سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زن همه‏اش بدى است و بدتر چیز او اینکه از او چاره نیست . [نهج البلاغه]
 
دوشنبه 86 خرداد 7 , ساعت 3:21 عصر

 

گسترش اسلام، پس از درگذشت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم، در میان اقوام وملل گوناگون سبب شد که مسلمانان با یک رشته حوادث نوظهور رو به رو شوند که حکم آنها در کتاب خدا و احادیث پیامبر گرامى وارد نشده بود.زیرا آیات مربوط به احکام وفروع محدود است واحادیثى که از پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم در باره واجبات ومحرمات در اختیار امت‏بود از چهار صد حدیث تجاوز نمى‏کرد. (1) از این جهت، مسلمانان در حل بسیارى از مسائل که نص قرآنى وحدیث نبوى در باره‏آنها وارد نشده است‏با مشکلاتى مواجه مى‏شدند.

این مشکلات، گروهى را بر آن داشت که در این رشته از مسائل به عقل وراى خویش عمل کنند وبا استفاده از معیارهاى ناصحیح، حکم حادثه را تعیین کنند. این گروه را «اصحاب راى‏» مى‏نامیدند. آنان، به جاى استناد به دلیل شرعى قطعى از کتاب وسنت، موضوعات را از نظر مصالح ومفاسد ارزیابى مى‏کردند وبا ظن وگمان حکم خدا را تعیین مى‏کردند وفتوا مى‏دادند.

خلیفه دوم با اینکه خود در برخى از موارد، در برابر نصوص، به راى خویش عمل مى‏کرد وموارد آن در تاریخ ضبط شده است، اما نسبت‏به اصحاب راى بى مهر بود ودر باره آنان چنین مى‏گفت:

صاحبان راى، دشمنان سنتهاى پیامبرند. آنان نتوانستند احادیث پیامبر را حفظ کنند واز این جهت‏به راى خود فتوا داده‏اند. گمراه شدند وگمراه کردند.آگاه باشید که ما پیروى مى‏کنیم واز خود شروع نمى‏کنیم ; تابع مى‏گردیم وبدعت نمى‏گذاریم. ما به احادیث پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم چنگ مى‏زنیم وگمراه نمى‏شویم.

با اینکه یاد آور شدیم که خلیفه دوم در مواردى در برابر نصوص، به راى خود عمل مى‏کرد ودر مواردى بر اثر نبودن دلیل، از پیش خود، راى ونظر مى‏داد، ولى در بسیارى از موارد به باب علم پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم، حضرت امیرمؤمنان -علیه السلام، مراجعه مى‏کرد.

امیرمؤمنان، به تصریح پیامبر اکرم، گنجینه علوم نبوى بودووارث احکام الهى، وبه آنچه که امت تا روز رستاخیز به آن نیاز داشت عالم بودودر میان امت فردى داناتر ازا و نبود. از این رو، در دهها مورد، که تاریخ به ضبط قسمتى از آن موفق شده است، خلیفه دوم از علوم امام -علیه السلام استفاده کرد وورد زبان او این جملات یا مشابه آنها بود:

«عجزت النساء ان یلدن مثل علی بن ابی طالب‏».

زنان ناتوانند ازاینکه مانند على را بزایند.

«اللهم لا تبقنی لمعضلة لیس لها ابن ابی طالب‏».

خداوندا، مرا در برابر مشکلى قرار مده که در آن فرزند ابوطالب نباشد.

اکنون براى نمونه، برخى از موارد را یاد آور مى‏شویم.

