام و مسلمانان را با خطرات بزرگى روبرو سازند، و باعث شوند که خون عده زیادى، ریخته شود.از این جهت، پیامبر با طرح وى موافقت نکرد و شاس برگشته، مراتب را به مقامات بالا رسانید.
تصمیم نهائى بنى قریظه این شد، که بدون قید و شرط تسلیم مسلمانان شوند، و یا بنا به نقل برخى از مورخان، آنچه «سعد معاذ» ، همپیمان آنها درباره آنها روا دانست، بىچون و چرا آن را بپذیرند.از این نظر، درهاى دژ باز شد، امیرمؤمنان «ع» با ستون مخصوصى وارد دژ گردیده، همه را خلع سلاح کرد، و آنان را در منازل «بنى النجار» بازداشت نمود تا سرنوشت آنها روشن شود.
چون درگذشته یهودان «بنى قین قاع» ، به وسیله ارتش اسلام دستگیر و با مداخله خزرجیان، خصوصا «عبد الله ابى» بخشوده شدند، و پیامبر از ریختن خون آنها صرفنظر کرد، از این نظر، «اوسیان» براى رقابت با خزرجیان، بیش از حد به پیامبر فشار آوردند، که «بنى قریظه» را به پاس پیمانى که با آنها دارند، ببخشد.پیامبر در برابر درخواست آنها مقاومت کرد و فرمود: داورى در این موضوع را به عهده بزرگ شما و رئیس گروه اوس، یعنى «سعد معاذ» مىگذارم.او در این باره هر چه بگوید و نظر دهد، من خواهم پذیرفت.همه حضار پیشنهاد پیامبر را از صمیم دل پذیرفتند.
جالب آنکه: داورى سعد معاذ مورد قبول بنى قریظه قرار گرفته بود، و بنا به نقل ابن هشام و شیخ مفید، یهودیان بنى قریظه به پیامبر چنین پیغام دادند که: «ننزل على حکم سعد معاذ» ، یعنى ما تسلیم مىشویم که سعد معاذ درباره ما داورى کند. (10)
سعد معاذ، در این وقت بر اثر تیرى که بر دست او وارد شده بود، در خیمه زنى به نام «زمیده» که مهارتى در جراحى داشت، بسترى بود، و پیامبر گاهى از وى عیادت مىنمود.جوانان اوس برخاستند، رئیس قبیله را با تشریفات خاصى حضور رسول اکرم آوردند.وقتى سعد وارد مجلس شد، پیامبر فرمود: همگى از بزرگ قبیله خود احترام کنید، همه حضار به احترام سعد برخاسته، و احترامات لازم را به عمل آوردند.ملازمان رکاب سعد در اثناء راه، به طور مکرر از وى درخواست مىکردند که در حق بنى قریظه نیکى کند، و جان آنها را از خطر مرگ نجات دهد.
ولى او بر خلاف این پافشاریها، در آن مجلس نظر داد که مردان جنگنده آنها اعدام، اموالشان تقسیم و زنان و فرزندانشان اسیر شوند. (11)
بررسى مدارک سعد معاذ
جاى گفتگو نیست که اگر عواطف و احساسات قاضى بر عقل وى پیروز شود، دستگاه قضائى دچار آشفتگى مىگردد، و در نتیجه، شیرازه اجتماع از هم مىپاشد.عواطف مانند اشتهاى کاذب است که موضوعات مضر و نامطلوب را، مفید و سودمند جلوه مىدهد، در صورتى که غلبه این احساسات بر عقل، منافع فرد و صلاح اجتماع را پایمال مىکند.
عواطف و احساسات سعد معاذ، منظره دلخراش کودکان و زنان بنى قریظه، اوضاع دلخراش مردان آنها که در بازداشتگاه به سر مىبردند، و ملاحظه افکار عمومى اوسیان که جدا اصرار داشتند قاضى از سر تقصیر آنها درگذرد، همه اینها ایجاب مىکرد که قاضى مورد قبول طرفین، رأى خود را بر اساس تقدیم مصالح یک اقلیت (بنى قریظه) بر مصالح اکثریت (عموم مسلمانان) بگذارد و جنایتکاران بنى قریظه را به جهاتى تبرئه کند، و یا دست کم در مجازات حداکثر تخفیف قائل شود، و یا به یکى از طرحهاى پیش، تسلیم شود.
