سفارش تبلیغ
صبا ویژن
به دوستی آن که به عهد خود وفا نمی کند، اعتماد مکن . [امام علی علیه السلام]
 
پنج شنبه 86 خرداد 10 , ساعت 5:17 عصر

 

پیشنهاد عمروعاص به معاویه، که سپاه امام علیه السلام را به حکومت قرآن دعوت کند که اگر بپذیرند یانپذیرند دچار اختلاف مى‏شوند، کاملا نتیجه بخشید وسپاه امام را به دو دستگى عجیبى مبتلا کرد.ولى اکثریت‏با ساده لوحانى بود که، بر اثر خستگى از جنگ، فریب ظاهر سازى معاویه را خورده وبدون اجازه امام علیه السلام شعار مى‏دادند که على به حکمیت قرآن رضا داده است ; در حالى که آن حضرت در سکوت مطلق فرو رفته بود ودر باره آینده اسلام مى‏اندیشید. (1)

نامه معاویه به امام (ع)

در این اوضاع بحرانى معاویه در نامه‏اى به امام علیه السلام چنین نوشت:

کشمکش میان ما طولانى شده وهر یک از ما خود را در تحصیل آنچه از طرف مقابل مى‏طلبد حق مى‏داند، در حالى که هیچ یک از طرفین دست طاعت‏به دیگرى نمى‏دهد. از هر دو طرف افراد زیادى کشته شده‏اند ومى‏ترسم که آینده بدتر از گذشته باشد. ما مسئول این نبرد بوده‏ایم وجز من وتو کسى مسئول آن نیست. من پیشنهادى دارم که در آن زندگى وصلاح امت وحفظ خون آنان وآشتى دینى وکنار رفتن کینه هاست وآن اینکه دو نفر، یکى ازیاران من ودیگرى از اصحاب تو که مورد رضایت‏اند، میان ما بر طبق قرآن حکومت وداورى کنند. این براى من وتو خوب ورافع فتنه است. از خدا در این مورد بترس وبه حکم قرآن رضا بده اگر اهل آن هستى. (2)

بلند کردن قرآن بر سر نیزه جز یک ترفند تبلیغاتى اختلاف انداز نبود وهرگز راه داورى قرآن را نمى‏آموخت، ولى معاویه در این نامه این ابهام را از سر راه برداشت وگزینش دو نفر از طرفین را مطرح کرد ودر پایان نامه، با کمال وقاحت، امام علیه السلام را به تقوا وپیروى از قرآن دعوت نمود!

پاسخ امام (ع) به نامه معاویه

ستمگرى ودروغگویى شخص را در دین ودنیایش تباه مى‏کند ولغزش او را نزد عیبجو آشکار مى‏سازد.تو مى‏دانى که بر جبران گذشته قادر نیستى. گروهى به ناحق، با شکستن پیمان، آهنگ خلافت کردند ودستور صریح خدا را تاویل نمودند وخداوند دروغ آنان را آشکار ساخت. از روزى بترس که در آن روز کسى که پایان کارش ستوده است‏خوشحال مى‏شود وآن کس که رهبرى خود را به دست‏شیطان سپرده و با او به نبرد بر نخاسته است پشیمان مى‏گردد; دنیا او را فریب داده وبه آن دل بسته است.

ما را به حکم قرآن دعوت کردى وتو اهل آن نیستى.ما تو را پاسخ نگفتیم ولى داورى قرآن را پذیرفتیم. (3)

اشعث‏بن قیس، که از روز نخست متهم به داشتن روابط سرى با معاویه بود ودر اثناى نبرد ازاین روابط گهگاه چیزى دیده مى‏شد، این بار اصرار ورزید که به سوى معاویه برود وهدف او را از بلند کردن قرآنها جویا شود. (4)

برخورد اشعث‏با امام علیه السلام از روز نخست صادقانه نبود. اندیشه صلح در ذهن او از طریق مذاکره با عتبه برادر معاویه به وجود آمد. در لیلة الهریر ادامه نبرد را مایه تباهى طرفین معرفى کرد وبه هنگام وقوع فتنه «رفع المصاحف‏» اصرار مى‏ورزید که على علیه السلام دعوت سپاه شام را پاسخ بگوید و از خستگى سپاه سخن مى‏گفت. این بار رخصت مى‏طلبید که با معاویه تماس بگیرد وآخرین دستور را درمورد صلح دریافت کند. در همین بحث‏خواهیم آورد که وى قدرت را از امام علیه السلام در تعیین نماینده سلب مى‏کند ونماینده مورد نظر آن حضرت را به بهانه‏اى عقب مى‏زند وشخص مورد نظر خود را تحمیل مى‏کند که کاملا به ضرر سپاه عراق بود. بارى، اشعث، پس از ملاقات با معاویه، سخن تازه‏اى همراه خود نیاورد ومضمون نامه معاویه راتکرار کرد.

فشار گروه مسلح، امام علیه السلام را بر آن داشت که داورى کتاب را بپذیرد. از این رو، قاریان هر دو گروه در میان دو سپاه گرد آمدند وبر قرآن نگریستند وتصمیم گرفتند که حکم قرآن رازنده سازند.سپس به مواضع خویش باز گشتند وندا از هر دو طرف برخاست که ما به حکم قرآن وداورى آن راضى هستیم. (5)

گزینش داوران (حکمین)

شکى نیست که قرآن خود سخن نمى‏گوید وباید افراد قرآن شناس آن را به سخن در آورند; در آن بنگرند وحکم خدا را دریابند تا به فصل خصومت‏بپردازند. براى رسیدن به این هدف قرار شد که افرادى از طرف شامیان وافراد دیگرى از طرف عراقیان برگزیده شوند. مردم شام بدون قید وشرط پیرو معاویه بودند که او هر کس را انتخاب کند به او راى دهند وهمه مى‏دانستند که اوجز عمروعاص، طراح فتنه، کسى را انتخاب نخواهد کرد. به تعبیر معروف، مردم شام براى مخلوق، فرمانبردارتر از همه وبراى خالق، عاصیترین افراد بودند.