1- مردى از همسر خود به عمر شکایت‏برد که شش ماه پس از عروسى بچه آورده است. زن نیز مطلب را پذیرفته، اظهار مى‏داشت که قبلا با کسى رابطه‏اى نداشته است.خلیفه نظر داد که زن باید سنگسار شود. ولى امام علیه السلام از اجراى حد جلوگیرى کرد وگفت که زن، از نظر قرآن، مى‏تواند بر سر شش ماه بچه بیاورد، زیرا در آیه‏اى دوران باردارى وشیر خوارى سى ماه معین شده است:

وحمله و فصاله ثلثون شهرا . (احقاف:15)

در آیه‏اى دیگر، تنها دوران شیر دادن دو سال ذکر شده است:

وفصاله فی عامین .(لقمان:14)

اگر دو سال را از سى ماه کم کنیم براى مدت حمل شش ماه باقى مى‏ماند.

عمر پس از شنیدن منطق امام علیه السلام گفت:«لولا علی لهلک عمر». (2)

2- در دادگاه خلیفه دوم ثابت‏شد که پنج نفر مرتکب عمل منافى عفت‏شده‏اند. خلیفه در باره‏همه آنان به یکسان قضاوت کرد، ولى امام علیه السلام نظر او را صائب ندانست وفرمود که باید از وضع آنان تحقیق شود.اگر حالات آنان مختلف باشد، طبعاحکم خدا نیز مختلف خواهد بود.

پس از تحقیق،امام علیه السلام فرمود: یکى را باید گردن زد، دومى را باید سنگسار کرد، سومى را باید صد تازیانه زد، چهارمى را باید پنجاه تازیانه زد، پنجمى را باید ادب کرد.

خلیفه از اختلاف حکم امام انگشت تعجب به دندان گرفت وسبب آن را پرسید امام فرمود:

اولى کافر ذمى است وجان کافر تا وقتى محترم است که به احکام ذمه عمل کند، اما وقتى احکام ذمه را زیر پا نهاد سزاى او کشتن است.دومى مرتکب زناى محصن شده است وکیفر او در اسلام سنگسار کردن است. سومى جوان مجردى است که خود را آلوده کرده وجزاى او صد تازیانه است. چهارمى غلام است وکیفر اونصف کیفر فرد آزاد است.پنجمى دیوانه است. (3)

دراین هنگام خلیفه گفت:

«لا عشت فی امة لست فیها یا ابا الحسن!»در میان جمعى نباشم که تو اى ابو الحسن در آن میان نباشى.

3- غلامى در حالى که زنجیر به پا داشت راه مى‏رفت.دو نفر بر سر وزن آن اختلاف نظر پیدا کردند وهرکدام گفت اگر سخن او درست نباشد زنش سه طلاقه باشد! هر دو به نزد صاحب غلام آمدند واز او خواستند که زنجیر را باز کند تا وزن کنند. وى گفت: من از وزن آن آگاه نیستم و از طرفى نذر کرده‏ام که آن را باز نکنم مگر اینکه به وزن آن صدقه دهم.

مساله را به نزدخلیفه آورند.وى نظر داد:اکنون که صاحب غلام از باز کردن زنجیر معذور است، باید آن دو شخص از زنان خود جدا شوند.آنان از خلیفه درخواست کردند که مرافعه را نزد على علیه السلام ببرند. امام علیه السلام فرمود: آگاهى از وزن زنجیر آسان است. آن گاه دستور داد که طشت‏بزرگى بیاورند واز غلام خواست که در وسط آن بایستد. سپس امام زنجیر را پایین آورد ونخى به آن بست وطشت را پر از آب کرد. سپس زنجیر را با آن نخ بالا کشید تا آنجا که همه‏آن از آب بیرون آمد. آن گاه دستور داد که زنجیر را با آن نخ بالا کشند تا آنجا که همه آن از آب بیرون آید. آن گاه دستور داد که طشت را با آهن پاره پر کنند تا آب طشت‏به حد اول برسد. وسرانجام فرمود:آهن پاره‏ها را بکشند.وزن آنها، همان وزن زنجیر است. به این طریق، تکلیف هرسه نفر روشن شد. (4)

