قربانگاه خردها را بیشتر آنجا توان یافت که برق طمعها بر آن تافت . [نهج البلاغه]
 
جمعه 86 خرداد 4 , ساعت 8:17 عصر

 

و چنانکه گفته‏اند:در ماه ربیع الاخر رسول خدا(ص)خالد بن ولید را به سوى نجران فرستاد تا قبیله بنى حارث بن کعب را به اسلام دعوت کند و به او دستور داد تا سه روز اگر اسلام را نپذیرفتند با آنها بجنگد.

قبیله بنى حارث همان روزهاى نخست،اسلام را پذیرفتند و خالد نیز مدتى در میان ایشان ماند تا وقتى که به دستور رسول خدا(ص)با چند تن از بزرگان آنها به مدینه آمد و به دنبال آن رسول خدا(ص)على بن ابیطالب را براى جمع آورى و اخذ جزیه از اهل نجران و تعلیم احکام و قضاوت در میان مردم یمن بدان ناحیه فرستاد (1) .

هنگامى که على بن ابیطالب از طرف رسول خدا(ص)مأموریت یافت به یمن برود بدان حضرت عرض کرد:

اى رسول خدا مرا که فرد جوانى هستم براى قضاوت در میان مردم مى‏فرستى بااینکه من تاکنون داورى نکرده‏ام؟رسول خدا(ص)دست به سینه على(ع)زد و گفت:

«اللهم اهد قلبه و ثبت لسانه»

[خدایا قلبش را هدایت فرما و زبانش را از لغزش مصون و محفوظ بدار.]

على(ع)گوید:سوگند بدانکه جانم به دست اوست از آن پس هیچ‏گاه در قضاوت میان دو نفر تردید براى من پیدا نشد.

و در امالى شیخ(ره)است که چون پیغمبر خواست على(ع)را به یمن اعزام کند بدو سفارش کرده چنین گفت:

«یا على اوصیک بالدعاء فان معه الاجابة،و بالشکر فان معه المزید،و ایاک ان تخفر عهدا و تعین علیه و انهاک عن المکر فانه لا یحیق المکر السى‏ء الا بأهله،و انهاک عن البغى فانه من بغى علیه لینصرنه الله».

[اى على تو را سفارش مى‏کنم به دعا زیرا اجابت با او قرین و همراه است،و به شکر و سپاسگزارى زیرا فزونى نعمت را به دنبال دارد.عهدى و پیمانى را که بسته‏اى محترم بشمار و در صدد نقض آن برنیا و از مکر و حیله تو را بسختى نهى مى‏کنم زیرا حیله و نیرنگ بد به صاحبش باز مى‏گردد و تو را از ظلم و ستم نهى مى‏کنم زیرا کسى که بر او ستم شود خداوند به طور حتم او را یارى خواهد کرد.]

على(ع)به یمن آمد و مدتى در میان مردم آن ناحیه توقف و داورى کرد که قسمتى از داوریهاى شگفت‏انگیز آن حضرت را در کتابهاى حدیث ضبط کرده‏اند و اگر خداى تعالى توفیق داد شاید در جاى خود آنها را نقل کنیم و پس از انجام مأموریت با لشکریان خود به سوى مدینه حرکت کرد و چون مطلع شد که پیغمبر اسلام براى انجام حج به جانب مکه آمده راه خود را به سمت مکه کج کرده و هنگام حج در مکه به آن حضرت ملحق شد.

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=ECCCCJB.htm


جمعه 86 خرداد 4 , ساعت 8:16 عصر

 

پیش از این در داستان نامه‏هایى که پیغمبر اسلام براى زمامداران جهان فرستاد یادآور شدیم که نجاشى پادشاه حبشه - یا«مقوقس‏»پادشاه مصر پاسخ نامه آن حضرت را با کمال احترام نوشته و با هدایایى که از آن جمله کنیزکى به نام‏«ماریه‏»بود براى آن حضرت فرستاد.