ولى وقتى نوبت‏به امام علیه السلام رسید گروه فشار (که بعدها نام «خوارج‏» به خود گرفتند ومسئله «حکمیت‏» را گناه کبیره پنداشتند وخود از پذیرفتن آن توبه کردند واز على علیه السلام نیز خواستند که او نیز توبه کند)دو مطلب را بر آن حضرت تحمیل کردند:

1- پذیرفتن حکمیت.

2- انتخاب حکم مورد نظر خود، نه حکم مورد نظر امام علیه السلام.

این بخش از تاریخ را، که کاملا آموزنده است، به گونه‏اى مى‏نگاریم:

گروه فشار:ما ابو موسى اشعرى را براى حکمیت مى‏پذیریم.

امام علیه السلام:من هرگز به این کار راضى نمى‏شوم وچنین حقى به او نمى‏دهم.

گروه فشار:ما نیز جز به او به کسى راى نمى‏دهیم. او بود که ما را از روز نخست از این جنگ بازداشت وآن را فتنه خواند.

امام علیه السلام:ابو موسى اشعرى کسى است که در روزهاى نخست‏خلافت از من جدا شد ومردم را از یارى من بازداشت وبراى دورى از کیفر پا به فرار نهاد تا اینکه او را امان دادم وبه سوى من بازگشت. من ابن عباس را براى داورى بر مى‏گزینم.

گروه فشار:براى ما، تو وابن عباس فرق نمى‏کنید. کسى را برگزین که نسبت‏به تو ومعاویه یکسان باشد.

امام علیه السلام:مالک اشتر را بر این کار انتخاب مى‏کنم.

گروه فشار: اشتر آتش جنگ را بر افروخته وما الآن به حکم او محکوم هستیم.

امام علیه السلام: حکم اشتر چیست؟

گروه فشار: او مى‏خواهد مردم را به جان هم بیندازد تا خواسته خود وتو را انجام دهد.

امام علیه السلام:اگر معاویه در گزینش داور خود کاملا آزاد است، در برابر فرد قرشى (عمروعاص) جز گزینش قرشى(ابن عباس) مناسب نیست.شما هم در برابر او عبد الله بن عباس را برگزینید، زیرا فرزند عاص گرهى را نمى‏بندد مگر اینکه ابن عباس آن را مى‏گشاید، یا گرهى را باز نمى‏کند مگر اینکه آن را مى‏بندد; امرى را محکم نمى‏کند مگر اینکه ابن عباس آن را سست مى‏گرداند وکارى را سست نمى‏کند مگر اینکه آن رامحکم مى‏سازد.

اشعث: عمروعاص وعبد الله بن عباس هر دو از قبیله مضر هستند ودو فرد مضرى نباید با هم به داورى بنشینند.اگر یکى مضرى باشد (مثلا عمرو عاص) حتما باید دومى یمنى (ابوموسى اشعرى) باشد.

(کسى از این مرد نپرسید که مدرک او بر این قانون وتشریع چیست!)

امام علیه السلام:از آن بیم دارم که یمنى شما فریب بخورد، زیرا عمروعاص شخصى است که در انجام مقاصد خود از هیچ چیز ابا ندارد.

اشعث: به خدا سوگند که هرگاه یکى از آن دو حکم یمنى باشد، براى ما بهتر است، هرچند بر خلاف خواسته ما داورى کند. وهرگاه هر دو مضرى باشند براى ما ناخوشایند است، هرچند مطابق خواسته ما داورى نمایند.

امام علیه السلام:اکنون که بر ابوموسى اشعرى اصرار دارید، خود دانید; هر کارى مى‏خواهید بکنید (6) .

ابوموسى اشعرى هنگامى که فرماندار کوفه بود مردم را از حرکت‏به سوى امام علیه السلام براى براندازى فتنه جمل باز مى‏داشت وبهانه‏اش گفتار پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم بود که:«هرگاه در میان امت من فتنه‏اى پدید آمد کناره گیرى کنید». اکنون چنین فردى مى‏خواست نماینده امام علیه السلام در مسئله حکمیت‏شود. شکى نبود که گذشته از سادگى او، چون طبعا مخالف امام بود، هرگز به نفع امام راى نمى‏داد.

امام علیه السلام از کوشش براى بازگرداندن گروه فشار از نظر باطل وزیانبارشان باز نایستاد. از این رو، همه فرماندهان خود را در نقطه‏اى گرد آورد ومطالب را در یک مجمع عمومى چنین مطرح کرد:

آگاه باشید که شامیان براى خویش نزدیکترین فردى را که دوست داشتند برگزیده‏اند وشما نزدیکترین فرد را ازمیان کسانى که از آنها ناخشنود بودید (ابو موسى) به حکمیت انتخاب کرده‏اید. سر وکار شما با (امثال) عبد الله بن قیس (7) است، همان کسى که دیروز مى‏گفت:«جنگ فتنه است; بند کمانها را ببرید وشمشیرها را در نیام کنید».