4- زنى در بیابان دچار بى آبى شد وعطش سخت‏بر او غلبه کرد. ناگزیر از چوپانى آب طلبید واو به این شرط موافقت کرد که به زن آب دهد که خود را در اختیار چوپان بگذارد. خلیفه دوم در باره حکم زن با امام علیه السلام مشورت کرد. حضرت فرمود که زن در ارتکاب این عمل مضطر بوده وبر مضطر حکمى نیست. (5)

این داستان ونظایر آن، که بعضا نقل مى‏شود، حاکى از احاطه امام على علیه السلام به قوانین کلى اسلام است که در قرآن وحدیث وارد شده است وخلیفه از آن غفلت داشت.

5- زن دیوانه‏اى مرتکب عمل منافى عفت‏شده بود. خلیفه او را محکوم کرد، ولى امام علیه السلام با یاد آورى حدیثى از پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم او را تبرئه کرد وحدیث این است که قلم از سه گروه برداشته شده است که یکى از آنها دیوانه است تاخوب شود. (6)

6- زن بار دارى اعتراف به گناه کرد. خلیفه دستور داد که او را در همان حال سنگسار کنند. امام علیه السلام از اجراى حد جلوگیرى کرد وفرمود:تو بر جان او تسلط دارى، نه برکودکى که در رحم اوست. (7)

7- گاهى امام علیه السلام با استفاده از اصول روانى مشکل را حل مى‏کرد. روزى زنى از فرزند خود تبرى جست ومنکر آن شد که مادر اوست ومدعى بود که هنوز بکر است، در حالى که جوان اصرار داشت که وى مادر اوست. خلیفه دستور داد به جوان، به سبب چنین نسبتى تازیانه بزنند. چون ماجرا به اطلاع امام علیه السلام رسید، آن حضرت از زن وبستگان او اختیار گرفت که وى را در عقد هرکس که خواست در آورد وآنان نیز على علیه السلام را وکیل کردند. امام رو به همان جوان کرد وگفت: من این زن را در عقد تو در آوردم ومهر او 480 درهم است. سپس کیسه‏اى که محتوى همان مبلغ بود در برابر زن قرار داد وبه جوان گفت: دست این زن را بگیر ودیگر نزد من میا مگر اینکه آثار عروسى بر سر وصورت تو باشد.

زن با شنیدن این سخن گفت:«الله، الله، هو النار، هو والله‏ابنی!» یعنى:پناه به خدا، پناه به خدا، نتیجه این جریان آتش است. به خدا قسم این پسر من است. سپس علت انکار خود را بازگو کرد. (8)

پى‏نوشت‏ها:

1- رشید رضا، مؤلف المنار، د رکتاب نفیس خود، الوحى المحمدى(چاپ دوم، صفحه 225)، تصریح مى‏کند که مجموع احادیثى که از پیامبر اسلام در خصوص احکام وفروع در دست ماست، پس از حذف مکررات، از چهار صد حدیث تجاوز نمى‏کند واحتمال اینکه احادیث نبوى بیش از این مقدار بوده وسپس از میان رفته است ضعیف است. بنابراین، احادیثى که پس از درگذشت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم در اختیار امت‏بود همین حدود یا اندکى بیش از آن بود.

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EACDA2.htm


دوشنبه 86 خرداد 7 , ساعت 3:21 عصر

 

کمکهاى علمى وفکرى امام علیه السلام به خلفا به دوران خلافت ابوبکر وعمر منحصر نبود، بلکه وى به عنوان سرپرست وحامى ودلسوز دین، نیازهاى علمى وسیاسى اسلام ومسلمانان را در دوره‏هاى مختلف خلافت‏برطرف مى‏کرد. از جمله، خلیفه سوم نیز پیوسته از افکار بلند وراهنماییهاى داهیانه على -علیه السلام بهره مى‏برد.

