اگر نظرى به زهد على بیفکنیم دچار حیرت و واماندگى خواهیم شد.مردى که سرزمینهایى همچون عراق، فارس، حجاز، یمن و مصر، البته به جز شام، در زیر حکومت اوست.همچون فقرا لباس خشن در بر مىکند، غذاى ناگوار مىخورد و مىگوید: اى دنیا! دیگران را فریب ده....
او پس از مرگ جز هفتصد درهم از خود به جاى نگذاشت که آن را براى خرید خدمتکارى براى خانوادهاش کنار گذاشته بود.اموالى را که در بیت المال بود تقسیم مىکرد و آن گاه دستور مىداد تا آنجا را بروبند.و سپس در همان مکان نماز مىگزارد، به این امید که آن مکان فرداى قیامت در پیشگاه خداوند شاهد و گواه او باشد.در طول زندگیش هرگز غذاى سیرى نخورد.در زهد به چنان مرتبهاى رسیده بود که دنیا در نظر او کمبهاتر از برگ کوچکى در دهان ملخى جلوه مىکرد.چنانکه ابن عباس در موقع حرکتبه بصره گفت: فرمانروایى بر دنیا اسلام براى او کمتر از کفشى که بیش از سه درهم نمىارزید، بها نداشت.جز آنکه وى مىخواستحقى را اقامه کند و باطلى را از بین ببرد.
منبع:
http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EACDC.htm
چون به شجاعت و دلاورى آن حضرت که زبانزد همگان استبنگریم، درمىیابیم که او از سن بیستسالگى یا اندکى بیشتر در جنگها مباشرت داشته، و حال آنکه با جنگاوریى که على (ع) از خود به نمایش گزارد، نام شجاعان پیش از خود را به بوته فراموشى سپرد و نیز نام دلاوران پس از خود را از صفحه گیتى پاک کرد.خواهیم دید که على (ع) در شجاعتبر تمام مردم برترى دارد، این امر آنچنان بدیهى و روشن است که سخن گفتن و ایراد شواهد براى اثبات آن بر انسان زشت و قبیح جلوه مىکند. آنچه على در جنگ کرد، تا روز قیامتبه عنوان ضرب المثل به جاى خواهد ماند.براى اثبات شجاعت آن حضرت همین قدر کافى است که وى در هیچ میدانى از دشمن گریزان نشد و خود را در مقابل لشگریان آنان نباخت و با کسى گرم کارزار نشد، مگر آنکه او را بکشت و هرگز ضربهاى بر دشمن وارد نکرد که بخواهد دومین ضربه را نیز بر او بزند. ضربات او بس سهمناک بود.هرگز از پیش دشمنى نمىگریخت.چون به مبارزهاى فراخوانده مىشد باک نمىداشت.اینها همه از امور حیرتآورى است که جز براى پسر ابو طالب فراهم نشد.و چه بسا که بتوان شجاعت وى را بیش از اینها مورد توصیف قرار داد.او خود مىفرمود: «با کسى به نبرد نپرداختم مگر آنکه من و او در میدان بودیم.»یکى از موارد افتخار اعراب، ایستادگى در برابر على (ع) در صحنههاى پیکار بود.آنان و دار و دستهشان افتخار مىکردند که على (ع) با ایشان به جنگ پرداخته است.حى بن احطب سید قبیله بنى نضیر یکى از کسانى است کهبر این امر بالیده و گفته است: «اینها کشتگانى شریف به دست انسانى شریفند.»خواهر عمرو بن عبدود در شعرى که در رثاى برادرش سروده است، به کشتهشدن وى به دست على (ع) مىبالد.هنگامى که حسان در یکى از سرودههایش به قتل عمرو بن عبدود بالید، یکى از مردان قبیله بنى عامر در جواب او اشعارى گفت که برخى از ابیات آن چنین است:
1.دروغ گفتید و به خانه خدا سوگند که ما را نکشتید اما به خاطر تیغ برنده على (ع) بر خود ببالید 2.به شمشیر پسر عبد الله یعنى احمد در جنگ و به پنجه نیرومند على (ع) بدین حال دستیافتند، پس کوتاه کنید 3.على است آنکه در فخر مقامى والا دارد پس بیهوده ادعا مکنید و پست و کوچک شوید (گم شوید)
مشرکان کارزار على (ع) را مورد ستایش قرار مىدادند و آن را افتخارى براى على به شمار مىآوردند و با این وجود، علت افتخار ایشان، تنها آن بود که على کشنده آنهاست.مسافع بن جمحى در سوگ عمرو و کشته شدن او به دست امیر المؤمنین (ع) شعرى سروده که یکى از ابیات آن چنین است:
على پیروز شد و من به مانند این افتخار دست نیافته و با مردى چنین قدرتمند روبهرو نشده بودم
هبیرة بن ابى وهب در رثاى عمرو و قتل او به دست على (ع) چنین مىسراید:
از تو اى على، این دلیرى که در میدان به خرج دادى در جاى دیگرى ندیدم و من بر نجد مقدم، همچون پیرى متوقف شدم.