ولى منطق و عقل، حریت و استقلال قاضى، ملاحظه مصالح عموم، او را به سوئى راهنمائى کرد که سرانجام به آن سو رفت و رأى و نظر خود را دائر بر کشتن مردان جنگجو و ضبط اموال و اسیرى زنان و فرزندان، صادر نمود.او با ملاحظه دلائل زیر، نظر خود را اعلام کرد:
1 ـ یهودیان بنى قریظه، چندى پیش با پیامبر پیمان بسته بودند که اگر بر ضد مصالح اسلام و مسلمانان قیام کنند، و دشمنان آئین یکتاپرستى را یارى نمایند، و فتنه و آشوبى برپا کنند، و بر ضد مسلمانان تحریکاتى بنمایند، مسلمانان در کشتن آنها آزاد باشند. (12) قاضى با خود فکر مىکرد که اگر من آنها را طبق این پیمان موأخذه کنم، نظرى بر خلاف عدالت ندادهام.
2 ـ گروه پیمانشکن، در سایه سرنیزههاى نیروهاى عرب مدتى شهر مدینه را دچار ناامنى کرده، و براى ارعاب مسلمانان به خانههاى آنها ریختند، و اگر مراقبت پیامبر نبود، و گروهى را براى استقرار امنیت در شهر، از لشکرگاه به داخل شهر اعزام نمىکرد، چه بسا نقشههاى بنى قریظه عملى مىشد، و آنان در این صورت مردان جنگنده مسلمانان را اعدام مىکردند، و اموال آنها را ضبط و زنان و اولاد آنها را به اسارت درمىآوردند، سعد معاذ با خود فکر کرد که اگر من در حق آنها چنین داورى کنم، سخنى بر خلاف حق و عدالت نگفتهام . ـ سعد معاذ، رئیس قبیله اوسیان با بنى قریظه همپیمان بود و دوستى نزدیکى با هم داشتند .احتمال دارد که او از قوانین جزائى یهود اطلاع داشته است.متن تورات یهود اینست که: «هنگامى که به قصد نبرد آهنگ شهرى نمودى، نخست آنها را به صلح دعوت نما، و اگر آنها از در جنگ وارد شدند، شهر را محاصره کن و همینکه بر شهر مسلط گشتى همه مردان را از دم تیغ بگذران ولى زنها و کودکان و حیوانات و هر چه در شهر موجود است، همه را براى خود به عنوان غنیمت بردار» . (13) شاید سعاد معاذ تصور کرد من که قاضى انتخابى طرفین هستم، اگر متجاوزان را با قوانین مذهبى خود آنها مجازات نمایم، کارى جز عدالت و انصاف انجام ندادهام.
4 ـ ما تصور مىکنیم که بزرگترین علت این رأى، این بود که سعد معاذ با دیدگان خود مشاهده کرده بود که رسول خدا بنا به درخواست خزرجیان، از تقصیر طائفه بنى قین قاع گذشت، و فقط اکتفاء کرد که از محیط مدینه بیرون روند.این گروه هنوز خاک اسلام را درست تخلیه نکرده بودند، که کعب اشرف، راه مکه را پیش گرفت و بر کشتگان «بدر» اشکهاى تمساحانه ریخت و از پاى ننشست تا قریش را براى جنگ مصمم ساخت.در نتیجه، جنگ احد پیش آمد و هفتاد تن از فرزندان اسلام در این راه شربت شهادت نوشیدند.
و همچنین بنى النضیر، مورد عفو و بخشودگى پیامبر قرار گرفتند، ولى در برابر آن، با تشکیل یک اتحادیه نظامى، جنگ احزاب را به وجود آوردند، که اگر کاردانى پیامبر اسلام، و نقشه خندق نبود، در همان روزهاى نخست، تار و پود اسلام را به باد مىدادند، و بعدها نامى از اسلام باقى نمىماند و هزاران نفر کشته مىشدند.
