امام علیه السلام در روز سه شنبه دهم ماه ربیع الاول سال 38 هجرى در ابتداى فجر، که هنوز هوا تاریک بود، نماز صبح را با یاران خود بجا آورد. آن حضرت از ناتوانى وخستگى سپاه شام کاملا آگاه بود ومىدانست که دشمن به آخرین سنگر عقب نشینى کرده وبا یک حمله جانانه مىتوان به خرگاه آتش افروز جنگ معاویه دستیافت.از این رو، به اشتر دستور داد که به تنظیم سپاه بپردازد. مالک، در حالى که در پوششى از آهن فرو رفته بود به میان سپاه آمد ودر حالى که بر نیزه خود تکیه کرده بود فریاد کشید:«سووا صفوفکم رحمکم الله»:صفهاى خود را مرتب کنید. چیزى نگذشت که حمله آغاز شد واز همان ابتدا نشانههاى شکست دشمن با فرار آنان از میدان نبرد آشکار گردید.
در این موقع، مردى از سپاه شام بیرون آمد وخواستار مذاکره حضورى با امام -علیه السلام شد. امام در میان دو صف با او به مذاکره پرداخت. او پیشنهاد کرد که هر دو طرف به جایگاه نخستین خود عقب نشینى کند وامام شام را به معاویه واگذار نماید.امام علیه السلام باتشکر از پیشنهاد او یاد آور شد که من در این موضوع مدتها اندیشیدهام ودر آن جز دو راه براى خود ندیدهام، یا نبرد با یاغیگران یا کفر بر خدا وآنچه که بر پیامبر او نازل شده است. وخدا هرگز راضى نیست که در ملک او عصیان وگناه شود ودیگران در برابر آن سکوت کنند واز امر به معروف ونهى از منکر سرباز زنند. از این رو جنگ با متمردان را بهتر از همآغوشى با غل وزنجیر یافتهام.
آن مرد از جلب موافقت امام علیه السلام مایوس شد ودر حالى که آیه انا لله و انا الیه راجعون را بر زبان جارى مىکرد به سوى سپاه شام بازگشت. (1)
نبرد بى امان میان طرفین بار دیگر آغاز گردید. در این نبرد از هر وسیله ممکن استفاده مىشد، از تیر وسنگ واز شمشیر ونیزه وعمودهاى آهنین که کوه آسا بر سر طرفین فرو مىآمد. نبرد تا صبح روز چهارشنبه ادامه داشت.سپاه معاویه در شب آن روز از فزونى کشتهها وزخمیها مانند سگ زوزه مىکشید واز این جهت در تاریخ آن شب چهارشنبه را «لیلة الهریر» خواندهاند.
اشتر در میان سربازان حرکت مىکرد ومىگفت:مردم تا پیروزى به اندازه یک کمان بیش باقى نمانده است وفریاد مىزد:«الا من یشری نفسه لله ویقاتل مع الاشتر حتى یظهر او یلحق بالله؟» یعنى:آیا کسى هست که جان خود را به خدا بفروشد ودر این راه به همراه اشتر نبرد کند، تا پیروز گردد یابه خدا بپیوندد؟ (2)
امام علیه السلام در این لحظات حساس در مقابل فرماندهان وافراد مؤثر سپاه خود سخنرانى کرد وفرمود:
اى مردم، مىبینید که کار شما ودشمن به کجا انجامیده و از دشمن جز آخرین نفس چیزى باقى نمانده است. آغاز کارها با پایان آن سنجیده مىشود.من صبحگاهان آنان را به محکمه الهى خواهم کشید وبه زندگى ننگینشان پایان خواهم داد. (3)
معاویه از مضمون سخنرانى آن حضرت آگاه شد. لذا رو به عمرو عاص کرد وگفت: این همان شبى است که على فرداى آن کار جنگ را یکسره خواهد کرد. اکنون چه باید کرد؟
عمروعاص گفت:نه سربازان تو مانند سربازان او هستند ونه تو مانند او هستى. او به انگیزه دینى وعقیدتى نبرد مىکند، در حالى که تو به انگیزه دیگر. تو خواهان زندگى هستى واو خواهان شهادت.سپاه عراق از پیروزى تو بر خود مىترسد، در حالى که سپاه شام از پیروزى على هراسى ندارد.
معاویه:پس چه باید کرد؟
عمروعاص:باید پیشنهادى کرد که اگر بپذیرند دچار اختلاف شوند واگر نپذیرند نیز دچار دو دستگى گردند; آنان را به کتاب خدا دعوت کن تا میان تو وآنان حاکم باشد. در این صورت تو به خواسته خود نائل مىآیى. این مطلب مدتها در ذهن من بود ولى از ابراز آن خوددارى مىکردم تا وقت آن برسد.
معاویه از پختگى نقشه همکار خود تشکر کرد ودر صدد اجراى آن بر آمد.
بامداد روز پنجشنبه سیزدهم ربیع الاول، وبه قولى سیزدهم صفر، سپاه امام -علیه السلام بانیرنگ کاملا بى سابقهاى روبرو شد وخدمتى که فرزند عاص به طاغیان شام کرد بحق مایه حیات مجدد تیره اموى وبازگشت آنان به صحنه اجتماع شد.
