پس از تنظیم پیمان نامه قرار شد که مردم شام وعراق از نتیجه مذاکرات آگاه شوند. از این جهت، اشعث پیمان حکمیت را بر شامیان وعراقیان عرضه داشت. در ناحیه نخست هیچ نوع مخالفتى مشاهده نشد، در حالى که گروهى از طوایف عراقى مانند «عنزه» ابراز مخالفت کردند وبراى نخستین بار شعار «لا حکم الا لله» ازحلقوم دو جوان عنزى به نام معدان وجعد برآمد وهر دو جوان با شمشیر کشیده برارتش معاویه حمله بردند ودر نزدیک خیمه معاویه کشته شدند.وقتى پیمان نامه بر قبیله مراد عرضه شد رئیس آنان، صالح بن شفیق، همان شعار آن دو جوان را سرداد وگفت:«لا حکم الا لله ولو کره المشرکون». سپس این شعر را سرود:
ما لعلى فی الدماء قد حکم لو قاتل الاحزاب یوما ما ظلم
چه شد که على در باره خونهاى ریخته شده تن به حکمیت داد، حال آنکه اگر با احزاب (معاویه وهمفکران او) مىجنگید کار او نقصى نداشت.
اشعثبه کار خود ادامه داد. وقتى در برابر پرچمهاى قبیله بنى تمیم قرار گرفت وپیمان حکمیت را بر آنان خواند شعار «لا حکم الا لله یقضی بالحق و هو خیر الفاصلین» از آنان برخاست وعروه تمیمى گفت:«اتحکمون الرجال فی امر الله؟ لا حکم الا لله. این قتلانا یا اشعث؟» (1) یعنى: آیا مردان را بر دین خدا مقدم مىدارید وحکم قرار مىدهید؟ حکم وداورى از آن خداست. پس تکلیف کشته هاى ما چیستاى اشعث؟(آیا آنان در راه حق کشته شدند یا در راه باطل؟)
سپس با شمشیر خود بر اشعثحمله کرد ولى ضربهاش بر اسب او اصابت کرد واشعث را از اسب به زمین انداخت واگر کمک دیگران نبود اشعثبه دست عروه تمیمى کشته شده بود.
اشعث پس از یک گشت در میان سپاه عراق به حضور امام علیه السلام رسید وطورى وانمود کرد که اکثر حامیان امام علیه السلام بر پیمان حکمیت راضى هستند وجز یک یا دو گروه کسى با آن مخالفت ندارد. ولى چیزى نگذشت که از هر سو شعار «لا حکم الا لله»و «الحکم لله یا علی لا لک» بلند شد وفریاد مىزدند: ما هرگز اجازه نمىدهیم که رجال در دین خدا حاکم باشند(وحکم خدا را دگرگون سازند). خدا فرمان داده است که معاویه ویاران او کشته شوند یا تحت فرمان ما در آیند. حادثه حکمیت لغزشى بود که از ما سرزد وما از آن برگشتیم وتوبه کردیم. تو نیز باز گرد وتوبه کن، در غیر این صورت از تو هم بیزارى مىجوییم. (2)
تحمیل چهارم
دوستان نادان امام علیه السلام این بار در صد تحمیل امر چهارمى بودند وآن اینکه باید امام در همان روز پیمان حکمیت را نادیده بگیرد وآن را از اعتبار بیفکند.ولى این بار امام علیه السلام سرسختانه مقاومت کرد وبر سر آنان فریاد زد:
ویحکم، ابعد الرضا و العهد نرجع؟ الیس الله تعالى قد قال: اوفوا بالعقود (3) وقال: واوفوا بعهدالله اذا عاهدتم و لا تنقضوا الایمان بعد توکیدها و قد جعلتم الله علیکم کفیلا ان الله یعلم ما تفعلون (5) . (4)
واى برشما، حالا این سخن را مىگویید؟ اکنون که راضى شدهایم وپیمان بستهایم دو مرتبه به جنگ باز گردیم؟ مگر خدا نمىگوید«بر پیمانها وفا کنید» وباز مىگوید «به پیمانهاى الهى، آن گاه که پیمان بستید، وفا کنید وسوگندها را پس از استوار کردن مشکنید، در حالى که خدا را بر کار خود ضامن قرار دادهاید، که خدا بر آنچه انجام مىدهید آگاه است».