به چه پیروزى شگفتى دستیافتى که همین براى فخر تو بس است و تا زمانى که زندهاى از خوارى و زبونى در امان مىمانى.
سعید بن عاص نیز به على (ع) بالید و گفته است: من خوشحال نیستم جز آنکه مىبینم کشنده پدرم پسر عموى او یعنى على بن ابى طالب است.
همچنین پدر على (ع) وى را در زمانى که کودکى بیش نبود، در واقعه شعب ابو طالب، در بستر پیامبر خوابانید و آن حضرت (ع) با طیب خاطر به استقبال خطرى بس بزرگ رفت.
شجاعت والاى آن حضرت را همچنین مىتوان شب هجرت پیامبر از مکه به مدینه، ملاحظه کرد.وى بدون هیچ ترس و نگرانى خود را در معرض خطرى عظیم قرار داد.در حالى که مردان مکه خانه پیامبر را به محاصره خود درآورده بودند، تا کسى را که در بستر خفته استبه قتل برسانند.
شجاعت دیگر او در زمانى است که پس از هجرت پیامبر که به همراه فواطم (فاطمه بنت اسد، فاطمه دختر پیغمبر، و فاطمه دختر حمزه) آشکارا از مکه به طرف مدینه در حرکتشد و او را در این سفر به جز ابن ام ایمن و ابو واقد لیثى که آنان نیز در مقابل جماعت قریش کارى از دستشان برنمىآمد، کس دیگرى همراهى نمىکرد.در این حال با هشت تن از سواران قریش برخوردند که پیشاپیش آنان جناح برده حرب بن امیه قرار گرفته بود.جناح در حالى که بر اسب سوار بود با شمشیر بر على (ع) حمله برد، آن حضرت پیاده بود و از ضربت او جا خالى کرد و چون جناح از طرف کتف خم شده بود آن حضرت با ضربتى سنگین او را به دو نیم کرد، آن چنان که آن ضربت تا کوهه زین اسب وى رسید و آن را شکافت و باقى مشرکان با دیدن این صحنه هر یک پا به فرار گذاشتند.
در روز بدر، آن حضرت ولید بن عتبه را کشت و در کشتن عتبه و گروهى از سران مشرکان شرکت و دخالت داشت.روایت کردهاند که على (ع) نیمى از کشتگان یا بیشتر آنان را به تنهایى به دیار عدم فرستاد و نیم دیگر را باقى مسلمانان به همراهى ملائکه مسومین به قتل رساندند.
در روز احد، آن حضرت مطابق با صحیحترین روایات، پرچمداران مشرکان را که گفتهاند هفتیا نه تن بودهاند به قتل رساند و مشرکان با به قتل رسیدن آنها از معرکه جنگ گریزان شدند.به طورى که اگر تیراندازان از فرمان پیامبر اکرم (ص) سرپیچى نمىکردند، جنگ به سود مسلمانان پایان مىیافت.تمام کسانى که در این روز از لشگر مشرکان به قتل رسیدند، بیست و هشت تن بودند که هجده تن آنان را على (ع) کشته بود و وقتى که مسلمانان، به جز اندکى از آنها، متوارى شدند، على (ع) در کنار پیامبر باقى ماند و از وجود آن حضرت (ص) محافظت کرد و هرگاه مشرکان، بر او یورش مىبردند پیامبر وى را آگاه مىکرد و على (ع) آنان را پراکنده مىساخت.وى چنان از مشرکان کشت که جبرئیل از آن در شگفتشد و گفت: «اى پیامبر!این طریق یارى کردن است»و آن گاه ندا داد (شمشیرى مانند ذوالفقار و مردى همچون على (ع) نیست.)