سعد معاذ این مراتب را از نظر خود مىگذراند.تجربههاى گذشته، اجازه نمىداد که او تسلیم عواطف گردد، و مصالح هزاران تن را فداى دوستى و مصالح یک اقلیت نماید.زیرا به طور مسلم، این گروه در آینده این بار با تشکیل یکاتحادیه وسیعتر، نیروهاى عرب را بر ضد اسلام شورانیده و با نقشههاى دیگر هسته مرکزى اسلام را به خطر مىافکندند.روى این جهت، موجودیت این گروه را صد در صد به ضرر اجتماع مسلمانان تشخیص داد، و یقین داشت که اگر این دسته از تیررس مسلمانان بیرون روند، لحظهاى آرام نخواهند گرفت، و مسلمانان را با خطرات بزرگى روبرو خواهند ساخت.
اگر این جهات نبود، ارضاء افکار عمومى براى سعد معاذ فوقالعاده ارزنده بود و رئیس یک ملت (اوس) پیش از هر چیز به پشتیبانى مردمش نیازمند است، و آزردن آنها و رد سفارشهاى آنان، بزرگترین لطمهایست که به رئیس یک جمعیت متوجه مىگردد.ولى او تمام این درخواستها را بر خلاف مصالح هزاران مسلمان تشخیص داد، از اینرو، نارضایتى عموم را براى خود خرید، و از حکم خرد و منطق سربرنتافت.
شاهد دقت نظر و صحت تشخیص وى اینست: هنگامى که آنها را براى اعدام مىبردند، اسرار دل را بیرون مىریختند.چشم حیى بن اخطب، آتشافروز جنگ، موقع اعدام به رسولخدا افتاد، و چنین گفت: «من از کینهتوزى با تو پشیمان نیستم، ولى خداوند هر کس را خوار سازد، خوار مىگردد» . (14) سپس رو به مردم کرد و گفت: از فرمان خداوند نگران مباشید، ذلت و خوارى به بنى اسرائیل از ناحیه خداوند قطعى است.
از زنان، یک تن کشته شد، زیرا او با پرتاب سنگ دستآس، مسلمانى را کشته بود، و از میان محکومان به اعدام، یک نفر به نام «زبیر باطا» به وسیله شفاعت مسلمانى به نام «ثابت بن قیس» بخشوده شد.زنان و فرزندان او نیز از بند اسارت بیرون آمدند و اموال او پس داده شد.چهار تن از بنى قریظه اسلام آوردند، و غنائم دشمن پس از اخراج یک پنجم که به اداره دارائى اسلام تعلق داشت، میان مسلمانان تقسیم گردید.سواره نظام سه سهم، پیاده نظام یک سهم، پیامبر اسلام خمس غنائم را به زید داد که به نجد برود و با فروش آنها اسب و سلاح و سازو برگ جنگ تهیه نماید.بدین ترتیب، غائله بنى قریظه، در نوزدهم ذى الحجه سال پنج هجرت پایان پذیرفت و آیههاى 26 ـ 27 سوره احزاب، در مورد «بنى قریظه» نازل گردید و «سعد معاذ» که در جنگ «خندق» زخمى شده بود، پس از حادثه «بنى قریظه» با همان زخم به شهادت رسید. (15)
منبع:
http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EACFH.htm
جنگ احزاب، چنانکه از نامش پیداست، نبردى بود که در آن تمام قبائل و گروههاى مختلف دشمنان اسلام براى کوبیدن«اسلام جوان»متحد شده بودند.بعضى از مورخان نفرات سپاه«کفر»را در این جنگ بیش از ده هزار نفر نوشتهاند، در حالى که تعداد مسلمانان از سه هزار نفر تجاوز نمىکرد.
سران قریش که فرماندهى این سپاه را به عهده داشتند،با توجه به نفرات و تجهیزات جنگى فراوان خود،نقشه جنگ را چنان طراحى کرده بودند که به خیال خود با این یورش،مسلمانان را بکلى نابود سازند و براى همیشه از دست محمد صلى الله علیه و آله و سلم و پیروان او آسوده شوند!.زمانى که گزارش تحرک قریش به اطلاع پیامبر اسلام رسید،حضرت شوراى نظامى تشکیل داد.در این شورا،سلمان پیشنهاد کرد که در قسمتهاى نفوذ پذیر اطراف مدینه خندقى کنده شود که مانع عبور و تهاجم دشمن به شهر گردد.این پیشنهاد تصویب شد و ظرف چند روز با همت و تلاش مسلمانان خندق آماده گردید;خندقى که پهناى آن به قدرى بود که سواران دشمن نمىتوانستند از آن با پرش بگذرند،و عمق آن نیز به اندازهاى بود که اگر کسى وارد آن مىشد،به آسانى نمىتوانستبیرون بیاید.