اگر راستگوست چرا خود بدون اجبار در میدان نبرد شرکت کرد، واگر دروغگوست پس متهم است. سینه عمروعاص را با مشت گره کرده عبد الله بن عباس بشکنید واز مهلت دهندگان استفاده کنید ومرزهاى اسلام را در اختیار بگیرید.مگر نمى‏بینید که شهرهاى شما مورد تجاوز قرار گرفته وسرزمینتان هدف تیر دشمن شده است؟ (8)

سخنان امام علیه السلام در فرماندهان اثرى جز یک رشته ملاقاتهاى فردى با آن حضرت نداشت.از این رو، احنف بن قیس به امام گفت:من ابو موسى را آزموده‏ام واو را فردى کم عمق یافته‏ام. او فردى است که در آغاز اسلام با آن مبارزه کرد. اگر مایل هستى مرا به حکمیت‏برگزین واگر مصلحت نمى‏دانى مرا حکم دوم یا سوم قرار بده تا ببینى که عمروعاص گرهى نمى‏بندد مگر اینکه من آن را باز مى‏کنم وگرهى را باز نمى‏کند مگر اینکه من آن را مى‏بندم.

امام علیه السلام نمایندگى احنف را بر سپاه عرضه کرد ولى آنان چنان گمراه ولجوج بودند که جز به نمایندگى ابوموسى به کسى راى ندادند. این انتخاب آنچنان ضرربار بود که شاعرى شامى در شعر خود از آن پرده بر مى‏دارد ومى‏گوید:

اگر براى مردم عراق راى استوارى بود آنان را از گمراهى حفظ مى‏کرد وابن عباس را بر مى‏گزیدند، ولى پیر یمنى را برگزیدند که در پنج وشش گیر است. به على برسانید گفتار کسى را که از گفتن حق پروا ندارد: ابو موساى اشعرى فرد امینى نیست. (9)

در آینده خواهیم آورد که همین افرادى که صلح با معاویه را بر امام علیه السلام تحمیل کردند ودست او را در انتخاب حکم بستند، نخستین کسانى بودند که موضوع حکمیت را گناهى بزرگ پنداشتند وپس از نوشتن پیمان نامه، امام علیه السلام را بر نقض آن وادار کردند.ولى هیهات که امام نقض پیمان کند وبار دیگر به سخنان این مقدس نماهاى بى خرد گوش فرا دهد.

اکنون باید دید که متن حکمیت چگونه نوشته شد وآیا براى بار سوم نیز امام علیه السلام تحت فشار آراء گروه فشار قرار گرفت؟

تحمیل پیمان حکمیت

حادثه حکمیت در سرزمین صفین از حوادث بى سابقه تاریخ اسلام به شمار مى‏رود.امیر المؤمنین علیه السلام که در دو قدمى پیروزى قرار داشت واگر یاران نادان وناآگاه وى دست از حمایت او بر نمى‏داشتند یا لااقل براى او ایجاد مزاحمت نمى‏کردند چشم فتنه را از کاسه در مى‏آورد وبه حکومت دودمان خبیث اموى، که بعدها هشتاد سال یا کمى بیشتر طول کشید، پایان مى‏بخشید وچهره تاریخ اسلام وتمدن مسلمین را دگرگون مى‏کرد، به سبب نیرنگ عمروعاص وفریب خوردن تعداد درخور توجهى از سربازان نادانش، از ادامه نبرد ودست‏یافتن به پیروزى باز ماند.

این دوستان نادان، که زیانشان بیش از دشمنان داناست، چهار مطلب را بر امام علیه السلام تحمیل کردند که دود آن نخست‏به چشم خودشان وسپس به چشم سایر مسلمین رفت. این موارد عبارت بودند از:

1- پذیرفتن آتش بس وقبول حکمیت قرآن وسنت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم.

2- پذیرفتن ابوموسى اشعرى به عنوان نمایندگى از طرف امام (ع).

3- حذف لقب «امیر المؤمنین‏» از متن پیمان حکمیت.

4- اصرار بر شکستن پیمان حکمیت پس از امضاى آن.

در بحث گذشته شیوه تحمیل موارد اول ودوم روشن شد.اکنون با شیوه تحمیل موارد سوم وچهارم ومتن پیمان صلح آشنا شویم.

گرد وغبار جنگ سرد ومناقشه هاى لفظى پس از سیاست قرآن به نیزه کردن فرو نشست وقرار شد که سران هر دو گروه به تنظیم پیمان حکمیت‏بپردازند. در یک طرف امام علیه السلام ویاران او ودر طرف دیگر معاویه وعقل منفصل وى عمروعاص وگروهى از محافظان او قرار داشتند.براى نوشتن پیمان، دو برگ زرد که آغاز وپایان آنها با مهر امام علیه السلام که «محمد رسول الله »صلى الله علیه و آله و سلم بود ومهر معاویه که آن نیز «محمد رسول الله‏»صلى الله علیه و آله و سلم بود مهر خورده وآماده شده بود. امام علیه السلام املاى پیمان ودبیر وى عبید الله بن رافع نوشتن آن را بر عهده گرفت. امام علیه السلام سخن خود را چنین آغاز کرد:

بسم الله الرحمن الرحیم. هذا ما تقاضى علیه علی امیر المؤمنین و معاویة بن ابی سفیان و شیعتهما فیما تراضیا به من الحکم بکتاب الله و سنة نبیهصلى الله علیه و آله و سلم.