سپاه شام، طبق دستور عمرو، قرآنها را بر نوک نیزهها بستند وصفوف خود را با مصاحف آراستند. قرآن بزرگ دمشق به کمک ده نفر بر نوک نیزه حمل مىشد. آن گاه همگى یکصدا شعار سر دادند که:«حاکم میان ما وشما کتاب خداست».
گوشهاى عراقیان متوجه فریادها شد وچشمهایشان به نوک نیزهها افتاد.از سپاه شام جز شعارها وفریادهاى ترحم انگیز چیزى شنیده نمىشد.همگى مىگفتند:
اى مردم عرب، براى زنان ودخترانتان،خدا را در نظر بگیرید.
خدا را خداى را در باره دینتان!
پس ازمردم شام چه کسى از مرزهاى شام پاسدارى خواهد کرد وپس ازمردم عراق چه کسى ازمرزهاى عراق حفاظتخواهد نمود؟
چه کسى براى جهاد با روم وترک ودیگر کافران، باقى خواهد ماند؟ (4)
منظره روح انگیز مصاحف ونالههاى مهر آفرین، عقل وهوش را از بسیارى از سربازان امام علیه السلام ربودوآنان را مبهوت ومدهوش ساخت. مردان جنگى که تا ساعاتى پیش افتخار مىآفریدند ودر یک قدمى پیروزى کامل قرار داشتند، همچون افسون شدگان، بر جاى خود میخکوب شدند. ولى شیرمردانى، مانند عدى بن حاتم ومالک اشتر وعمرو بن الحمق، از واقعیت نیرنگ آگاه بودند ومىدانستند که چون دشمنان را یاراى مقابله نیست ودر آستانه سقوط ونابودى قرار گرفتهاند از این راه مىخواهند خود رانجات دهند وگرنه آنان هیچ گاه تن به قرآن نداده ونخواهند داد. از این جهت، فرزند حاتم به امام علیه السلام گفت:
هیچ گاه سپاه باطل را یاراى مقابله با حق نیست. از هر دو طرف گروهى کشته ومجروح شدهاند وآنان که با ما باقى ماندهاند از آنان نیرومندترند، به نالههاى شامیان گوش فرا نده وما پیرو تو هستیم.
اشتر گفت:معاویه فاقد جانشین است ولى تو جانشین دارى. اگر او سرباز دارد ولى صبر سربازان تو را ندارد. آهن را با آهن بکوب و از خدا کمک بگیر.
سومى گفت:على جان، ما از روى تعصب به حمایت تو برنخاستهایم، بلکه براى خدا دعوت تو را پاسخ گفته ایم... اکنون حق به آخرین نقطه خود رسیده است وما را با وجود تو نظرى نیست. (5)
ولى اشعثبن قیس، که خود را در جرگه یاران على علیه السلام قرار داده بود واز روز نخستحرکات مرموزى داشت وارتباط او با معاویه کم وبیش آشکار شده بود، رو به امام علیه السلام کرد وگفت:دعوت قوم را پاسخ بگو که تو به پاسخگویى به درخواست آنان شایسته ترى.ومردم خواهان زندگى هستندوجنگ را خوش ندارند.
امام علیه السلام که از نیت ناپاک او آگاه بود، فرمود: باید در این مورد اندیشید. (6)
معاویه براى تحریک عواطف سپاه امام به عبدالله فرزند عمرو عاص که از مقدس نماهاى جامعه آن روز بود، فرمان داد که در میان صفوف دو گروه قرار گیرد وآنان را به پذیرفتن داورى کتاب خود دعوت کند. او نیز در میان دو صف قرار گرفت وگفت:مردم!اگر نبرد ما براى دین بود، هر دو گروه حجت را بر گروه مخالف تمام کرد واگر براى دنیا بود، هر دو گروه از حد تجاوز کردند. ما شما را به حکومت کتاب خدا دعوت مىکنیم واگر شما دعوت مىکردید ما اجابت مىنمودیم. فرصت را مغتنم شمارید.
این شعارها دشمن پراکنده ومردم ساده لوح عراق را فریفت وجمعیت در خور ملاحظهاى رو به امام علیه السلام آوردند که دعوت آنان را بپذیرد.
امام علیه السلام در این لحظات حساس، براى روشن ساختن اذهان فریب خوردگان، رو به آنان گرد وگفت:
بندگان خدا، من از هر کسى براى پذیرفتن دعوت به حکم قرآن شایسته ترم ولى معاویه وعمروعاص وابن ابى معیط وحبیب بن مسلمه وابن ابى سرح اهل دین وقرآن نیستند. من بهتر از شما آنان را مىشناسم. من با آنان از دوران کودکى تاکنون معاشرت کردهام; آنان در تمام احوال بدترین کودکان وبدترین مردان بودند. به خدا سوگند، آنان قرآنها را بلند نکردهاند که قرآن را مىشناسند ومىخواهند به آن عمل کنند، بلکه این کار جز حیله ونیرنگ نیست. بندگان خدا، سرها وبازوان خود را لختى به من عاریه دهید که حق به نتیجه قطعى رسیده وچیزى تا بریده شدن ریشهستمگران باقى نمانده است.