سپاه قدرتمند شرک با همکارى یهود از راه رسید.آنان تصور مىکردند که مانند گذشته در بیابانهاى اطراف مدینه با مسلمانان روبرو خواهند شد،ولى این بار اثرى از آنان در بیرون شهر ندیده و به پیشروى خود ادامه دادند و به دروازه شهر رسیدند و مشاهده خندقى ژرف و عریض در نقاط نفوذپذیر مدینه،آنان را حیرت زده ساخت زیرا استفاده از خندق در جنگهاى عرب بىسابقه بود. ناگزیر از آن سوى خندق شهر را محاصره کردند.محاصره مدینه مطابق بعضى از روایات حدود یک ماه به طول انجامید.سربازان قریش هر وقتبه فکر عبور از خندق مىافتادند،با مقاومت مسلمانان و پاسداران خندق که با فاصلههاى کوتاهى در سنگرهاى دفاع موضع گرفته بودند،روبرو مىشدند و سپاه اسلام هر نوع اندیشه تجاوز را با تیراندازى و پرتاب سنگ پاسخ مىگفت.تیراندازى از هر دو طرف روز و شب ادامه داشت و هیچ یک از طرفین بر دیگرى پیروز نمىشد.
از طرف دیگر،محاصره مدینه توسط چنین لشگرى انبوه،روحیه بسیارى از مسلمانان را بشدت تضعیف کرد بویژه آنکه خبر پیمان شکنى قبیله یهودى«بنى قریظه»نیز فاش شد و معلوم گردید که این قبیله به بت پرستان قول دادهاند که به محض عبور آنان از خندق،اینان نیز از این سوى خندق از پشت جبهه به مسلمانان حمله کنند.
روزهاى حساس و بحرانى
قرآن مجید وضع دشوار و بحرانى مسلمانان را در جریان این محاصره در سوره احزاب بخوبى ترسیم کرده است:
«اى کسانى که ایمان آوردهاید نعمتخدا را بر خویش یادآور شوید،در آن هنگام که لشگرهاى(عظیمى)به سراغ شما آمدند، ولى ما باد و طوفان سخت و لشگریانى که آنان را نمىدیدید بر آنها فرستادیم(و به این وسیله آنها را در هم شکستیم)و خداوند به آنچه انجام مىدهید،بیناست.
به خاطر بیاورید زمانى را که آنها از طرف بالا و پایین شهر شما وارد شدند(و مدینه را محاصره کردند)و زمانى را به یاد آورید که چشمهااز شدت وحشتخیره شده بود و جانها به لب رسیده بود و گمانهاى گوناگون[بدى]به خدا مىبردید!در آن هنگام مؤمنان آزمایش شدند و تکان سختى خوردند.
به خاطر بیاورید زمانى را که منافقان و کسانى که در دلهایشان بیمارى بود،مىگفتند خدا و پیامبرش جز وعدههاى دروغین به ما ندادهاند.
نیز به خاطر بیاورید زمانى را که گروهى از آنها گفتند:اى اهل یثرب!(مردم مدینه)اینجا جاى توقف شما نیست،به خانههاى خود بازگردید.و گروهى از آنان از پیامبر اجازه بازگشت مىخواستند و مىگفتند خانههاى ما بدون حفاظ است،در حالى که بدون حفاظ نبود،آنها فقط مىخواستند(از جنگ)فرار کنند!
آنها چنان ترسیده بودند که اگر دشمنان از اطراف و جوانب مدینه بر آنان وارد مىشدند و پیشنهاد بازگشتبه سوى شرک به آنها مىکردند،مىپذیرفتند،و جز مدت کمى براى انتخاب این راه درنگ نمىکردند (1) .