در واقعه خندق، هنگامى که عمرو بن عبدود و همراهان او پیشروى مىکردند و از خندق گذشتند، على (ع) به همراه تنى چند از مسلمانان آمدند تا شکافى را که مشرکان براى پیشروى از آن استفاده کرده بودند، مسدود کنند.هیچ کس از مسلمانان، به جز على (ع) ، بر انجام این کار بىباک نبود.وقتى عمرو همنبردى براى خود طلبید، همه مسلمانان به هراس افتادند و در پاسخ به عمرو خاموش ماندند.گویى بر بالاى سر آنان پرنده مرگ به پرواز درآمده بود.عمرو با دیدن این وضع شروع به توبیخ و سرزنش آنان کرد.پیامبر خطاب به مسلمانان فرمود: چه کسى به نبرد با عمرو خواهد رفت؟و هر کس با عمرو به نبرد پردازد، خداوند ورود به بهشت را براى او تضمین مىکند.کسى برنخاست جز على (ع) و گفت: اى پیامبر (ص) من با عمرو نبرد خواهم آزمود.اما پیامبر به او فرمود: بنشین!او عمرو است.پیامبر سه مرتبه دیگر همنبردى براى عمرو درخواست کرد و بار سوم به على گفت: «اگر چه او عمرو است اما تو مىتوانى به جنگ او بروى.»على (ع) در جنگ با عمرو بر او دستیافت و او را کشت.با کشته شدن عمرو کسانى که همراه وى از خندق گذر کرده بودند متوارى شدند.على (ع) به تعقیب آنان پرداخت و بعضى از آنها را به دیار عدم رهسپار کرد و با این کار خود هیبت مشرکان را در هم کوبید و«خداوند کافران را با همان خشم و غضبى که به مؤمنان داشتند، بدون آنکه به غنیمتى دستیابند، بازگرداند و خدا خود جنگ را (به واسطه وجود على (ع) ) از مؤمنان کفایت فرمود». (1)
در جنگ خیبر على (ع) به درد چشم گرفتار آمد، به گونهاى که نه صحرا را مىدید و نه کوه را.از این روى پیامبر دو تن از مهاجران را به جنگ دشمنان فرستاد، اما آنان شکستخورده و بازگشتند.یکى از آن دو به دوستانش دشنام مىداد و آنان نیز او را دشنام مىدادند و دیگرى دوستان خود را سرزنش مىکرد و آنان او را سرزنش مىکردند.آنگاه پیامبر فرمود: فردا پرچم را به دست مردى خواهم داد که دوستدار خدا و رسول اوست و خدا و رسول نیز دوستدار اویند.او حمله برندهاى است که از میدان نمىگریزد و از معرکه بازنمىگردد، مگر آنکه خداوند بر او گشایشى قرار دهد.سپس على (ع) را فراخواند و در چشم او از آب دهان خود ریخت و بهبود یافت.چون فردا شد پیامبر پرچم را به على (ع) سپرد.مرحب (از مردان نیرومند یهودیان خیبر) در حالى که بر سر کلاهخودى گذارده بود و بر تن زرهى داشت، با على رو به رو شد.على (ع) با ضربتشمشیرى آن کلاهخود را همچون تخممرغى درهم شکست و زره و سر او را پاره کرد تا آنکه شمشیر به فلک او رسید و همه لشگریان صداى این ضربه را شنیدند.آن حضرت در این جنگ در قلعه خیبر را که بیست مرد از آن محافظت مىکردند، از جاى کند.و آن را همچون پلى بر روى خندق قرار داد.چون مسلمانان از کار جنگ بازمىگشتند افراد زورمند این در را اندکى جابهجا کردند و هفتاد تن آمدند تا آن در را به حالت اول بازگردانند اما نتوانستند و آن گاه مىبینیم که على (ع) درى را که هفتاد نفر نتوانستند بلند کنند به عنوان سپرى براى خود مىگیرد.به راستى در جهان کدام مرد شجاعى است که تا این حد به شجاعت و دلیرى رسیده باشد؟
در جنگ حنین على (ع) در کنار پیامبر قرار گرفت.و این در حالى بود که همه مسلمانان از کنار او متوارى و پراکنده شده بودند.به جز ده تن که نه تن از آنان از قبیله بنى هاشم بودند.على و عباس و پسر عباس در بین این نه تن قرار داشتند.در این جنگ على (ع) ابو حرول و چهل تن دیگر از آنان را به دیار عدم روانه کرد.و با فرار مشرکان، و به لطف ثبات قدم على و آن عده قلیل، مسلمان دوباره بازگشتند.مسلمین با دیدن پایمردیهاى على (ع) ، استقامت کردند، چرا که از آنان، شجاعتى همچون دلاورى که على به خرج مىداد، دیده نمىشد.امیر المؤمنین (ع) در تمام پیشامدها و جنگها از مقامى شامخ برخوردار بود.