در حالى که افراد مخلص از نظر امام علیه السلام طرفدارى مىکردند، ناگهان بیست هزار نفر از رزمندگان سپاه عراق، در حالى که در پوششى ازا هن فرو رفته بودند وپیشانى آنها از سجده پینه بسته بود وشمشیر بر دوش داشتند (7) ، میدان نبرد را ترک گفته وبه مقر فرماندهى رو آوردند. این گروه را افرادى همچون مسعربن فدکى وزیدبن حصین وبرخى از قراء عراق رهبرى مىکردند که بعدا از سران خوارج شدند. آنان در برابر جایگاه امام علیه السلام ایستادند و او را به جاى «یا امیر المؤمنین» به «یا على» خطاب کردند وبا کمال بى ادبى گفتند:
دعوت قوم را بپذیر وگرنه تو را مىکشیم، همچنان که عثمان بن عفان را کشتیم. به خدا سوگند، اگر دعوت آنان را اجابت نکنى تو را مىکشیم!
فرماندهى که دیروز مطاع مطلق بود، اکنون کارش به جایى انجامیده بود که به او دستور تسلیم وپذیرش صلح تحمیلى مىدادند. امام علیه السلام در پاسخ آنان گفت:
من نخستین کسى هستم که به کتاب خدا دعوت کردم ونخستین کسى هستم که دعوت کتاب را اجابت گفتم وبر من جایز نیست که شما را به غیر کتاب خدا بخوانم. من با آنان مىجنگم زیرا گوش به حکم قرآن نمىدهند، آنان خدا را نافرمانى کردند وپیمان او را شکستند وکتاب او را پشتسر افکندند. من به شما اعلام مىکنم که آنان شما را فریفتهاند. آنان خواهان عمل به قرآن نیستند.
سخنان منطقى ومستدل امام علیه السلام در آنان مؤثر نیفتاد ومرور زمان نشان داد که آنان افرادى تندرو ودور از فهم ودرک حقایق بودند که تحت تاثیر شعارهاى تو خالى شامیان قرار گرفته بودند وهرچه امام آنان را نصیحت مىکرد بر اصرار ولجاجتخود مىافزودند ومىگفتند که باید امام دستور دهد که اشتر دست از نبرد بردارد.هیچ چیز براى یک ارتش در حال نبرد زیانبارتر از اختلاف ودودستگى نیست.از آن بدتر، شورش گروه ساده لوح ودور ازمسائل سیاسى بر فرمانده خردمند وداناى خود است. امام علیه السلام خود را در آستانه پیروزى مىدید واز واقعیت پیشنهاد دشمن آگاه بود، اما چه کند که اختلاف شیرازه وحدت سپاه را از هم مىگسست.
امام علیه السلام مقاومت در برابر بیست هزار نفرمسلح مقدس نما را، که پیشانى آنان از کثرت سجده پینه بسته بود، صلاح ندید ویکى از نزدیکان خود به نام یزید بن هانى را خواست وبه او چنین گفت:
خود را به نقطهاى که اشتر در آنجا مشغول نبرد استبرسان وبگو که دست از نبرد بکشد وهرچه زودتر به سوى من آید.
یزید بن هانى خود را به صف مقدم رسانید وبه اشتر گفت:امام دستور مىدهد که دست از نبردبردارى وبه سوى او بیایى.
اشتر: سلام مرا به امام برسان وبگو که اکنون وقت آن نیست که مرا از میدان فرا خوانى.امید است که به همین زودى نسیم پیروزى بر پرچم اسلام بوزد.
قاصد بازگشت وگفت: اشتر مراجعت را مقرون به مصلحت نمىداند ومىگوید که در آستانه پیروزى است.
شورشیان رو به امام کردند وگفتند: اباء اشتر از بازگشتبه دستور توست. تو پیام دادى که در میدان نبرد مقاومت کند.
على علیه السلام با کمال متانت فرمود: من هرگز با مامور خودمحرمانه سخن نگفتم. هرچه گفتم شما آن را شنیدید. چگونه من را بر خلاف آنچه که آشکاراگفتم متهم مىکنید؟
شورشیان: هرچه زودتر پیام بده که اشتر از میدان بازگردد وگرنه تو را مانند عثمان مىکشیم یا زنده تحویل معاویه مىدهیم.
امام علیه السلام رو به یزید بن هانى کرد وگفت: آنچه را مشاهده کردى به اشتر برسان.
مالک از پیام امام علیه السلام آگاه شد ورو به قاصد کرد وگفت: این فتنه زاییده بلند کردن قرآنها برسر نیزه هاست. واین نقشه فرزند عاص است.سپس با اندوه گفت:آیا پیروزى را نمىبینى وآیه خدا را مشاهده نمىکنى؟ آیا رواست که در این اوضاع صحنه نبرد را رها کنم؟
قاصد: آیا رواست که تو در اینجا باشى وامیرمؤمنان کشته یا تحویل دشمن شود؟
مالک از شنیدن این سخن بر خود لرزید. فورا دست از نبرد کشید وخود را به حضور امام علیه السلام رساند. وقتى چشمش به آشوبگران ذلت طلب افتاد رو به آنان کرد وگفت: اکنون که بر دشمن برترى یافته ودر آستانه پیروزى قرار گرفتهاید فریب آنان را مىخورید؟ به خدا سوگند که آنان فرمان خدا را ترک وسنت پیامبر را رها کردهاند.هرگز با درخواست آنان موافقت نکنید وبه من کمى مهلت دهید تا کار را یکسره کنم.
آشوبگران:موافقتبا تو مشارکت در خطاى توست.