اما با وجود وضع دشوار مسلمانان،خندق مانع عبور سپاه احزاب شده و ادامه این وضع براى آنان سخت و گران بود;زیرا هوا رو به سردى مىرفت و از طرف دیگر،چون آذوقه و علوفهاى که تدارک دیده بودند تنها براى جنگ کوتاه مدتى مانند جنگ بدر و احد کافى بود،با طول کشیدن محاصره،کمبود علوفه و آذوقه به آنان فشار مىآورد و مىرفت که حماسه و شور جنگ از سرشان بیرون برود و سستى و خستگى در روحیه آنان رخنه کند.از این جهتسران سپاه چارهاى جز این ندیدند که رزمندگان دلاور و تواناى خود را از خندق عبور دهند و به نحوى بن بست جنگ را بشکنند.ازینرو پنج نفر از قهرمانان لشگر احزاب،اسبهاى خود را در اطراف خندق به تاخت و تاز در آورده و از نقطه تنگ و باریکى به جانب دیگر خندق پریدند و براى جنگ تن به تن هماورد خواستند.
یکى از این جنگاوران،قهرمان نامدار عرب بنام«عمرو بن عبدود»بود که نیرومندترین و دلاورترین مرد رزمنده عرب به شمار مىرفت،او را با هزار مرد جنگى برابر مىدانستند و چون در سرزمینى بنام«یلیل»به تنهایى بر یک گروه دشمن پیروز شده بود«فارس یلیل»شهرت داشت.عمرو در جنگ بدر شرکت جسته و در آن جنگ زخمى شده بود و به همین دلیل از شرکت در جنگ احد باز مانده بود و اینک در جنگ خندق براى آنکه حضور خود را نشان دهد،خود را نشاندار ساخته بود.
عمرو پس از پرش از خندق،فریاد«هل من مبارز»سرداد و چون کسى از مسلمانان آماده مقابله با او نشد،جسورتر گشت و عقائد مسلمانان را به باد استهزاء گرفت و گفت:«شما که مىگویید کشتگانتان در بهشت هستند و مقتولین ما در دوزخ،آیا یکى از شما نیست که من او را به بهشتبفرستم و یا او مرا به دوزخ روانه کند؟!»سپس اشعارى حماسى خواند و ضمن آن گفت:«بس که فریاد کشیدم و در میان جمعیتشما مبارز طلبیدم،صدایم گرفت!» (2) .
نعرههاى پى در پى عمرو،چنان رعب و ترسى در دلهاى مسلمانان افکنده بود که در جاى خود میخکوب شده قدرت حرکت و عکس العمل از آنان سلب شده بود (3) .هر بار که فریاد عمرو براى مبارزه بلند مىشد،فقط على علیه السلام بر مىخاست و از پیامبر اجازه مىخواست که به میدان برود،ولى پیامبر موافقت نمىکرد.این کار سه بار تکرار شد.آخرین بار که على علیه السلام باز اجازه مبارزه خواست،پیامبر به على علیه السلام فرمود:این عمرو بن عبدود است!على علیه السلام عرض کرد:من هم على هستم! (4) .
سرانجام پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم موافقت کرد و شمشیر خود را به او داد،و عمامه بر سرش بست و براى او دعا کرد.
على علیه السلام که به میدان جنگ رهسپار شد،پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:«برز الاسلام کله الى الشرک کله»: تمام اسلام در برابر تمام کفر قرار گرفته است (5) .
این بیان بخوبى نشان مىدهد که پیروزى یکى از این دو نفر بر دیگرى پیروزى کفر بر ایمان یا ایمان بر کفر بود و به تعبیر دیگر، کارزارى بود سرنوشتساز که آینده اسلام و شرک را مشخص مىکرد.
على علیه السلام پیاده به طرف عمرو شتافت و چون با او رو در رو قرار گرفت،گفت:تو با خود عهد کرده بودى که اگر مردى از قریش یکى از سه چیز را از تو بخواهد آن را بپذیرى.
او گفت:
-چنین است.
-نخستین درخواست من این است که آیین اسلام را بپذیرى.
-از این درخواستبگذر. بیا از جنگ صرف نظر کن و از اینجا برگرد و کار محمد صلى الله علیه و آله و سلم را به دیگران واگذار.اگر او راستگو باشد،تو سعادتمندترین فرد به وسیله او خواهى بود و اگر غیر از این باشد مقصود تو بدون جنگ حاصل مىشود.
-زنان قریش هرگز از چنین کارى سخن نخواهند گفت.من نذر کردهام که تا انتقام خود را از محمد نگیرم بر سرم روغن نمالم.
