سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و فرمود : ] آن که به عیب خود نگریست ، ننگریست که عیب دیگرى چیست ، و آن که به روزى خدا خرسندى نمود ، بر آنچه از دستش رفت اندوهگین نبود ، و آن که تیغ ستم آهیخت ، خون خود بدان بریخت ، و آن که در کارها خود را به رنج انداخت ، خویشتن را هلاک ساخت ، و آن که بى‏پروا به موجها در شد غرق گردید ، و آن که به جایهاى بدنام در آمد بدنامى کشید ، و هر که پر گفت راه خطا بسیار پویید ، و آن که بسیار خطا کرد شرم او کم ، و آن که شرمش کم پارسایى‏اش اندک هم ، و آن که پارسایى‏اش اندک ، دلش مرده است ، و آن که دلش مرده است راه به دوزخ برده . و آن که به زشتیهاى مردم نگرد و آن را ناپسند انگارد سپس چنان زشتى را براى خود روا دارد نادانى است و چون و چرایى در نادانى او نیست ، و قناعت مالى است که پایان نیابد ، و آن که یاد مرگ بسیار کند ، از دنیا به اندک خشنود شود ، و آن که دانست گفتارش از کردارش به حساب آید ، جز در آنچه به کار اوست زبان نگشاید . [نهج البلاغه]
 
پنج شنبه 86 خرداد 10 , ساعت 5:18 عصر

 

پس از تنظیم پیمان نامه قرار شد که مردم شام وعراق از نتیجه مذاکرات آگاه شوند. از این جهت، اشعث پیمان حکمیت را بر شامیان وعراقیان عرضه داشت. در ناحیه نخست هیچ نوع مخالفتى مشاهده نشد، در حالى که گروهى از طوایف عراقى مانند «عنزه‏» ابراز مخالفت کردند وبراى نخستین بار شعار «لا حکم الا لله‏» ازحلقوم دو جوان عنزى به نام معدان وجعد برآمد وهر دو جوان با شمشیر کشیده برارتش معاویه حمله بردند ودر نزدیک خیمه معاویه کشته شدند.وقتى پیمان نامه بر قبیله مراد عرضه شد رئیس آنان، صالح بن شفیق، همان شعار آن دو جوان را سرداد وگفت:«لا حکم الا لله ولو کره المشرکون‏». سپس این شعر را سرود:

ما لعلى فی الدماء قد حکم لو قاتل الاحزاب یوما ما ظلم

چه شد که على در باره خونهاى ریخته شده تن به حکمیت داد، حال آنکه اگر با احزاب (معاویه وهمفکران او) مى‏جنگید کار او نقصى نداشت.

اشعث‏به کار خود ادامه داد. وقتى در برابر پرچمهاى قبیله بنى تمیم قرار گرفت وپیمان حکمیت را بر آنان خواند شعار «لا حکم الا لله یقضی بالحق و هو خیر الفاصلین‏» از آنان برخاست وعروه تمیمى گفت:«اتحکمون الرجال فی امر الله؟ لا حکم الا لله. این قتلانا یا اشعث؟» (1) یعنى: آیا مردان را بر دین خدا مقدم مى‏دارید وحکم قرار مى‏دهید؟ حکم وداورى از آن خداست. پس تکلیف کشته هاى ما چیست‏اى اشعث؟(آیا آنان در راه حق کشته شدند یا در راه باطل؟)

سپس با شمشیر خود بر اشعث‏حمله کرد ولى ضربه‏اش بر اسب او اصابت کرد واشعث را از اسب به زمین انداخت واگر کمک دیگران نبود اشعث‏به دست عروه تمیمى کشته شده بود.

اشعث پس از یک گشت در میان سپاه عراق به حضور امام علیه السلام رسید وطورى وانمود کرد که اکثر حامیان امام علیه السلام بر پیمان حکمیت راضى هستند وجز یک یا دو گروه کسى با آن مخالفت ندارد. ولى چیزى نگذشت که از هر سو شعار «لا حکم الا لله‏»و «الحکم لله یا علی لا لک‏» بلند شد وفریاد مى‏زدند: ما هرگز اجازه نمى‏دهیم که رجال در دین خدا حاکم باشند(وحکم خدا را دگرگون سازند). خدا فرمان داده است که معاویه ویاران او کشته شوند یا تحت فرمان ما در آیند. حادثه حکمیت لغزشى بود که از ما سرزد وما از آن برگشتیم وتوبه کردیم. تو نیز باز گرد وتوبه کن، در غیر این صورت از تو هم بیزارى مى‏جوییم. (2)