اشتر: وا اسفا که افراد ارزنده شما کشته شدهاند وگروه زبونتان باقى مانده است.به من بگویید در چه زمانى شما بر حق بودید؟آیا آن زمان که نبرد مىکردید بر حق بودید واکنون که دست از نبرد کشیدهاید بر باطل هستید؟یا در آن زمان که نبرد مىکردید بر باطل بودید واکنون بر حق هستید؟ اگر چنین گمان دارید، یعنى همه کشتگان شما، که به ایمان وتقوا واخلاص آنان اعتراف دارید، باید در آتش باشند.
آشوبگران:در راه خدا نبرد کردیم وبراى خدا دست از نبرد بر مىداریم. ما از تو پیروى نمىکنیم، از ما دورى جوى.
مالک: فریب خوردهاید و از این طریق به ترک نبرد دعوت شدهاید.اى روسیاهان پیشانى پینه بسته، من نمازهاى شما را نشانه وارستگى از دنیا ونشانه شوق به شهادت مىپنداشتم; اکنون ثابتشد که هدف شما فرار از مرگ و روى کردن به دنیاست. اف بر شما،اى بمانند جانوران فضله خوار. هرگز روى عزت نخواهید دید. دور شوید همچنان که ستمگران دور شدند.
در این هنگام، آشوبگران از یک طرف واشتر از طرف دیگر، همدیگر را به باد فحش وبدگویى گرفتند وبر صورت اسبهاى یکدیگر تازیانه نواختند. این منظره ناگوار در پیشگاه امام علیه السلام به اندازهاى رنج آور بود که فریاد کشید که از همدیگر فاصله بگیرند.
در این اوضاع، از طرف آشوبگران فرصت طلب، در برابر چشمان امام علیه السلام، فریاد رضایت او به داورى قرآن بلند شد تا امام را در مقابل عمل انجام شده قرار دهند. امام علیه السلام ساکتبود وسخن نمىگفت ودر دریاى تفکر فرو رفته بود. (8)
منبع:
http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EACHCL.htm
پیشنهاد عمروعاص به معاویه، که سپاه امام علیه السلام را به حکومت قرآن دعوت کند که اگر بپذیرند یانپذیرند دچار اختلاف مىشوند، کاملا نتیجه بخشید وسپاه امام را به دو دستگى عجیبى مبتلا کرد.ولى اکثریتبا ساده لوحانى بود که، بر اثر خستگى از جنگ، فریب ظاهر سازى معاویه را خورده وبدون اجازه امام علیه السلام شعار مىدادند که على به حکمیت قرآن رضا داده است ; در حالى که آن حضرت در سکوت مطلق فرو رفته بود ودر باره آینده اسلام مىاندیشید. (1)
نامه معاویه به امام (ع)
در این اوضاع بحرانى معاویه در نامهاى به امام علیه السلام چنین نوشت:
کشمکش میان ما طولانى شده وهر یک از ما خود را در تحصیل آنچه از طرف مقابل مىطلبد حق مىداند، در حالى که هیچ یک از طرفین دست طاعتبه دیگرى نمىدهد. از هر دو طرف افراد زیادى کشته شدهاند ومىترسم که آینده بدتر از گذشته باشد. ما مسئول این نبرد بودهایم وجز من وتو کسى مسئول آن نیست. من پیشنهادى دارم که در آن زندگى وصلاح امت وحفظ خون آنان وآشتى دینى وکنار رفتن کینه هاست وآن اینکه دو نفر، یکى ازیاران من ودیگرى از اصحاب تو که مورد رضایتاند، میان ما بر طبق قرآن حکومت وداورى کنند. این براى من وتو خوب ورافع فتنه است. از خدا در این مورد بترس وبه حکم قرآن رضا بده اگر اهل آن هستى. (2)
بلند کردن قرآن بر سر نیزه جز یک ترفند تبلیغاتى اختلاف انداز نبود وهرگز راه داورى قرآن را نمىآموخت، ولى معاویه در این نامه این ابهام را از سر راه برداشت وگزینش دو نفر از طرفین را مطرح کرد ودر پایان نامه، با کمال وقاحت، امام علیه السلام را به تقوا وپیروى از قرآن دعوت نمود!
پاسخ امام (ع) به نامه معاویه
ستمگرى ودروغگویى شخص را در دین ودنیایش تباه مىکند ولغزش او را نزد عیبجو آشکار مىسازد.تو مىدانى که بر جبران گذشته قادر نیستى. گروهى به ناحق، با شکستن پیمان، آهنگ خلافت کردند ودستور صریح خدا را تاویل نمودند وخداوند دروغ آنان را آشکار ساخت. از روزى بترس که در آن روز کسى که پایان کارش ستوده استخوشحال مىشود وآن کس که رهبرى خود را به دستشیطان سپرده و با او به نبرد بر نخاسته است پشیمان مىگردد; دنیا او را فریب داده وبه آن دل بسته است.