-پس براى جنگ از اسب پیاده شو.
-گمان نمىکردم هیچ عربى چنین تقاضایى از من بکند.من دوست ندارم تو به دست من کشته شوى،زیرا پدرت دوست من بود. برگرد،تو جوانى!
-ولى من دوست دارم تو را بکشم!
عمرو از گفتار على علیه السلام خشمگین شد و با غرور از اسب پیاده شد و اسب خود را پى کرد و به طرف حضرت حمله برد.جنگ سختى در گرفت و دو جنگاور با هم درگیر شدند.عمرو در یک فرصت مناسب ضربتسختى بر سر على علیه السلام فرود آورد.على علیه السلام ضربت او را با سپر دفع کرد ولى سپر دونیم گشت و سر آن حضرت زخمى شد،در همین لحظه على علیه السلام فرصت را غنیمتشمرده ضربتى محکم بر او فرود آورد و او را نقش زمین ساخت.گرد و غبار میدان جنگ مانع از آن بود که دو سپاه نتیجه مبارزه را از نزدیک ببینند.ناگهان صداى تکبیر على علیه السلام بلند شد.
غریو شادى از سپاه اسلام برخاست و همگان فهمیدند که على علیه السلام قهرمان بزرگ عرب را کشته است (6) .
کشته شدن عمرو سبب شد که آن چهار نفر جنگاور دیگر که همراه عمرو ازخندق عبور کرده و منتظر نتیجه مبارزه على و عمرو بودند،پا به فرار بگذارند!سه نفر از آنان توانستند از خندق به سوى لشگرگاه خود بگذرند،ولى یکى از آنان بنام«نوفل»هنگام فرار،با اسب خود در خندق افتاد و على علیه السلام وارد خندق شد و او را نیز به قتل رساند!با کشته شدن این قهرمان، سپاه احزاب روحیه خود را باختند،و از امکان هر گونه تجاوز به شهر،بکلى ناامید شدند و قبائل مختلف هر کدام به فکر بازگشتبه زادگاه خود افتادند.
آخرین ضربت را خداوند عالم به صورت باد و طوفان شدید بر آنان وارد ساخت و سرانجام با ناکامى کامل راه خانههاى خود را در پیش گرفتند (7) .
پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم به مناسبت این اقدام بزرگ على علیه السلام در آن روز به وى فرمود:
«اگر این کار تو را امروز با اعمال جمیع امت من مقایسه کنند،بر آنها برترى خواهد داشت; چرا که با کشته شدن عمرو، خانهاى از خانههاى مشرکان نماند مگر آنکه ذلتى در آن داخل شد، و خانهاى از خانههاى مسلمانان نماند مگر اینکه عزتى در آن وارد گشت» (8) .
محدث معروف اهل تسنن،«حاکم نیشابورى»،گفتار پیامبر را با این تعبیر نقل کرده است:
«لمبارزة على بن ابى طالب لعمرو بن عبدود یوم الخندق افضل من اعمال امتى الى یوم القیامة» (9) .
:(پیکار على بن ابیطالب در جریان جنگ خندق با عمرو بن عبدود از اعمال امت من تا روز قیامتحتما افضل است).
البته فلسفه این سخن روشن است:در آن روز اسلام و قرآن در صحنه نظامى بر لب پرتگاه قرار گرفته بود و بحرانىترین لحظات خود را مىپیمود و کسى که با فداکارى بىنظیر خود اسلام را از خطر نجات داد و تداوم آن را تا روز قیامت تضمین نمود و اسلام از برکت فداکارى او ریشه گرفت، على علیه السلام بود،بنا بر این عبادت همگان مرهون فداکارى اوست.
منبع:
http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EACFG2.htm
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
احادیث امام سجاد (ع)
احادیث امام حسین (ع)
احادیث امام حسن (ع)
احادیث حضرت زهرا (س)
احادیث حضرت رسول (ص)
زندگینامه 14 معصوم
حضرت فاطمه(س)
امام باقر(ع)
احادیث امام محمد باقر (ع)
احادیث امام جعفر صادق (ع)
مقام قرآن(دین شناسی)
احادیث امام موسی کاظم (ع)
احادیث امام رضا (ع)
احادیث امام جواد (ع)
[همه عناوین(1518)][عناوین آرشیوشده]