تحمیل چهارم

دوستان نادان امام علیه السلام این بار در صد تحمیل امر چهارمى بودند وآن اینکه باید امام در همان روز پیمان حکمیت را نادیده بگیرد وآن را از اعتبار بیفکند.ولى این بار امام علیه السلام سرسختانه مقاومت کرد وبر سر آنان فریاد زد:

ویحکم، ابعد الرضا و العهد نرجع؟ الیس الله تعالى قد قال: اوفوا بالعقود (3) وقال: واوفوا بعهدالله اذا عاهدتم و لا تنقضوا الایمان بعد توکیدها و قد جعلتم الله علیکم کفیلا ان الله یعلم ما تفعلون (5) . (4)

واى برشما، حالا این سخن را مى‏گویید؟ اکنون که راضى شده‏ایم وپیمان بسته‏ایم دو مرتبه به جنگ باز گردیم؟ مگر خدا نمى‏گوید«بر پیمانها وفا کنید» وباز مى‏گوید «به پیمانهاى الهى، آن گاه که پیمان بستید، وفا کنید وسوگندها را پس از استوار کردن مشکنید، در حالى که خدا را بر کار خود ضامن قرار داده‏اید، که خدا بر آنچه انجام مى‏دهید آگاه است‏».

اما سخنان امام علیه السلام در آنان مؤثر نیفتاد و از اطاعت امام‏علیه السلام بیرون رفتند ومسئله حکمیت را گمراهى شمردند و از امام علیه السلام بیزارى جستند ودر تاریخ به «خوارج‏» ویا «محکمه‏» معروف شدند وخطرناکترین گروه را در بین طوایف اسلامى تشکیل دادند.

اینان در طول تاریخ با هیچ حکومتى نساختند وبراى خود تفکر وراه وروشى خاص برگزیدند. ما در فصل «مارقین‏» به طور گسترده انگشت روى اشتباه فکرى این گروه خواهیم گذاشت ویاد آور خواهیم شد که مسئله حکمیت، مسئله حاکمیت رجال در دین الهى نبود، بلکه مراد حاکمیت قرآن وسنت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم در اختلاف میان دو گروه بود واین حاکمیت در جاى بسیار صحیح واستوار است، هرچند عنوان کردن آن در آن شرایط از طرف عمروعاص باخدعه وحیله همراه بود.

امام علیه السلام در این مورد مى‏فرماید:

انا لم نحکم الرجال و انما حکمنا القران و هذا القران انما هو خط مسطور بین الدفتین لا ینطق بلسان و لابد من ترجمان وانما ینطق عنه الرجال. و لما دعانا القوم الى ان نحکم بیننا القرآن لم نکن الفریق المتولى عن کتاب‏الله و قد قال سبحانه: فان تنازعتم فی شی‏ء فردوه الى الله والرسول فرده الى الله ان نحکم بکتابه و رده الى الرسول ان ناخذ بسنته. (6)

مامردم را حاکم در دین خدا قرار ندایم، بلکه قرآن را حاکم قرار دادیم.واین قرآن خطى است که در میان دو جلد قرار گرفته است وبا زبان سخن نمى‏گویدوبیانگرى لازم دارد، وبیانگران از آن سخن مى‏گویند. وقتى شامیان از ما خواستند که قرآن را حاکم قرار دهیم ما کسانى نبودیم که از آن روگردان شویم، چه خدا در قرآن مى‏فرماید:«اگر در چیزى نزاع کردید آن را به خدا وپیامبراو بازگردانید».رجوع به خدا بازگشت‏به قرآن ورجوع به پیامبر بازگشت‏به سنت اوست.

امام علیه السلام در ضمن این خطبه جمله‏اى دارد که شایان توجه است. مى‏فرماید:«فاذا حکم بالصدق فی کتاب الله فنحن احسن الناس به و ان حکم بسنة رسول الله فنحن اولاهم به‏» یعنى:اگر به راستى به کتاب خدا حکم شود ما سزاوارترین مردم به آن هستیم واگر به سنت پیامبر خدا داورى گردد ما به آن اولى مى‏باشیم.