ما را به حکم قرآن دعوت کردى وتو اهل آن نیستى.ما تو را پاسخ نگفتیم ولى داورى قرآن را پذیرفتیم. (3)
اشعثبن قیس، که از روز نخست متهم به داشتن روابط سرى با معاویه بود ودر اثناى نبرد ازاین روابط گهگاه چیزى دیده مىشد، این بار اصرار ورزید که به سوى معاویه برود وهدف او را از بلند کردن قرآنها جویا شود. (4)
برخورد اشعثبا امام علیه السلام از روز نخست صادقانه نبود. اندیشه صلح در ذهن او از طریق مذاکره با عتبه برادر معاویه به وجود آمد. در لیلة الهریر ادامه نبرد را مایه تباهى طرفین معرفى کرد وبه هنگام وقوع فتنه «رفع المصاحف» اصرار مىورزید که على علیه السلام دعوت سپاه شام را پاسخ بگوید و از خستگى سپاه سخن مىگفت. این بار رخصت مىطلبید که با معاویه تماس بگیرد وآخرین دستور را درمورد صلح دریافت کند. در همین بحثخواهیم آورد که وى قدرت را از امام علیه السلام در تعیین نماینده سلب مىکند ونماینده مورد نظر آن حضرت را به بهانهاى عقب مىزند وشخص مورد نظر خود را تحمیل مىکند که کاملا به ضرر سپاه عراق بود. بارى، اشعث، پس از ملاقات با معاویه، سخن تازهاى همراه خود نیاورد ومضمون نامه معاویه راتکرار کرد.
فشار گروه مسلح، امام علیه السلام را بر آن داشت که داورى کتاب را بپذیرد. از این رو، قاریان هر دو گروه در میان دو سپاه گرد آمدند وبر قرآن نگریستند وتصمیم گرفتند که حکم قرآن رازنده سازند.سپس به مواضع خویش باز گشتند وندا از هر دو طرف برخاست که ما به حکم قرآن وداورى آن راضى هستیم. (5)
گزینش داوران (حکمین)
شکى نیست که قرآن خود سخن نمىگوید وباید افراد قرآن شناس آن را به سخن در آورند; در آن بنگرند وحکم خدا را دریابند تا به فصل خصومتبپردازند. براى رسیدن به این هدف قرار شد که افرادى از طرف شامیان وافراد دیگرى از طرف عراقیان برگزیده شوند. مردم شام بدون قید وشرط پیرو معاویه بودند که او هر کس را انتخاب کند به او راى دهند وهمه مىدانستند که اوجز عمروعاص، طراح فتنه، کسى را انتخاب نخواهد کرد. به تعبیر معروف، مردم شام براى مخلوق، فرمانبردارتر از همه وبراى خالق، عاصیترین افراد بودند.
ولى وقتى نوبتبه امام علیه السلام رسید گروه فشار (که بعدها نام «خوارج» به خود گرفتند ومسئله «حکمیت» را گناه کبیره پنداشتند وخود از پذیرفتن آن توبه کردند واز على علیه السلام نیز خواستند که او نیز توبه کند)دو مطلب را بر آن حضرت تحمیل کردند:
1- پذیرفتن حکمیت.
2- انتخاب حکم مورد نظر خود، نه حکم مورد نظر امام علیه السلام.
این بخش از تاریخ را، که کاملا آموزنده است، به گونهاى مىنگاریم:
گروه فشار:ما ابو موسى اشعرى را براى حکمیت مىپذیریم.
امام علیه السلام:من هرگز به این کار راضى نمىشوم وچنین حقى به او نمىدهم.
گروه فشار:ما نیز جز به او به کسى راى نمىدهیم. او بود که ما را از روز نخست از این جنگ بازداشت وآن را فتنه خواند.
امام علیه السلام:ابو موسى اشعرى کسى است که در روزهاى نخستخلافت از من جدا شد ومردم را از یارى من بازداشت وبراى دورى از کیفر پا به فرار نهاد تا اینکه او را امان دادم وبه سوى من بازگشت. من ابن عباس را براى داورى بر مىگزینم.
گروه فشار:براى ما، تو وابن عباس فرق نمىکنید. کسى را برگزین که نسبتبه تو ومعاویه یکسان باشد.
امام علیه السلام:مالک اشتر را بر این کار انتخاب مىکنم.
گروه فشار: اشتر آتش جنگ را بر افروخته وما الآن به حکم او محکوم هستیم.
امام علیه السلام: حکم اشتر چیست؟
گروه فشار: او مىخواهد مردم را به جان هم بیندازد تا خواسته خود وتو را انجام دهد.
امام علیه السلام:اگر معاویه در گزینش داور خود کاملا آزاد است، در برابر فرد قرشى (عمروعاص) جز گزینش قرشى(ابن عباس) مناسب نیست.شما هم در برابر او عبد الله بن عباس را برگزینید، زیرا فرزند عاص گرهى را نمىبندد مگر اینکه ابن عباس آن را مىگشاید، یا گرهى را باز نمىکند مگر اینکه آن را مىبندد; امرى را محکم نمىکند مگر اینکه ابن عباس آن را سست مىگرداند وکارى را سست نمىکند مگر اینکه آن رامحکم مىسازد.
اشعث: عمروعاص وعبد الله بن عباس هر دو از قبیله مضر هستند ودو فرد مضرى نباید با هم به داورى بنشینند.اگر یکى مضرى باشد (مثلا عمرو عاص) حتما باید دومى یمنى (ابوموسى اشعرى) باشد.
(کسى از این مرد نپرسید که مدرک او بر این قانون وتشریع چیست!)
امام علیه السلام:از آن بیم دارم که یمنى شما فریب بخورد، زیرا عمروعاص شخصى است که در انجام مقاصد خود از هیچ چیز ابا ندارد.
اشعث: به خدا سوگند که هرگاه یکى از آن دو حکم یمنى باشد، براى ما بهتر است، هرچند بر خلاف خواسته ما داورى کند. وهرگاه هر دو مضرى باشند براى ما ناخوشایند است، هرچند مطابق خواسته ما داورى نمایند.
