ابن اسحاق مىگوید: رسول خدا صلى الله علیه و آله در بازگشت از بدر جز هفت شب در مدینه نماند که بار دیگر براى «غزوه بنى سلیم» از مدینه بیرون رفت و «سباع بن عرفطه غفارى» یا «ابن أم مکتوم» را در مدینه جانشین گذاشت، تا به آبگاهى از بنى سلیم که به آن «کدر» مىگفتند، رسید، در آنجا سه شب اقامت گزید و سپس بى آنکه جنگى روى دهد یا با دشمنى برخورد کند، به مدینه بازگشت و بقیه شوال و ذى القعده را در مدینه ماند و در همین مدت بود که اسیران قریش باز خریده شدند.ابن سعد مىنویسد: لواى رسول خدا در این جنگ به دست على بود.و این غزوه بدان جهت روى داد که رسول خدا شنید که جمعى از «بنى سلیم» و «غطفان» بر ضد مسلمانان فراهم آمدهاند، اما با کسى برخورد نکرد جز با چند شبان، از جمله: غلامى به نام «یسار» که اسیر شد و در سهم رسول خدا افتاد، و چون دید که او نماز مىخواند آزادش کرد.و پانصد شتر هم در این غزوه به دست مسلمانان افتاد که پس از اخراج خمس به هر مردى از اصحاب غزوه که دویست نفر بودند دو شتر سهم رسید.و شترها را در «صرار» سه منزل مدینه قسمت کردند.مدت این غزوه پانزده روز بود (2) .
منبع:
http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=ECCCCBM.htm
سبب این غزوه آن بود که به پیغمبر اطلاع دادند جمعى از قبیله غطفان به فکر افتادهاند تا به مدینه حمله کنند و براى این کار افراد و اسلحه تهیه مىکنند، رسول خدا(ص)با چهارصد و پنجاه نفر از مسلمانان به قصد پراکنده ساختن و جلوگیرى آنها به«ذى امر»رفت و در آنجا فرود آمد رئیس قبیله مزبور شخصى بود بنام دعثور بن حارث، هنگامى که رسول خدا و همراهان بدانجا فرود آمدند باران گرفت و رسول خدا(ص)به کنار درختى رفته بود که باران شدت یافت و تدریجا سیلى برخاست و دره«امر»را فرا گرفت.
پیغمبر خدا در آن سوى دره بود و یارانش این طرف دره که سیل برخاست و میان آن حضرت و یارانش جدایى انداخت، رسول خدا(ص)جامه خود را که در اثر آمدن بارانتر شده بود از تن بیرون کرد و فشارى داده روى آن درخت انداخت تا خشک شود و خود زیر آن درختخوابید.
افراد قبیله غطفان که در تمام این احوال ناظر رفتار پیغمبر بودند چون آن حضرت را تنها دیدند و سیل خروشان را نیز که مانع بزرگى میان آن حضرت و اصحاب بود مشاهده کردند به دعثور بن حارث که - گذشته از سمت ریاستبر آنها - مرد شجاع وبى باکى بود گفتند: فرصتخوبى براى تو پیش آمده تا بتوانى محمد را براحتى به قتل برسانى و خیال خود و دیگران را آسوده کنى زیرا اگر فرضا یاران خود را نیز در اینجا به کمک طلب نماید آنها نمىتوانند به او کمک کنند!
دعثور از جا برخاسته و شمشیر برانى از میان شمشیرهایى که داشتند انتخاب کرد و همچنان تا بالاى سر پیغمبر(ص)آمد و آنجا با شمشیر برهنه ایستاد و گفت:
اى محمد کیست که اکنون بتواند تو را از دست من نجات داده و نگهبانى کند؟
رسول خدا(ص)با آرامى فرمود: «الله»!
در این وقت جبرئیل - که مامور نگهبانى آن حضرت بود - دستى به سینه دعثور زد که به زمین افتاد و شمشیر از دستش به یکسو پرید!
رسول خدا(ص)از جا برخاست و شمشیر را برداشته بالاى سر او آمد و فرمود:
- کیست که اکنون تو را از دست من حفظ کند؟
دعثور گفت: هیچکس، و من براستى گواهى مىدهم جز خداى یگانه خدایى نیست و تو هم پیغمبر و فرستاده خدایى!و به خدا سوگند از این پس هرگز دشمنى را علیه تو جمع آورى نخواهم کرد.
در این وقت رسول خدا(ص)شمشیرش را به او داد و دعثور برخاسته به راه افتاد، سپس روى خود را به آن حضرت کرده گفت:
به خدا سوگند تو بهتر از من هستى!
این را گفته و به نزد قبیله خود برگشت و چون از وى پرسیدند: چه شد که او را نکشتى؟ گفت: مردى سفید پوش و بلند قامت را دیدم که بر سینهام زد و چنانکه دیدید به پشت روى زمین افتادم و دانستم که او فرشتهاى بود و گواهى دهم که محمد رسول خداست و از این پس دیگر کسى را علیه او تحریک نخواهم کرد. (1) و به دنبال این گفتار مردم را به اسلام دعوت کرد و از آن پس مسلمان گردید.
منبع:
http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=ECCCCBK.htm
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
احادیث امام سجاد (ع)
احادیث امام حسین (ع)
احادیث امام حسن (ع)
احادیث حضرت زهرا (س)
احادیث حضرت رسول (ص)
زندگینامه 14 معصوم
حضرت فاطمه(س)
امام باقر(ع)
احادیث امام محمد باقر (ع)
احادیث امام جعفر صادق (ع)
مقام قرآن(دین شناسی)
احادیث امام موسی کاظم (ع)
احادیث امام رضا (ع)
احادیث امام جواد (ع)
[همه عناوین(1518)][عناوین آرشیوشده]