این بیانیه‏اى است که على امیر مؤمنان ومعاویه وپیروان آن دو بنابر آن داورى کتاب خداوسنت پیامبر او را پذیرفته‏اند.

در این هنگام معاویه اسپندوار از جاى جهید وگفت: بد آدمى است کسى که فردى را به عنوان «امیرمؤمنان‏» بپذیرد وآن گاه با او نبرد کند. عمروعاص فورا به کاتب امام علیه السلام گفت:نام على ونام پدر او را بنویس. او امیر شماست، نه امیر ما.احنف، سردار شجاع امام علیه السلام به آن حضرت گفت:مبادا لقب امیر مؤمنان را از کنار نام خود پاک کنى; از آن مى‏ترسم که بار دیگر به تو باز نگردد.تن به این کار مده، هرچند به کشت وکشتار انجامد. سخن به درازا کشید وبخشى از روز به مذاکره به این مطلب گذشت وامام علیه السلام حاضر به حذف لفظ امیرمؤمنان از کنار نام خود نشد.اشعث‏بن قیس، مردمرموزى که از نخستین روز در لباس دوستى بر ضد امام کار مى‏کرد وبا معاویه سر وسرى داشت، اصرار ورزید که لقب برداشته شود.

در این کشمکش امام علیه السلام خاطره تلخ «صلح حدیبیه‏» را به زبان آورد وفرمود:من در سرزمین حدیبیه کاتب پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم بودم. در یک طرف پیامبر خدا ودر طرف مشرکان سهیل بن عمرو قرار داشتند.من صلحنامه را به این صورت تنظیم کردم:«هذا ما تصالح علیه محمد رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم و سهیل بن عمرو».امانماینده مشرکان رو به پیامبر کرد وگفت: من هرگز نامه‏اى را که در آن خود را «پیامبر خدا» بخوانى امضا نمى‏کنم. اگر من مى‏دانستم که تو پیامبرخدا هستى هرگز با تو نبرد نمى‏کردم. من باید ظالم وستمگر باشم که تو را از طواف خدا باز دارم، در صورتى که تو پیامبر خدا باشى. لکن بنویس «محمد بن عبدالله‏» تا من آن را بپذیرم.

در این هنگام پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به من فرمود: على، من پیامبر خدا هستم، همچنان که فرزند عبد الله هستم. هرگز رسالت من با محو عنوان رسول الله از کنار نام من از بین نمى‏رود.بنویس محمد بن عبد الله. بارى، درآن روز فشار مشرکان بر من زیاد شد که لقب رسول الله را از کنار نام او بردارم. اگر آن روز پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم صلحنامه‏اى براى مشرکان نوشت، امروز من براى فرزندان آنان مى‏نویسم. راه وروش من وپیامبر خدا یکى است.

عمروعاص رو به على علیه السلام کرد وگفت: سبحان الله، ما را به کافران تشبیه مى‏کنى، در حالى که ما مؤمن هستیم. امام علیه السلام فرمود: کدام روز بوده که تو حامى کافران ودشمن مسلمانان نبوده‏اى. تو شبیه مادرت هستى که تو را زاییده است. با شنیدن این سخن، عمرو ازمجلس برخاست وگفت: به خدا سوگند که بعد از این با تو در مجلسى نمى‏نشینم.

فشار دوستنماهاى امام علیه السلام که لقب امیرمؤمنان را از کنار نام خود بر دارد بر مظلومیت آن حضرت جلوه تازه‏اى بخشید. (10) ولى در مقابل، گروهى ازیاران صدیق امام، با شمشیرهاى آخته به حضور آن حضرت آمدند وگفتند: فرمان بده تا ما اجرا کنیم. عثمان بن حنیف آنان را پند داد وگفت: من در صلح حدیبیه بوده‏ام وما نیز فعلاهمان راه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را مى‏پیماییم. (11)

امام علیه السلام فرمود:پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم در حدیبیه ازاین ماجرا به من خبر داد، آنجا که فرمود:«ان لک مثلها ستعطیها و انت مضطهد». یعنى: چنین روزى براى تو نیز هست وچنین کارى انجام مى‏دهى درحالى که مجبورى.

متن پیمان صلح

اختلاف طرفین در این مورد با انعطاف امام علیه السلام والهام از روش پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم پایان یافت وعلى علیه السلام رضا داد که نام مبارک او بدون لقب «امیرمؤمنان‏» نوشته شود ونگارش پیمان حکمیت ادامه یافت. مواد مهم آن به قرار زیر است:

1- هر دو گروه راضى شدند که در برابر داورى قرآن سر فرود آورندو از دستورهاى او گام فراتر ننهند وجز قرآن چیزى آنان را متحد نسازد وکتاب خدا را، از آغاز تا پایان، در مسائل مورد اختلاف داور خود قرار دهند.

2- على وپیروان او، عبد الله بن قیس (ابو موسى اشعرى) را به عنوان ناظر وداور خود برگزیدند ومعاویه وپیروان او، عمروعاص را به همین عنوان انتخاب کردند.

3- از هر دو نفر به بزرگترین پیمانى که خدا از بنده خود گرفته است میثاق گرفته شد که کتاب خدا را پیشواى خود قرار دهند وآنجا که داورى آن را یافتند از آن فراتر نروند وآنجا که داورى آن را نیافتند به سنت وسیره پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم مراجعه کنند. به اختلاف دامن نزنند واز هوا وهوس پیروى نکنند ودر کارهاى مشتبه وارد نشوند.