امام علیه السلام:اکنون که بر ابوموسى اشعرى اصرار دارید، خود دانید; هر کارى مىخواهید بکنید (6) .
ابوموسى اشعرى هنگامى که فرماندار کوفه بود مردم را از حرکتبه سوى امام علیه السلام براى براندازى فتنه جمل باز مىداشت وبهانهاش گفتار پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم بود که:«هرگاه در میان امت من فتنهاى پدید آمد کناره گیرى کنید». اکنون چنین فردى مىخواست نماینده امام علیه السلام در مسئله حکمیتشود. شکى نبود که گذشته از سادگى او، چون طبعا مخالف امام بود، هرگز به نفع امام راى نمىداد.
امام علیه السلام از کوشش براى بازگرداندن گروه فشار از نظر باطل وزیانبارشان باز نایستاد. از این رو، همه فرماندهان خود را در نقطهاى گرد آورد ومطالب را در یک مجمع عمومى چنین مطرح کرد:
آگاه باشید که شامیان براى خویش نزدیکترین فردى را که دوست داشتند برگزیدهاند وشما نزدیکترین فرد را ازمیان کسانى که از آنها ناخشنود بودید (ابو موسى) به حکمیت انتخاب کردهاید. سر وکار شما با (امثال) عبد الله بن قیس (7) است، همان کسى که دیروز مىگفت:«جنگ فتنه است; بند کمانها را ببرید وشمشیرها را در نیام کنید».
اگر راستگوست چرا خود بدون اجبار در میدان نبرد شرکت کرد، واگر دروغگوست پس متهم است. سینه عمروعاص را با مشت گره کرده عبد الله بن عباس بشکنید واز مهلت دهندگان استفاده کنید ومرزهاى اسلام را در اختیار بگیرید.مگر نمىبینید که شهرهاى شما مورد تجاوز قرار گرفته وسرزمینتان هدف تیر دشمن شده است؟ (8)
سخنان امام علیه السلام در فرماندهان اثرى جز یک رشته ملاقاتهاى فردى با آن حضرت نداشت.از این رو، احنف بن قیس به امام گفت:من ابو موسى را آزمودهام واو را فردى کم عمق یافتهام. او فردى است که در آغاز اسلام با آن مبارزه کرد. اگر مایل هستى مرا به حکمیتبرگزین واگر مصلحت نمىدانى مرا حکم دوم یا سوم قرار بده تا ببینى که عمروعاص گرهى نمىبندد مگر اینکه من آن را باز مىکنم وگرهى را باز نمىکند مگر اینکه من آن را مىبندم.
امام علیه السلام نمایندگى احنف را بر سپاه عرضه کرد ولى آنان چنان گمراه ولجوج بودند که جز به نمایندگى ابوموسى به کسى راى ندادند. این انتخاب آنچنان ضرربار بود که شاعرى شامى در شعر خود از آن پرده بر مىدارد ومىگوید:
اگر براى مردم عراق راى استوارى بود آنان را از گمراهى حفظ مىکرد وابن عباس را بر مىگزیدند، ولى پیر یمنى را برگزیدند که در پنج وشش گیر است. به على برسانید گفتار کسى را که از گفتن حق پروا ندارد: ابو موساى اشعرى فرد امینى نیست. (9)
در آینده خواهیم آورد که همین افرادى که صلح با معاویه را بر امام علیه السلام تحمیل کردند ودست او را در انتخاب حکم بستند، نخستین کسانى بودند که موضوع حکمیت را گناهى بزرگ پنداشتند وپس از نوشتن پیمان نامه، امام علیه السلام را بر نقض آن وادار کردند.ولى هیهات که امام نقض پیمان کند وبار دیگر به سخنان این مقدس نماهاى بى خرد گوش فرا دهد.
اکنون باید دید که متن حکمیت چگونه نوشته شد وآیا براى بار سوم نیز امام علیه السلام تحت فشار آراء گروه فشار قرار گرفت؟
تحمیل پیمان حکمیت
حادثه حکمیت در سرزمین صفین از حوادث بى سابقه تاریخ اسلام به شمار مىرود.امیر المؤمنین علیه السلام که در دو قدمى پیروزى قرار داشت واگر یاران نادان وناآگاه وى دست از حمایت او بر نمىداشتند یا لااقل براى او ایجاد مزاحمت نمىکردند چشم فتنه را از کاسه در مىآورد وبه حکومت دودمان خبیث اموى، که بعدها هشتاد سال یا کمى بیشتر طول کشید، پایان مىبخشید وچهره تاریخ اسلام وتمدن مسلمین را دگرگون مىکرد، به سبب نیرنگ عمروعاص وفریب خوردن تعداد درخور توجهى از سربازان نادانش، از ادامه نبرد ودستیافتن به پیروزى باز ماند.
این دوستان نادان، که زیانشان بیش از دشمنان داناست، چهار مطلب را بر امام علیه السلام تحمیل کردند که دود آن نخستبه چشم خودشان وسپس به چشم سایر مسلمین رفت. این موارد عبارت بودند از:
1- پذیرفتن آتش بس وقبول حکمیت قرآن وسنت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم.
2- پذیرفتن ابوموسى اشعرى به عنوان نمایندگى از طرف امام (ع).