بارى، سرانجام در چنین روزى نبرد صفین، که ماهها وقت ارزنده امام علیه السلام ویارانش را اشغال کرد، با به جاى گذاشتن بیست تا بیست وپنج هزار شهید از سپاه عراق وچهل وپنج هزار وبه قولى نود هزار کشته از سپاه شام خاتمه یافت ودو لشکر از هم فاصله گرفتند وراهى سرزمینهاى خود شدند. (7)

آزاد کردن اسرا

چون کار نگارش وامضا وابلاغ صحیفه به پایان رسید، امیر مؤمنان علیه السلام کلیه اسیران دشمن را به طور یکجانبه آزاد کرد. در حالى که پیش از آزاد سازى اسیران شامى، عمروعاص اصرار مى‏ورزید که معاویه اسیران سپاه امام علیه السلام را اعدام کند. وقتى معاویه کار بزرگوارانه امام را دید سخت‏به خود لرزید وبه فرزند عاص گفت: اگر ما اسیران را مى‏کشتیم در میان دوست ودشمن رسوا مى‏شدیم.

روش امام علیه السلام با اسیران دشمن در هنگام نبرد به صورتى دیگر بود.اگر فردى اسیر مى‏شد او را آزاد مى‏ساخت مگر اینکه کسى را کشته باشد که در این صورت به عنوان قصاص کشته مى‏شد.واگر اسیر آزاد شده‏اى براى بار دوم اسیر مى‏گشت‏بدون چون وچرا اعدام مى‏شد، چه بازگشت او به سپه دشمن از نیت پلید او حکایت مى‏کرد. (8)

امام (ع) وضع حکمیت را تحت نظر مى‏گیرد

امام علیه السلام پس از حرکت از صفین به سوى کوفه از جریان حکمیت غافل نبود وپیوسته سفارشهاى لازم را به ابن عباس (که در راس چهار صد نفر به آن منطقه اعزام شده بود) مى‏کرد. معاویه نیز از کار حکمین غافل نبود واو نیز چهارصد نفر را به آن منطقه اعزام کرده بود. تفاوت یاران امام علیه السلام با پیروان معاویه این بود که شامیان به صورت افراد چشم وگوش بسته، مطیع وتسلیم سرپرست‏خود بودند وهرگاه نامه‏اى از معاویه مى‏رسید هرگز نمى‏پرسیدند که معاویه چه نوشته است، در حالى که هر موقع نامه‏اى از امام علیه السلام به ابن عباس مى‏رسید گردنها کشیده مى‏شد تا آگاه شوند که امام علیه السلام چه دستورى به او داده است. از این جهت، ابن عباس آنان رانکوهش کرد وگفت: هروقت پیامى از امام مى‏رسد مى‏پرسید چه دستورى آمده است. اگر آن را پنهان کنم مى‏گویید چرا پنهان کردى واگر آن را; بازبگویم راز ما فاش مى‏شود وبراى ما رازى باقى نمى‏ماند. (9)

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EACHCMB.htm


پنج شنبه 86 خرداد 10 , ساعت 5:17 عصر

 

جنگ تمام عیار در صفین، به سبب طولانى شدن وفزونى تلفات سپاه شام، معاویه را برآن داشت که به هر نحو که ممکن است امام علیه السلام را به صلح وسازش ومتارکه نبرد وبازگشت هر دو سپاه به منطقه اولیه وادار سازد واین کار را از طرقى آغاز کرد که اهم آنها سه راه بود:

1- مذاکره با اشعث‏بن قیس.

2- مذاکره با قیس بن سعد.

3- نگارش نامه به امام(ع).

اما این نقشه‏ها به جهت قوت روحیه سپاه امام علیه السلام نقش بر آب شد، تا اینکه سرانجام حادثه‏«لیلة الهریر» رخ داد ونزدیک بود سازمان نظامى معاویه به کلى متلاشى شود. اما فریبکارى معاویه وساده لوحى عراقیان وتلاش ستون پنجم شام در داخل سپاه امام علیه السلام جریان را به نفع سپاه شام تغییر داد. اینک تفصیل مذاکرات ملاقاتهاى معاویه:

1- معاویه برادر خود عتبة بن ابى سفیان را که مرد سخنورى بود به حضور طلبید وبه او ماموریت داد که با اشعث‏بن قیس که نفوذ قابل ملاحظه‏اى در سپاه امام داشت ملاقات کند و از او بخواهد که بر بازماندگان از طرفین ترحم کند.