اینکه عثمان از نظرات امام علیه السلام استفاده مى‏کرد جاى شگفت نیست; شگفت اینجاست که معاویه نیز، با تمام عداوت وبغضى که به امام داشت، در مسائل علمى ومشکلات فکرى دست نیاز به سوى آن حضرت دراز مى‏کرد وافرادى را به صورت ناشناس به حضور امام روانه مى‏ساخت تا پاسخ بعضى مسائل را از آن حضرت بیاموزند.

از جمله، گاهى فرمانرواى روم از معاویه مطالبى را مى‏پرسیدوپاسخ آن را از او مى‏خواست.معاویه، براى حفظ آبروى خود - که خویش را خلیفه مسلمین معرفى مى‏کرد - افرادى را به نزد على علیه السلام گسیل مى‏داشت تا به گونه‏اى پاسخ را از امام فرا گیرند ودر اختیار معاویه بگذارند.

در اینجا نمونه‏هایى از مراجعه خلیفه سوم ومعاویه به امام علیه السلام رامنعکس مى‏کنیم:

1- از جمله حقوق زن در اسلام این است که اگر مردى همسر خود را طلاق دهد وپیش از آنکه عده زن سپرى گردد مرد در گذرد، زن همچون ورثه دیگر از شوهر خود ارث مى‏برد; تو گویى که تا عده زن سپرى نشده است پیوند زناشویى برقرار است.

در زمان خلافت عثمان، مردى داراى دو زن بود - یکى از انصار ودیگرى از بنى هاشم.از قضا مرد، زن انصارى خود را طلاق گفت وپس از مدتى درگذشت.زن انصارى نزد خلیفه رفت وگفت: هنوز عده من سپرى نشده است ومن میراث خود را مى‏خواهم. عثمان در داورى فرو ماند وجریان را به اطلاع امام علیه السلام رسانید.حضرت فرمود:اگر زن انصارى سوگند یاد کند که پس از رگذشت‏شوهرش سه بار قاعده نشده است مى‏تواند از شوهر خود ارث ببرد.

عثمان به زن هاشمیه گفت: این داورى مربوط به پسر عمت على است ومن در این باره نظرى نداده‏ام.

وى گفت: من به داورى على راضى هستم. او سوگند یاد کند و ارث ببرد. (1)

این جریان را محدثان اهل تسنن به گونه دیگر، که متن آن با فتاواى فقهاى شیعه تطبیق نمى‏کند، نیز نقل کرده‏اند. (2)

2- مردى که براى اداى فریضه حج‏یا عمره احرام بسته است نمى‏تواند حیوانى راکه در خشکى زندگى مى‏کند شکار کند. قرآن کریم در این باره مى‏فرماید:

وحرم علیکم صید البر ما دمتم حرما .(مائده:96)

شکار حیوان خشکى بر شما، در حالى که محرم هستید، حرام است.

ولى اگر فردى که محرم نیست‏حیوانى را شکار کند، آیا فرد محرم مى‏تواند از گوشت آن استفاده کند؟ این همان مسئله اى است که خلیفه سوم در آن از نظر على -علیه السلام پیروى کرد. قبلانظر خلیفه این بود که محرم مى‏تواند از گوشت‏حیوانى که غیرمحرم شکار کرده است استفاده کند. اتفاقا خود او نیز محرم بود ومى‏خواست دعوت گروهى را که براى او چنین غذایى ترتیب داده بودند بپذیرد، اما وقتى با مخالفت امام روبرو شد از نظر خود برگشت. على -علیه السلام ماجرایى از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم را نقل کرد که او را قانع ساخت. ماجرا بدین قرار بود که براى پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم، در حالى که محرم بود، مشابه چنان غذایى آوردند. آن حضرت فرمود:ما محرم هستیم. این غذا را به افرادى بدهید که در حال احرام نیستند.