و باز در جاى دیگر متذکر شدیم که خداى تعالى از این کنیز فرزند پسرى به رسول خدا(ص)عطا فرمود که نامش را ابراهیم گذارد و ابراهیم تنها فرزندى بود که خداى تعالى از غیر خدیجه به آن حضرت عطا کرده بود ولى تقدیرات الهى در سال نهم، پس از آنکه هیجده ماه از عمر ابراهیم گذشت او را از پیغمبر باز گرفت و مرگش فرا رسید، و مرگ وى رسول خدا(ص)را سخت داغدار کرد بدانسان که در فقدان او گریست و این چند جمله را که امام صادق(ع)از آن حضرت روایت کرده است در مرگ او بر زبان آورد:

«تدمع العین و یحزن القلب و لا نقول ما یسخط الرب، و انا بک یا ابراهیم لمحزونون‏». (1)

[چشم گریان، و دل محزون و اندوهناک است ولى سخنى که موجب خشم پروردگار گردد بر زبان جارى نخواهم ساخت، اما بدان اى ابراهیم که ما در فقدان و مرگ تو اندوهناک و محزون هستیم. ]

و چون برخى به آن حضرت اعتراض کردند که اى رسول خدا مگر تو ما را از گریه نهى نکردى؟فرمود: نه، من نگفتم در مرگ عزیزانتان گریه نکنید، زیرا گریه نشانه ترحم و مهربانى است و کسى که دلش به حال دیگران نسوزد و مهر و محبت نداشته باشد مورد رحمت الهى قرار نخواهد گرفت.

آنچه من گفته‏ام این است که در سوک و فقدان عزیزان خود فریاد نزنید و صورت خود را مخراشید و گریبان چاک نزنید و از سخنانى که نشانه اعتراض و نارضایتى از داست‏خوددارى کنید. (2)

«و بدین ترتیب پاسخ افرادى را که در طول قرنهاى بعدى نیز به گریه کنندگان در مصیبت اندوه‏بار فرزندان دیگر آن حضرت چون حضرت سید الشهداء(ع)و دیگر شهداى واقعه طف و غیره اشکال گرفته‏اند نیز بیان فرمود».

به هر ترتیب رسول خدا(ص)دستور داد تا ابراهیم را غسل داده حنوط و کفن کنند سپس جنازه او را برداشته به قبرستان بقیع آوردند و در جایى که اکنون به نام‏«قبر ابراهیم‏»معروف است دفن کردند.

در تواریخ آمده است: در آن روز که ابراهیم از دنیا رفت‏خورشید گرفت و مردم مدینه گفتند: خورشید به خاطر مرگ ابراهیم گرفته است!

رسول خدا(ص)براى رفع این اشتباه و مبارزه با این موهومات و خرافات به منبر رفت و مردم را مخاطب ساخته فرمود:

«ایها الناس ان الشمس و القمر آیتان من آیات الله یجریان بامره، مطیعان له، لا ینکسف لموت احد و لا لحیاته، فاذا انکسفا او احدهما صلوا»

[اى مردم همانا خورشید و ماه دو نشانه از نشانه‏هاى قدرت حق تعالى هستند که تحت اراده و فرمان او هستند و براى مرگ و حیات کسى نمى‏گیرند و هر زمان دیدید آن دو یا یکى از آنها گرفت نماز بگزارید. ]

و بدین ترتیب این موهوم و خرافه را از ذهن آنها بیرون برد - با اینکه در ظاهر این سخن به نفع آن حضرت بود - و اگر یک مرد سیاسى به معناى روز و دنیا طلبى بود مى‏توانست از این اندیشه موهوم به نفع خود بهره‏بردارى کند و آیندگان نیز هر گونه مى‏خواهند قضاوت کنند!چنانکه رفتار مردان سیاست‏به معناى روز و منطق آنها چنین است. ضمنا چنانکه در حوادث سال ششم ذکر شد طبق نقل صحیح و معتبر در داستان مرگ ابراهیم فرزند رسول خدا برخى از زنان آن حضرت گفتند ابراهیم فرزند جریج‏بوده و به اصطلاح با این گفتار ناهنجار و تهمت زشت مى‏خواستند به خیال خود دو کار کرده باشند، یکى با متهم جلوه دادن آن زن پاکدامن توجه رسول خدا را از او قطع کنند و دیگر آنکه رسول خدا را دلدارى دهند. ولى خداى تعالى به وسیله آیات‏افک مشت محکمى به دهان آنها زد و پاسخ یاوه سرایى آنها را داد که بهتر است‏براى اطلاع بیشتر به کتابهاى بحار الانوار(ج 79، ص 103)و سیرة المصطفى(صص 482 به بعد)مراجعه نمایید و تفصیل مطلب را در آنجاها بخوانید.

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=ECCCCIH.htm


<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