عتبه خود را به خط مقدم رسانید واز همان جا خود را معرفى کرد واشعث را طلبید تا پیام معاویه را به او برساند. اشعث او را شناخت وگفت:مرد اسرافگرى است که باید با او ملاقات کند.خلاصه پیام عتبه این بود:اگر بنا بود معاویه با کسى جز على ملاقات کند با تو ملاقات مى‏کرد، چه تو رئیس مردم عراق وبزرگ اهل یمن هستى وداماد عثمان وکارگزار او بودى. حساب تو با مالک وعدى بن حاتم جداست.اشتر قاتل عثمان وعدى جزو محرکان این کار است.من نمى‏گویم که على را ترک کن ومعاویه را یارى رسان، بلکه تو را به حفظ باقیماندگان دعوت مى‏کنم که در آن صلاح من وتوست.

اشعث در پاسخ وى، هرچند به تکریم وتعظیم امام علیه السلام پرداخت وگفت که بزرگ عراق ویمن على است، ولى در پایان سخنان خود، همچون یک دیپلمات، پیشنهاد صلح را پذیرفت وگفت: نیاز شما به حفظ باقیماندگان بیش از ما نیست. وقتى عتبه سخنان اشعث را براى معاویه نقل کرد وى گفت:«قد جنح للسلم‏»:گرایش به صلح پیدا کرده است. (1)

2- در حالى که اصحاب پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم، ازمهاجران وانصار، در گرداگرد امام علیه السلام جمع بودند ازمیان انصار فقط دو نفر به نامهاى نعمان بن بشیر ومسلمة بن مخلد بامعاویه همکارى مى‏کردند. معاویه از نعمان بن بشیر خواست که با قیس بن سعد، فرمانده شجاع سپاه امام‏علیه السلام، ملاقات کند وبا جلب نظر او مقدمات صلح را فراهم آورد.وى در ملاقات خود با قیس بر آسیبهایى که بر طرفین وارد شده بود تکیه کرد وگفت:«اخذت الحرب منا و منکم ما رایتم فاتقواالله فی البقیة‏».یعنى: جنگ از ما وشما آنچه را که مى‏بینى گرفته است. پس در باره باقیماندگان از خدا بترسید(وچاره‏اى بیندیشید).

قیس در پاسخ نعمان بر هواداران معاویه وعلى علیه السلام تکیه کرد وگفت:

در زمان پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم ما با صورت وگلوگاه، شمشیر ونیزه‏هاى دشمن را پاسخ مى‏گفتیم تا حق پیروز شد، درحالى که کافران از این امر ناراحت‏بودند.اى نعمان، اینک کسانى که معاویه را یارى مى‏کنند جز یک مشت افراد آزاد شده وبیابانیها ویمنیهاى فریب خورده نیستند. على را بنگر که اطراف او را مهاجران وانصار وتابعان، که خدا از آنان راضى شده است، فرا گرفته‏اند ولى در اطراف معاویه جز تو ودوست تو (مسلمة بن مخلد) کسى نیست، وهیچیک از شما، نه بدرى هستید، نه احدى ونه سوابقى در اسلام دارید ونه آیه‏اى در باره‏شما نازل شده است. اگر در این مورد بر خلاف ما حرکت مى‏کنى قبلا نیز پدر تو به چنین کارى دست زد. (2)

3- غرض از این ملاقاتها زمینه سازى براى صلح وسازش بود، ولى مقصود معاویه را فراهم نساخت.ازاین جهت، ناچار شد که نامه‏اى به امام علیه السلام بنویسد ودر آن مطلبى را درخواست کند که در روز نخست‏یاغیگرى خود درخواست کرده بود، یعنى واگذارى حکومت‏شام به او، بدون اینکه بیعت واطاعتى بر گردن او باشد. وآن گاه افزود:ما همگى فرزندان عبد مناف هستیم وهیچیک از ما بر دیگرى برترى ندارد، مگر آن کس که عزیزى را خوار وآزادى را بنده نسازد.

امام علیه السلام دبیر خود ابن ابى رافع را طلبید وبه او دستور داد که پاسخ نامه او را به نحوى که املاء مى‏کند بنویسد.متن نامه آن حضرت در نهج البلاغه، تحت‏شماره 17 آمده است. (3)

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EACHCK.htm


<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