در جنگهاى جمل و صفین و نهروان، آن حضرت شخصا شرکت داشت و پهلوانان نامدار را از میان برداشت و با مردان زورمند آنان به جنگ پرداخت.
در جنگ جمل هر دو لشگر روبهروى هم ایستادند و نیزههاى آنها در قلب یکدیگر مىنشست. هر سپاهى که آهنگ رفتن به سوى شتر عایشه را مىکرد، کشته مىشد.از صداى بر هم خوردن شمشیرها صدایى همچون صدایى پتک به گوش مىرسید.چون جنگ به اوج خود رسید، آن حضرت به تنهایى به طرف شتر، که با پارچهاى سبز پوشانده شده بود و مهاجرین و انصار گردش را گرفته و اطراف آن فرزندانش بودند، یورش برد.آن گاه بر آنان تاخت و بر قلب لشگریان جمل زد و با آنان در کار نبرد شد، سپس بازگشت و شمشیرش را که خم شده بود با زانویش راست کرد.یاران و پسرانش گفتند: ما به تو کمک خواهیم کرد.اما على هیچ پاسخى به آنان نداد و حتى نگاهى به ایشان نکرد و آنگاه دوباره چون شیرى ژیان، خروشید و براى بار دوم به تنهایى به خیل دشمن زد.مردان جنگى دشمن از ترس رویارویى با على (ع) مىگریختند و از چپ و راست او عقب مىنشستند، تا آنکه زمین از خون کشتگان، رنگین شد.آن حضرت دوباره به میان یاران خود بازگشت و شمشیرش را که خم شده بود، راست کرد و به پسرش محمد بن حنفیه فرمود: اى پسر حنفیه!در میدان نبرد چنین باید جنگ کرد.کسانى که در اطراف آنان بودند خطاب به امیر المؤمنین عرض کردند اى امیر المؤمنین!چه کس خواهد توانست کارى را که تو مىکنى، انجام دهد؟
یوم الهریر یکى از فرازهاى حساس جنگ صفین است.بعض روایان گفتهاند: «به خدایى که محمد را برانگیختسوگند که ما رئیس هیچ گروهى را، از زمانى که خداوند آسمانها و زمین را آفریده است، ندیدهایم که یک روز بتواند مانند على (ع) عمل کند.او، بنا بر آنچه حسابگران شمردهاند بیش از پانصد تن از نامآوران عرب را کشت، وى با شمشیرى کج و ناراستبه سوى سپاه دشمن خارج مىشد و مىگفت«از خداوند و از شما پوزش مىطلبم».ما او را در میان مىگرفتیم و از وى مراقبت مىکردیم ولى او به ناگاه از دست ما به در مىشد و بر قلب لشگریان دشمن، تاخت مىآورد.به خدا سوگند ما هیچ شیرى را قوىتر و نزدیکتر از او به دشمن ندیدیم.
منبع:
http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EACDB.htm
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
احادیث امام سجاد (ع)
احادیث امام حسین (ع)
احادیث امام حسن (ع)
احادیث حضرت زهرا (س)
احادیث حضرت رسول (ص)
زندگینامه 14 معصوم
حضرت فاطمه(س)
امام باقر(ع)
احادیث امام محمد باقر (ع)
احادیث امام جعفر صادق (ع)
مقام قرآن(دین شناسی)
احادیث امام موسی کاظم (ع)
احادیث امام رضا (ع)
احادیث امام جواد (ع)
[همه عناوین(1518)][عناوین آرشیوشده]