3- حذف لقب «امیر المؤمنین» از متن پیمان حکمیت.
4- اصرار بر شکستن پیمان حکمیت پس از امضاى آن.
در بحث گذشته شیوه تحمیل موارد اول ودوم روشن شد.اکنون با شیوه تحمیل موارد سوم وچهارم ومتن پیمان صلح آشنا شویم.
گرد وغبار جنگ سرد ومناقشه هاى لفظى پس از سیاست قرآن به نیزه کردن فرو نشست وقرار شد که سران هر دو گروه به تنظیم پیمان حکمیتبپردازند. در یک طرف امام علیه السلام ویاران او ودر طرف دیگر معاویه وعقل منفصل وى عمروعاص وگروهى از محافظان او قرار داشتند.براى نوشتن پیمان، دو برگ زرد که آغاز وپایان آنها با مهر امام علیه السلام که «محمد رسول الله »صلى الله علیه و آله و سلم بود ومهر معاویه که آن نیز «محمد رسول الله»صلى الله علیه و آله و سلم بود مهر خورده وآماده شده بود. امام علیه السلام املاى پیمان ودبیر وى عبید الله بن رافع نوشتن آن را بر عهده گرفت. امام علیه السلام سخن خود را چنین آغاز کرد:
بسم الله الرحمن الرحیم. هذا ما تقاضى علیه علی امیر المؤمنین و معاویة بن ابی سفیان و شیعتهما فیما تراضیا به من الحکم بکتاب الله و سنة نبیهصلى الله علیه و آله و سلم.
این بیانیهاى است که على امیر مؤمنان ومعاویه وپیروان آن دو بنابر آن داورى کتاب خداوسنت پیامبر او را پذیرفتهاند.
در این هنگام معاویه اسپندوار از جاى جهید وگفت: بد آدمى است کسى که فردى را به عنوان «امیرمؤمنان» بپذیرد وآن گاه با او نبرد کند. عمروعاص فورا به کاتب امام علیه السلام گفت:نام على ونام پدر او را بنویس. او امیر شماست، نه امیر ما.احنف، سردار شجاع امام علیه السلام به آن حضرت گفت:مبادا لقب امیر مؤمنان را از کنار نام خود پاک کنى; از آن مىترسم که بار دیگر به تو باز نگردد.تن به این کار مده، هرچند به کشت وکشتار انجامد. سخن به درازا کشید وبخشى از روز به مذاکره به این مطلب گذشت وامام علیه السلام حاضر به حذف لفظ امیرمؤمنان از کنار نام خود نشد.اشعثبن قیس، مردمرموزى که از نخستین روز در لباس دوستى بر ضد امام کار مىکرد وبا معاویه سر وسرى داشت، اصرار ورزید که لقب برداشته شود.
در این کشمکش امام علیه السلام خاطره تلخ «صلح حدیبیه» را به زبان آورد وفرمود:من در سرزمین حدیبیه کاتب پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم بودم. در یک طرف پیامبر خدا ودر طرف مشرکان سهیل بن عمرو قرار داشتند.من صلحنامه را به این صورت تنظیم کردم:«هذا ما تصالح علیه محمد رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم و سهیل بن عمرو».امانماینده مشرکان رو به پیامبر کرد وگفت: من هرگز نامهاى را که در آن خود را «پیامبر خدا» بخوانى امضا نمىکنم. اگر من مىدانستم که تو پیامبرخدا هستى هرگز با تو نبرد نمىکردم. من باید ظالم وستمگر باشم که تو را از طواف خدا باز دارم، در صورتى که تو پیامبر خدا باشى. لکن بنویس «محمد بن عبدالله» تا من آن را بپذیرم.
در این هنگام پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به من فرمود: على، من پیامبر خدا هستم، همچنان که فرزند عبد الله هستم. هرگز رسالت من با محو عنوان رسول الله از کنار نام من از بین نمىرود.بنویس محمد بن عبد الله. بارى، درآن روز فشار مشرکان بر من زیاد شد که لقب رسول الله را از کنار نام او بردارم. اگر آن روز پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم صلحنامهاى براى مشرکان نوشت، امروز من براى فرزندان آنان مىنویسم. راه وروش من وپیامبر خدا یکى است.
عمروعاص رو به على علیه السلام کرد وگفت: سبحان الله، ما را به کافران تشبیه مىکنى، در حالى که ما مؤمن هستیم. امام علیه السلام فرمود: کدام روز بوده که تو حامى کافران ودشمن مسلمانان نبودهاى. تو شبیه مادرت هستى که تو را زاییده است. با شنیدن این سخن، عمرو ازمجلس برخاست وگفت: به خدا سوگند که بعد از این با تو در مجلسى نمىنشینم.
فشار دوستنماهاى امام علیه السلام که لقب امیرمؤمنان را از کنار نام خود بر دارد بر مظلومیت آن حضرت جلوه تازهاى بخشید. (10) ولى در مقابل، گروهى ازیاران صدیق امام، با شمشیرهاى آخته به حضور آن حضرت آمدند وگفتند: فرمان بده تا ما اجرا کنیم. عثمان بن حنیف آنان را پند داد وگفت: من در صلح حدیبیه بودهام وما نیز فعلاهمان راه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را مىپیماییم. (11)
امام علیه السلام فرمود:پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم در حدیبیه ازاین ماجرا به من خبر داد، آنجا که فرمود:«ان لک مثلها ستعطیها و انت مضطهد». یعنى: چنین روزى براى تو نیز هست وچنین کارى انجام مىدهى درحالى که مجبورى.