4- عبد الله بن قیس وعمروعاص هر کدام از پیشواى خود پیمان الهى گرفتند که به داورى هر دو، که بر اساس کتاب وسنت پیامبر انجام گیرد، راضى شوند ونباید آن را بشکنند وغیر آن را برگزینند، وجان ومال وناموس آنان در حکومت هر دو نفر، تا هنگامى که از حق فراتر نروند، محترم است.

5- هرگاه یکى از دو داور پیش از انجام وظیفه درگذرد، امام آن گروه داور عادلى را به جاى او بر مى‏گزیند، به همان شرایطى که داور پیشین را برگزیده بود. واگر یکى از پیشوایان نیزپیش از انجام داورى درگذرد، پیروان او مى‏توانند فردى را به جاى او برگزینند.

6- از هر دو داور پیمان گرفته شد که از سعى وکوشش فروگذار نباشندوداورى ناروا نکنند.واگر بر تعهد خود عمل نکردند، امت از داورى هر دو بیزارى جوید ودر برابر آنان تعهدى ندارد. عمل به این قراداد بر امیران وداوران وامت، لازم وواجب شمرده شد واز این به بعد، تا مدت انقضاى این پیمان، جان ومال واعراض مردم در امن وامان است.باید سلاح بر زمین نهاده شود وراهها امن گردد ودر این مورد بین حاضر در این واقعه وغایب از آن تفاوتى نیست.

7- بر هر دو داور است که در نقطه‏اى میان عراق وشام فرود آیند ودرآنجا جز کسانى که مورد علاقه آنان است‏حاضر نشوند.وآنان تا آخر ماه مبارک رمضان مهلت دارند که امر داور را به پایان برسانند واگر خواستند مى‏توانند زودتر ازا ن موعد داورى کنند، همچنان که مى‏توانند امر داورى را تا انقضاى موسم حج عقب بیندازند.

8- اگر هر دو داور بر طبق کتاب خدا وسنت پیامبر داورى نکنند مسلمانان به نبرد خود ادامه خواهند داد وهیچ تعهدى میان طرفین نیست.بر امت اسلامى است که به آنچه در این پیمان است عمل کنند وهمگى در برابر کسى که بخواهد زور بگوید یا تصمیم به نقض آن بگیرد امت واحدى باشند. (12)

آن گاه، به نقل طبرى، از هر دو طرف ده نفر به عنوان شهود پیمان حکمیت را امضا کردند. در میان امضا کنندگان از جانب امام علیه السلام اسامى عبد الله بن عباس، اشعث‏بن قیس، مالک اشتر، سعید بن قیس همدانى، خباب بن ارت، سهل بن حنیف، عمرو بن الحمق خزاعى وفرزندان امام علیه السلام، حسن وحسین - علیهما السلام -، دیده مى‏شود. (13) پیمان نامه در عصر روز چهارشنبه هفدهم صفر سال‏37 تنظیم شد وبه امضاى طرفین رسید. (14)

هر دو داور تصمیم گرفتند که در سرزمین «اذرح‏»(منطقه مرزى میان شام وحجاز)فرود آیند ودرآنجا به داورى بپردازند و از هر دو طرف چهارصد نفر به عنوان ناظر اعزام شدند که داورى راتحت نظر بگیرند.

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EACHCMA.htm


پنج شنبه 86 خرداد 10 , ساعت 5:17 عصر

 

امام علیه السلام در روز سه شنبه دهم ماه ربیع الاول سال 38 هجرى در ابتداى فجر، که هنوز هوا تاریک بود، نماز صبح را با یاران خود بجا آورد. آن حضرت از ناتوانى وخستگى سپاه شام کاملا آگاه بود ومى‏دانست که دشمن به آخرین سنگر عقب نشینى کرده وبا یک حمله جانانه مى‏توان به خرگاه آتش افروز جنگ معاویه دست‏یافت.از این رو، به اشتر دستور داد که به تنظیم سپاه بپردازد. مالک، در حالى که در پوششى از آهن فرو رفته بود به میان سپاه آمد ودر حالى که بر نیزه خود تکیه کرده بود فریاد کشید:«سووا صفوفکم رحمکم الله‏»:صفهاى خود را مرتب کنید. چیزى نگذشت که حمله آغاز شد واز همان ابتدا نشانه‏هاى شکست دشمن با فرار آنان از میدان نبرد آشکار گردید.

در این موقع، مردى از سپاه شام بیرون آمد وخواستار مذاکره حضورى با امام -علیه السلام شد. امام در میان دو صف با او به مذاکره پرداخت. او پیشنهاد کرد که هر دو طرف به جایگاه نخستین خود عقب نشینى کند وامام شام را به معاویه واگذار نماید.امام علیه السلام باتشکر از پیشنهاد او یاد آور شد که من در این موضوع مدتها اندیشیده‏ام ودر آن جز دو راه براى خود ندیده‏ام، یا نبرد با یاغیگران یا کفر بر خدا وآنچه که بر پیامبر او نازل شده است. وخدا هرگز راضى نیست که در ملک او عصیان وگناه شود ودیگران در برابر آن سکوت کنند واز امر به معروف ونهى از منکر سرباز زنند. از این رو جنگ با متمردان را بهتر از هم‏آغوشى با غل وزنجیر یافته‏ام.