وقتى امام علیه السلام این جریان را نقل کرد دوازده نفر نیز در تایید آن حضرت شهادت دادند. سپس على علیه السلام افزود: رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم نه تنها از خوردن چنین گوشتى ما را بازداشت،بلکه از خوردن تخم پرندگان یا مرغان شکار شده نیز نهى کرد. (3)

3- از عقاید مسلم اسلامى معذب بودن کافر پس از مرگ است. در زمان خلافت عثمان، مردى به عنوان اعتراض به این اصل عقیدتى جمجمه کافرى را از قبر بیرون آورد وآن را نزد خلیفه برد وگفت: اگر کافر پس از مرگ در آتش مى‏سوزد، باید این جمجمه داغ باشد، در حالى که من به آن دست مى‏زنم واحساس حرارت نمى‏کنم!

خلیفه در پاسخ عاجز ماند ودر پى على علیه السلام فرستاد. امام علیه السلام، باایجاد صحنه‏اى، پاسخى در خور به معترض داد. فرمود که آهن (آتش زنه) وسنگ آتش زایى بیاورند وسپس آن دو را بر هم زد تا جرقه‏اى از آن جستن کرد. آن گاه فرمود: به آهن وسنگ دست مى‏زنیم واحساس حرارت نمى‏کنیم، درحالى که هر دو داراى حرارتى هستند که در شرایط خاصى بر ما ملموس مى‏شود. چه مانعى دارد که عذاب کافر در قبر نیز چنین باشد؟

خلیفه از پاسخ امام خوشحال شد وگفت:«لولا علی لهلک عثمان‏». (4)

اما مواردى که معاویه به امام علیه السلام مراجعه کرده است.

تواریخ اسلامى موارد هفت گانه‏اى را یاد آورى شده است که معاویه دست نیاز به جانب على علیه السلام دراز کرده وشرمندگى وسرشکستگى خویش را به وسیله‏علم امام برطرف کرده است.

اذینه مى‏گوید: مردى از معاویه مطلبى را پرسید.معاویه گفت: این موضوع را از على بپرس.سائل گفت:خوش ندارم از او سؤال کنم; مى‏خواهم از تو بپرسم.وى گفت: چرا خوش ندارى ازمردى سؤال کنى که پیامبر در باره‏اش گفته است:«على نسبت‏به من به سان هارون نسبت‏به موسى است جز اینکه پس از من پیامبرى نیست‏» وعمر مشکلات خود را با او در میان مى‏نهاد؟ (5)

وقتى خبر شهادت امام علیه السلام به معاویه رسید گفت: «فقه وعلم مرد». برادر معاویه به او گفت:این سخن را مردم شام از تو نشنوند. (6)

اینک فهرست مواردى را که معاویه از على علیه السلام استمداد کرده است: (7)

1- حکم کسى که مدتها نبش قبر مى‏کرد وکفنها را مى‏برد.

2- حکم کسى که فردى را کشته است ومدعى است که او را درحالى کشته که با همسر او مشغول عمل جنسى بوده است.

3- دو نفر در باره لباسى اختلاف کردند. یکى از آنها دو شاهد آورد که این لباس مال اوست ودیگرى مدعى شد که آن را از ناشناسى خریده است.

4- مردى با دخترى ازدواج کرده است، ولى پدر عروس، به جاى او، دختر دیگرى را به حجله روانه کرده است.

5- یک رشته سؤالاتى که فرمانرواى روم در باره کهکشان وقوس وقزح و... از معاویه کرده بود واو ناشناسى را به عراق فرستاد تا پاسخ سؤالات را از على علیه السلام دریافت کند.

6- فرمانرواى روم مجددا سؤالاتى از قبیل موارد مذکور را از معاویه پرسید وباجگذارى خود را مشروط به دریافت پاسخ صحیح آنها کرد.

7- براى بار سوم، سؤالى از دربار روم به معاویه رسیدوپاسخ آن را طلبید. عمرو عاص، با حیله خاصى، جواب آن را از امام علیه السلام دریافت کرد.

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EACDA3.htm


<   <<   41   42   43   44   45   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