متن پیمان صلح
اختلاف طرفین در این مورد با انعطاف امام علیه السلام والهام از روش پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم پایان یافت وعلى علیه السلام رضا داد که نام مبارک او بدون لقب «امیرمؤمنان» نوشته شود ونگارش پیمان حکمیت ادامه یافت. مواد مهم آن به قرار زیر است:
1- هر دو گروه راضى شدند که در برابر داورى قرآن سر فرود آورندو از دستورهاى او گام فراتر ننهند وجز قرآن چیزى آنان را متحد نسازد وکتاب خدا را، از آغاز تا پایان، در مسائل مورد اختلاف داور خود قرار دهند.
2- على وپیروان او، عبد الله بن قیس (ابو موسى اشعرى) را به عنوان ناظر وداور خود برگزیدند ومعاویه وپیروان او، عمروعاص را به همین عنوان انتخاب کردند.
3- از هر دو نفر به بزرگترین پیمانى که خدا از بنده خود گرفته است میثاق گرفته شد که کتاب خدا را پیشواى خود قرار دهند وآنجا که داورى آن را یافتند از آن فراتر نروند وآنجا که داورى آن را نیافتند به سنت وسیره پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم مراجعه کنند. به اختلاف دامن نزنند واز هوا وهوس پیروى نکنند ودر کارهاى مشتبه وارد نشوند.
4- عبد الله بن قیس وعمروعاص هر کدام از پیشواى خود پیمان الهى گرفتند که به داورى هر دو، که بر اساس کتاب وسنت پیامبر انجام گیرد، راضى شوند ونباید آن را بشکنند وغیر آن را برگزینند، وجان ومال وناموس آنان در حکومت هر دو نفر، تا هنگامى که از حق فراتر نروند، محترم است.
5- هرگاه یکى از دو داور پیش از انجام وظیفه درگذرد، امام آن گروه داور عادلى را به جاى او بر مىگزیند، به همان شرایطى که داور پیشین را برگزیده بود. واگر یکى از پیشوایان نیزپیش از انجام داورى درگذرد، پیروان او مىتوانند فردى را به جاى او برگزینند.
6- از هر دو داور پیمان گرفته شد که از سعى وکوشش فروگذار نباشندوداورى ناروا نکنند.واگر بر تعهد خود عمل نکردند، امت از داورى هر دو بیزارى جوید ودر برابر آنان تعهدى ندارد. عمل به این قراداد بر امیران وداوران وامت، لازم وواجب شمرده شد واز این به بعد، تا مدت انقضاى این پیمان، جان ومال واعراض مردم در امن وامان است.باید سلاح بر زمین نهاده شود وراهها امن گردد ودر این مورد بین حاضر در این واقعه وغایب از آن تفاوتى نیست.
7- بر هر دو داور است که در نقطهاى میان عراق وشام فرود آیند ودرآنجا جز کسانى که مورد علاقه آنان استحاضر نشوند.وآنان تا آخر ماه مبارک رمضان مهلت دارند که امر داور را به پایان برسانند واگر خواستند مىتوانند زودتر ازا ن موعد داورى کنند، همچنان که مىتوانند امر داورى را تا انقضاى موسم حج عقب بیندازند.
8- اگر هر دو داور بر طبق کتاب خدا وسنت پیامبر داورى نکنند مسلمانان به نبرد خود ادامه خواهند داد وهیچ تعهدى میان طرفین نیست.بر امت اسلامى است که به آنچه در این پیمان است عمل کنند وهمگى در برابر کسى که بخواهد زور بگوید یا تصمیم به نقض آن بگیرد امت واحدى باشند. (12)
آن گاه، به نقل طبرى، از هر دو طرف ده نفر به عنوان شهود پیمان حکمیت را امضا کردند. در میان امضا کنندگان از جانب امام علیه السلام اسامى عبد الله بن عباس، اشعثبن قیس، مالک اشتر، سعید بن قیس همدانى، خباب بن ارت، سهل بن حنیف، عمرو بن الحمق خزاعى وفرزندان امام علیه السلام، حسن وحسین - علیهما السلام -، دیده مىشود. (13) پیمان نامه در عصر روز چهارشنبه هفدهم صفر سال37 تنظیم شد وبه امضاى طرفین رسید. (14)
هر دو داور تصمیم گرفتند که در سرزمین «اذرح»(منطقه مرزى میان شام وحجاز)فرود آیند ودرآنجا به داورى بپردازند و از هر دو طرف چهارصد نفر به عنوان ناظر اعزام شدند که داورى راتحت نظر بگیرند.
منبع:
http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EACHCMA.htm
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
احادیث امام سجاد (ع)
احادیث امام حسین (ع)
احادیث امام حسن (ع)
احادیث حضرت زهرا (س)
احادیث حضرت رسول (ص)
زندگینامه 14 معصوم
حضرت فاطمه(س)
امام باقر(ع)
احادیث امام محمد باقر (ع)
احادیث امام جعفر صادق (ع)
مقام قرآن(دین شناسی)
احادیث امام موسی کاظم (ع)
احادیث امام رضا (ع)
احادیث امام جواد (ع)
[همه عناوین(1518)][عناوین آرشیوشده]