آن مرد از جلب موافقت امام علیه السلام مایوس شد ودر حالى که آیه انا لله و انا الیه راجعون را بر زبان جارى مى‏کرد به سوى سپاه شام بازگشت. (1)

نبرد بى امان میان طرفین بار دیگر آغاز گردید. در این نبرد از هر وسیله ممکن استفاده مى‏شد، از تیر وسنگ واز شمشیر ونیزه وعمودهاى آهنین که کوه آسا بر سر طرفین فرو مى‏آمد. نبرد تا صبح روز چهارشنبه ادامه داشت.سپاه معاویه در شب آن روز از فزونى کشته‏ها وزخمیها مانند سگ زوزه مى‏کشید واز این جهت در تاریخ آن شب چهارشنبه را «لیلة الهریر» خوانده‏اند.

اشتر در میان سربازان حرکت مى‏کرد ومى‏گفت:مردم تا پیروزى به اندازه یک کمان بیش باقى نمانده است وفریاد مى‏زد:«الا من یشری نفسه لله ویقاتل مع الاشتر حتى یظهر او یلحق بالله؟» یعنى:آیا کسى هست که جان خود را به خدا بفروشد ودر این راه به همراه اشتر نبرد کند، تا پیروز گردد یابه خدا بپیوندد؟ (2)

امام علیه السلام در این لحظات حساس در مقابل فرماندهان وافراد مؤثر سپاه خود سخنرانى کرد وفرمود:

اى مردم، مى‏بینید که کار شما ودشمن به کجا انجامیده و از دشمن جز آخرین نفس چیزى باقى نمانده است. آغاز کارها با پایان آن سنجیده مى‏شود.من صبحگاهان آنان را به محکمه الهى خواهم کشید وبه زندگى ننگینشان پایان خواهم داد. (3)

معاویه از مضمون سخنرانى آن حضرت آگاه شد. لذا رو به عمرو عاص کرد وگفت: این همان شبى است که على فرداى آن کار جنگ را یکسره خواهد کرد. اکنون چه باید کرد؟

عمروعاص گفت:نه سربازان تو مانند سربازان او هستند ونه تو مانند او هستى. او به انگیزه دینى وعقیدتى نبرد مى‏کند، در حالى که تو به انگیزه دیگر. تو خواهان زندگى هستى واو خواهان شهادت.سپاه عراق از پیروزى تو بر خود مى‏ترسد، در حالى که سپاه شام از پیروزى على هراسى ندارد.

معاویه:پس چه باید کرد؟

عمروعاص:باید پیشنهادى کرد که اگر بپذیرند دچار اختلاف شوند واگر نپذیرند نیز دچار دو دستگى گردند; آنان را به کتاب خدا دعوت کن تا میان تو وآنان حاکم باشد. در این صورت تو به خواسته خود نائل مى‏آیى. این مطلب مدتها در ذهن من بود ولى از ابراز آن خوددارى مى‏کردم تا وقت آن برسد.

معاویه از پختگى نقشه همکار خود تشکر کرد ودر صدد اجراى آن بر آمد.

بامداد روز پنجشنبه سیزدهم ربیع الاول، وبه قولى سیزدهم صفر، سپاه امام -علیه السلام بانیرنگ کاملا بى سابقه‏اى روبرو شد وخدمتى که فرزند عاص به طاغیان شام کرد بحق مایه حیات مجدد تیره اموى وبازگشت آنان به صحنه اجتماع شد.

سپاه شام، طبق دستور عمرو، قرآنها را بر نوک نیزه‏ها بستند وصفوف خود را با مصاحف آراستند. قرآن بزرگ دمشق به کمک ده نفر بر نوک نیزه حمل مى‏شد. آن گاه همگى یکصدا شعار سر دادند که:«حاکم میان ما وشما کتاب خداست‏».

گوشهاى عراقیان متوجه فریادها شد وچشمهایشان به نوک نیزه‏ها افتاد.از سپاه شام جز شعارها وفریادهاى ترحم انگیز چیزى شنیده نمى‏شد.همگى مى‏گفتند:

اى مردم عرب، براى زنان ودخترانتان،خدا را در نظر بگیرید.

خدا را خداى را در باره دینتان!

پس ازمردم شام چه کسى از مرزهاى شام پاسدارى خواهد کرد وپس ازمردم عراق چه کسى ازمرزهاى عراق حفاظت‏خواهد نمود؟

چه کسى براى جهاد با روم وترک ودیگر کافران، باقى خواهد ماند؟ (4)

منظره روح انگیز مصاحف وناله‏هاى مهر آفرین، عقل وهوش را از بسیارى از سربازان امام علیه السلام ربودوآنان را مبهوت ومدهوش ساخت. مردان جنگى که تا ساعاتى پیش افتخار مى‏آفریدند ودر یک قدمى پیروزى کامل قرار داشتند، همچون افسون شدگان، بر جاى خود میخکوب شدند. ولى شیرمردانى، مانند عدى بن حاتم ومالک اشتر وعمرو بن الحمق، از واقعیت نیرنگ آگاه بودند ومى‏دانستند که چون دشمنان را یاراى مقابله نیست ودر آستانه سقوط ونابودى قرار گرفته‏اند از این راه مى‏خواهند خود رانجات دهند وگرنه آنان هیچ گاه تن به قرآن نداده ونخواهند داد. از این جهت، فرزند حاتم به امام علیه السلام گفت:

هیچ گاه سپاه باطل را یاراى مقابله با حق نیست. از هر دو طرف گروهى کشته ومجروح شده‏اند وآنان که با ما باقى مانده‏اند از آنان نیرومندترند، به ناله‏هاى شامیان گوش فرا نده وما پیرو تو هستیم.

