سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بارالها ! اگر مرا به زنجیر کشی و عطای خود را در میان شاهدان از من بازداری، ... امیدم را ازتو نخواهم بُرید و چهره امیدوار به گذشتت را از تو نخواهم گرداند و محبّتت از قلبم بیرون نخواهد رفت . [امام سجّاد علیه السلام ـ در دعایش ـ]
 
دوشنبه 86 اردیبهشت 31 , ساعت 12:10 عصر

 

دومة الجندل نام جایى بوده در سر راه عراق و شام و نزدیکى مرزهاى روم شرقى در آن زمان، که گروهى از اعراب بادیه نشین در آنجا سکونت داشتند و فاصله‏اش تا مدینه پانزده روز بوده.

به رسول خدا(ص)خبر رسید که اعراب مزبور در صدد حمله به مدینه و جنگ با مسلمانان هستند و بدین منظور لشکرى تهیه کرده‏اند، پیغمبر اسلام گروهى از مسلمانان را برداشته و به عزم جنگ و سرکوبى آنها، این راه طولانى و خشک و سوزان را پیمود ولى با دشمن برخورد نکرد، زیرا وقتى از آمدن لشکر اسلام با خبر شدند رعب و وحشتى در دلشان افتاد و اموال زیادى را به جاى گذاشته و فرار کردند و مسلمانان وقتى رسیدند که از دشمن اثرى نبود و از این رو اموال ایشان به عنوان غنیمت نصیب مسلمانان گشته و پیروزمندانه به مدینه بازگشتند و ضمنا با پیمودن این راه طولانى و بى آب و گرماى سخت، طاقت و تحمل آنان را در این گونه مسافرتهاى جنگى نیز نشان داد و نفوذ اسلام را تا مرزهاى روم شرقى بسط و توسعه داد.

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=ECCCCDJ.htm


دوشنبه 86 اردیبهشت 31 , ساعت 12:10 عصر

 

پیش از این در دنباله داستان جنگ احد ذکر شد که چون ابو سفیان مى‏خواست از مدینه به مکه بازگردد فریاد زد: وعده ما و شما سال دیگر در بدر!

و پیغمبر(ص)نیز دستور داد پاسخ او را بدهند و آمادگى خود و مسلمانان را براى این جنگ به او اعلام کنند.

و چون موعد مزبور فرا رسید ابو سفیان با مشکلات زیادى که در پیش داشت آماده حرکت‏به سوى بدر شد و به گفته برخى از مورخین براى آنکه رسول خدا(ص)را از آمدن بدان سو بترساند و به وسیله‏اى این جنگ را به تاخیر اندازد به نعیم بن مسعود اشجعى که از مکه عازم مدینه بود گفت:

نعیم!مى‏توانى پیغامى از من براى محمد ببرى و کارى را که مى‏گویم انجام دهى و من در عوض فلان مبلغ به تو بدهم!نعیم پرسید: چه پیغامى و چه کارى است؟ابو سفیان گفت: من با محمد و یارانش قرار جنگ در این وقت گذارده‏ام و امسال خشکسالى است و این کار براى ما زیانبار است، اما از آن سو مى‏ترسم محمد و یارانش روى وعده‏اى که داریم به بدر بیاید و چون ببیند ما نیامده‏ایم بر ما دلیر شوند و از نظر سایر قبایل و عربهاى دیگر نیز آمدن آنها و نرفتن ما صورت خوبى ندارد، از این رو مى‏خواهم تو به یثرب بروى و به هر زبانى که مى‏توانى و به هر ترتیبى که مى‏دانى این جنگ را به تاخیر اندازى!

نعیم به مدینه آمد و خدمت پیغمبر اسلام رسید و آنچه توانست درباره اهمیت لشکر قریش و اسلحه و افراد سپاه فراوان آنها براى آن حضرت نقل کرد و مى‏خواست‏با این سخنان دروغ، آن حضرت را به نحوى از حرکت‏به سوى بدر منصرف سازد، اما رسول خدا(ص)فرمود: قسم به آن خدایى که جانم در دست اوست من به جنگ او خواهم رفت اگر چه هیچکس با من نیاید و سپس پرچم جنگ را بسته و به دست على(ع)داد و با یک هزار و پانصد نفر از مسلمانان از مدینه خارج شد و ده‏اسب نیز همراه داشتند.

و چون در بدر صغرى (1) گروههاى زیادى از قبایل عرب براى داد و ستد و تجارت و سایر امور اجتماعى جمع مى‏شدند مسلمانان اموال تجارتى و کالاهاى زیادى نیز همراه خود برداشتند تا در صورت امکان آنها را به فروش رسانده و به وسیله آن تجارتى نیز بکنند.

ابو سفیان نیز با دو هزار نفر سرباز و پانصد اسب از مکه خارج شد و تا«مر الظهران‏» (2) پیش رفت اما در آنجا سران لشکر را جمع کرده گفت:

باز گردید که امسال به واسطه خشکسالى مصلحت نیست ما جنگ کنیم، و جنگ در سالى باید باشد که حیوانات بتوانند از سبزى صحرا و برگ درختان بخورند و شما نیز از شیر آنها استفاده کنید.

به همین بهانه پس از چند روز گردش و خوشگذرانى و نوشیدن شراب آنها را به مکه بازگرداند و قریش که چنان دیدند به عنوان سرزنش آنها را«جیش السویق‏»یعنى لشکر سویق (3) - نامیدند و گفتند: شما فقط براى خوردن سویق به این سفر رفتید.

رسول خدا(ص)نیز با مسلمانان روز اول ذى قعده به بدر رسیدند و به انتظار آمدن ابو سفیان هشت روز آنجا ماندند و مسلمانان هر روز در بازار بدر حاضر مى‏شدند و کالاهاى تجارتى خود را فروخته و از این راه سود مالى فراوانى به دست آوردند و پس از هشت روز با تمام شدن بازار بدر آنها نیز به سوى مدینه بازگشتند و از نظر سیاسى هم مانند لشکریان فاتح در جنگ، به مدینه آمدند زیرا دشمن از ترس آنها در وعده‏گاه حاضر نشده بود. از این رو عظمت تازه‏اى در نظر عربها و قبایل اطراف پیدا کردند و آثار شکست احد را محو ساختند، و در برخى از تواریخ آمده که صفوان بن امیة پیش ابو سفیان رفت و زبان به ملامت و سرزنش اوگشوده گفت:

این چه کارى بود کردى؟با اینان وعده جنگ گذاردى و تخلف کردى و همین سبب دلیرى و نیروى آنها مى‏گردد، و از این رو مشرکان قریش در صدد جنگ تازه‏اى بر آمده و به تهیه لشکر و اسلحه براى جنگ احزاب پرداختند، و به گفته برخى از مورخین پس از مراجعت رسول خدا(ص)از بدر صغرى شخصى به نام معبد بن ابى معبد خزاعى که در بدر حاضر بود و لشکر اسلام را مشاهده کرده بود به سرعت‏خود را به مکه رسانده و کثرت سپاه مسلمانان را که در بدر بودند به اطلاع قریش رساند، و آنها را به فکر انداخت تا از قبایل اطراف و همدستان خود کمک بگیرند و از سران قریش و ثروتمندان و بلکه افراد معمولى نیز درخواست کمک مالى کنند و تا جایى که مقدور بود اسلحه و سرباز تهیه کرده و جنگ احزاب را با آن سپاه مجهز به راه اندازند.

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=ECCCCDI.htm


<   <<   21   22   23   24   25   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