اشتر گفت:معاویه فاقد جانشین است ولى تو جانشین دارى. اگر او سرباز دارد ولى صبر سربازان تو را ندارد. آهن را با آهن بکوب و از خدا کمک بگیر.

سومى گفت:على جان، ما از روى تعصب به حمایت تو برنخاسته‏ایم، بلکه براى خدا دعوت تو را پاسخ گفته ایم... اکنون حق به آخرین نقطه خود رسیده است وما را با وجود تو نظرى نیست. (5)

ولى اشعث‏بن قیس، که خود را در جرگه یاران على علیه السلام قرار داده بود واز روز نخست‏حرکات مرموزى داشت وارتباط او با معاویه کم وبیش آشکار شده بود، رو به امام علیه السلام کرد وگفت:دعوت قوم را پاسخ بگو که تو به پاسخگویى به درخواست آنان شایسته ترى.ومردم خواهان زندگى هستندوجنگ را خوش ندارند.

امام علیه السلام که از نیت ناپاک او آگاه بود، فرمود: باید در این مورد اندیشید. (6)

معاویه براى تحریک عواطف سپاه امام به عبدالله فرزند عمرو عاص که از مقدس نماهاى جامعه آن روز بود، فرمان داد که در میان صفوف دو گروه قرار گیرد وآنان را به پذیرفتن داورى کتاب خود دعوت کند. او نیز در میان دو صف قرار گرفت وگفت:مردم!اگر نبرد ما براى دین بود، هر دو گروه حجت را بر گروه مخالف تمام کرد واگر براى دنیا بود، هر دو گروه از حد تجاوز کردند. ما شما را به حکومت کتاب خدا دعوت مى‏کنیم واگر شما دعوت مى‏کردید ما اجابت مى‏نمودیم. فرصت را مغتنم شمارید.

این شعارها دشمن پراکنده ومردم ساده لوح عراق را فریفت وجمعیت در خور ملاحظه‏اى رو به امام علیه السلام آوردند که دعوت آنان را بپذیرد.

امام علیه السلام در این لحظات حساس، براى روشن ساختن اذهان فریب خوردگان، رو به آنان گرد وگفت:

بندگان خدا، من از هر کسى براى پذیرفتن دعوت به حکم قرآن شایسته ترم ولى معاویه وعمروعاص وابن ابى معیط وحبیب بن مسلمه وابن ابى سرح اهل دین وقرآن نیستند. من بهتر از شما آنان را مى‏شناسم. من با آنان از دوران کودکى تاکنون معاشرت کرده‏ام; آنان در تمام احوال بدترین کودکان وبدترین مردان بودند. به خدا سوگند، آنان قرآنها را بلند نکرده‏اند که قرآن را مى‏شناسند ومى‏خواهند به آن عمل کنند، بلکه این کار جز حیله ونیرنگ نیست. بندگان خدا، سرها وبازوان خود را لختى به من عاریه دهید که حق به نتیجه قطعى رسیده وچیزى تا بریده شدن ریشه‏ستمگران باقى نمانده است.

در حالى که افراد مخلص از نظر امام علیه السلام طرفدارى مى‏کردند، ناگهان بیست هزار نفر از رزمندگان سپاه عراق، در حالى که در پوششى ازا هن فرو رفته بودند وپیشانى آنها از سجده پینه بسته بود وشمشیر بر دوش داشتند (7) ، میدان نبرد را ترک گفته وبه مقر فرماندهى رو آوردند. این گروه را افرادى همچون مسعربن فدکى وزیدبن حصین وبرخى از قراء عراق رهبرى مى‏کردند که بعدا از سران خوارج شدند. آنان در برابر جایگاه امام علیه السلام ایستادند و او را به جاى «یا امیر المؤمنین‏» به «یا على‏» خطاب کردند وبا کمال بى ادبى گفتند:

دعوت قوم را بپذیر وگرنه تو را مى‏کشیم، همچنان که عثمان بن عفان را کشتیم. به خدا سوگند، اگر دعوت آنان را اجابت نکنى تو را مى‏کشیم!

فرماندهى که دیروز مطاع مطلق بود، اکنون کارش به جایى انجامیده بود که به او دستور تسلیم وپذیرش صلح تحمیلى مى‏دادند. امام علیه السلام در پاسخ آنان گفت:

من نخستین کسى هستم که به کتاب خدا دعوت کردم ونخستین کسى هستم که دعوت کتاب را اجابت گفتم وبر من جایز نیست که شما را به غیر کتاب خدا بخوانم. من با آنان مى‏جنگم زیرا گوش به حکم قرآن نمى‏دهند، آنان خدا را نافرمانى کردند وپیمان او را شکستند وکتاب او را پشت‏سر افکندند. من به شما اعلام مى‏کنم که آنان شما را فریفته‏اند. آنان خواهان عمل به قرآن نیستند.

سخنان منطقى ومستدل امام علیه السلام در آنان مؤثر نیفتاد ومرور زمان نشان داد که آنان افرادى تندرو ودور از فهم ودرک حقایق بودند که تحت تاثیر شعارهاى تو خالى شامیان قرار گرفته بودند وهرچه امام آنان را نصیحت مى‏کرد بر اصرار ولجاجت‏خود مى‏افزودند ومى‏گفتند که باید امام دستور دهد که اشتر دست از نبرد بردارد.هیچ چیز براى یک ارتش در حال نبرد زیانبارتر از اختلاف ودودستگى نیست.از آن بدتر، شورش گروه ساده لوح ودور ازمسائل سیاسى بر فرمانده خردمند وداناى خود است. امام علیه السلام خود را در آستانه پیروزى مى‏دید واز واقعیت پیشنهاد دشمن آگاه بود، اما چه کند که اختلاف شیرازه وحدت سپاه را از هم مى‏گسست.

امام علیه السلام مقاومت در برابر بیست هزار نفرمسلح مقدس نما را، که پیشانى آنان از کثرت سجده پینه بسته بود، صلاح ندید ویکى از نزدیکان خود به نام یزید بن هانى را خواست وبه او چنین گفت:

خود را به نقطه‏اى که اشتر در آنجا مشغول نبرد است‏برسان وبگو که دست از نبرد بکشد وهرچه زودتر به سوى من آید.

یزید بن هانى خود را به صف مقدم رسانید وبه اشتر گفت:امام دستور مى‏دهد که دست از نبردبردارى وبه سوى او بیایى.

اشتر: سلام مرا به امام برسان وبگو که اکنون وقت آن نیست که مرا از میدان فرا خوانى.امید است که به همین زودى نسیم پیروزى بر پرچم اسلام بوزد.

قاصد بازگشت وگفت: اشتر مراجعت را مقرون به مصلحت نمى‏داند ومى‏گوید که در آستانه پیروزى است.

شورشیان رو به امام کردند وگفتند: اباء اشتر از بازگشت‏به دستور توست. تو پیام دادى که در میدان نبرد مقاومت کند.

على علیه السلام با کمال متانت فرمود: من هرگز با مامور خودمحرمانه سخن نگفتم. هرچه گفتم شما آن را شنیدید. چگونه من را بر خلاف آنچه که آشکاراگفتم متهم مى‏کنید؟

شورشیان: هرچه زودتر پیام بده که اشتر از میدان بازگردد وگرنه تو را مانند عثمان مى‏کشیم یا زنده تحویل معاویه مى‏دهیم.

امام علیه السلام رو به یزید بن هانى کرد وگفت: آنچه را مشاهده کردى به اشتر برسان.

مالک از پیام امام علیه السلام آگاه شد ورو به قاصد کرد وگفت: این فتنه زاییده بلند کردن قرآنها برسر نیزه هاست. واین نقشه فرزند عاص است.سپس با اندوه گفت:آیا پیروزى را نمى‏بینى وآیه خدا را مشاهده نمى‏کنى؟ آیا رواست که در این اوضاع صحنه نبرد را رها کنم؟

قاصد: آیا رواست که تو در اینجا باشى وامیرمؤمنان کشته یا تحویل دشمن شود؟

مالک از شنیدن این سخن بر خود لرزید. فورا دست از نبرد کشید وخود را به حضور امام علیه السلام رساند. وقتى چشمش به آشوبگران ذلت طلب افتاد رو به آنان کرد وگفت: اکنون که بر دشمن برترى یافته ودر آستانه پیروزى قرار گرفته‏اید فریب آنان را مى‏خورید؟ به خدا سوگند که آنان فرمان خدا را ترک وسنت پیامبر را رها کرده‏اند.هرگز با درخواست آنان موافقت نکنید وبه من کمى مهلت دهید تا کار را یکسره کنم.

آشوبگران:موافقت‏با تو مشارکت در خطاى توست.

اشتر: وا اسفا که افراد ارزنده شما کشته شده‏اند وگروه زبونتان باقى مانده است.به من بگویید در چه زمانى شما بر حق بودید؟آیا آن زمان که نبرد مى‏کردید بر حق بودید واکنون که دست از نبرد کشیده‏اید بر باطل هستید؟یا در آن زمان که نبرد مى‏کردید بر باطل بودید واکنون بر حق هستید؟ اگر چنین گمان دارید، یعنى همه کشتگان شما، که به ایمان وتقوا واخلاص آنان اعتراف دارید، باید در آتش باشند.

آشوبگران:در راه خدا نبرد کردیم وبراى خدا دست از نبرد بر مى‏داریم. ما از تو پیروى نمى‏کنیم، از ما دورى جوى.

مالک: فریب خورده‏اید و از این طریق به ترک نبرد دعوت شده‏اید.اى روسیاهان پیشانى پینه بسته، من نمازهاى شما را نشانه وارستگى از دنیا ونشانه شوق به شهادت مى‏پنداشتم; اکنون ثابت‏شد که هدف شما فرار از مرگ و روى کردن به دنیاست. اف بر شما،اى بمانند جانوران فضله خوار. هرگز روى عزت نخواهید دید. دور شوید همچنان که ستمگران دور شدند.

در این هنگام، آشوبگران از یک طرف واشتر از طرف دیگر، همدیگر را به باد فحش وبدگویى گرفتند وبر صورت اسبهاى یکدیگر تازیانه نواختند. این منظره ناگوار در پیشگاه امام علیه السلام به اندازه‏اى رنج آور بود که فریاد کشید که از همدیگر فاصله بگیرند.

در این اوضاع، از طرف آشوبگران فرصت طلب، در برابر چشمان امام علیه السلام، فریاد رضایت او به داورى قرآن بلند شد تا امام را در مقابل عمل انجام شده قرار دهند. امام علیه السلام ساکت‏بود وسخن نمى‏گفت ودر دریاى تفکر فرو رفته بود. (8)

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EACHCL.htm


<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