اما سخنان امام علیه السلام در آنان مؤثر نیفتاد و از اطاعت امامعلیه السلام بیرون رفتند ومسئله حکمیت را گمراهى شمردند و از امام علیه السلام بیزارى جستند ودر تاریخ به «خوارج» ویا «محکمه» معروف شدند وخطرناکترین گروه را در بین طوایف اسلامى تشکیل دادند.
اینان در طول تاریخ با هیچ حکومتى نساختند وبراى خود تفکر وراه وروشى خاص برگزیدند. ما در فصل «مارقین» به طور گسترده انگشت روى اشتباه فکرى این گروه خواهیم گذاشت ویاد آور خواهیم شد که مسئله حکمیت، مسئله حاکمیت رجال در دین الهى نبود، بلکه مراد حاکمیت قرآن وسنت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم در اختلاف میان دو گروه بود واین حاکمیت در جاى بسیار صحیح واستوار است، هرچند عنوان کردن آن در آن شرایط از طرف عمروعاص باخدعه وحیله همراه بود.
امام علیه السلام در این مورد مىفرماید:
انا لم نحکم الرجال و انما حکمنا القران و هذا القران انما هو خط مسطور بین الدفتین لا ینطق بلسان و لابد من ترجمان وانما ینطق عنه الرجال. و لما دعانا القوم الى ان نحکم بیننا القرآن لم نکن الفریق المتولى عن کتابالله و قد قال سبحانه: فان تنازعتم فی شیء فردوه الى الله والرسول فرده الى الله ان نحکم بکتابه و رده الى الرسول ان ناخذ بسنته. (6)
مامردم را حاکم در دین خدا قرار ندایم، بلکه قرآن را حاکم قرار دادیم.واین قرآن خطى است که در میان دو جلد قرار گرفته است وبا زبان سخن نمىگویدوبیانگرى لازم دارد، وبیانگران از آن سخن مىگویند. وقتى شامیان از ما خواستند که قرآن را حاکم قرار دهیم ما کسانى نبودیم که از آن روگردان شویم، چه خدا در قرآن مىفرماید:«اگر در چیزى نزاع کردید آن را به خدا وپیامبراو بازگردانید».رجوع به خدا بازگشتبه قرآن ورجوع به پیامبر بازگشتبه سنت اوست.
امام علیه السلام در ضمن این خطبه جملهاى دارد که شایان توجه است. مىفرماید:«فاذا حکم بالصدق فی کتاب الله فنحن احسن الناس به و ان حکم بسنة رسول الله فنحن اولاهم به» یعنى:اگر به راستى به کتاب خدا حکم شود ما سزاوارترین مردم به آن هستیم واگر به سنت پیامبر خدا داورى گردد ما به آن اولى مىباشیم.
بارى، سرانجام در چنین روزى نبرد صفین، که ماهها وقت ارزنده امام علیه السلام ویارانش را اشغال کرد، با به جاى گذاشتن بیست تا بیست وپنج هزار شهید از سپاه عراق وچهل وپنج هزار وبه قولى نود هزار کشته از سپاه شام خاتمه یافت ودو لشکر از هم فاصله گرفتند وراهى سرزمینهاى خود شدند. (7)
آزاد کردن اسرا
چون کار نگارش وامضا وابلاغ صحیفه به پایان رسید، امیر مؤمنان علیه السلام کلیه اسیران دشمن را به طور یکجانبه آزاد کرد. در حالى که پیش از آزاد سازى اسیران شامى، عمروعاص اصرار مىورزید که معاویه اسیران سپاه امام علیه السلام را اعدام کند. وقتى معاویه کار بزرگوارانه امام را دید سختبه خود لرزید وبه فرزند عاص گفت: اگر ما اسیران را مىکشتیم در میان دوست ودشمن رسوا مىشدیم.
روش امام علیه السلام با اسیران دشمن در هنگام نبرد به صورتى دیگر بود.اگر فردى اسیر مىشد او را آزاد مىساخت مگر اینکه کسى را کشته باشد که در این صورت به عنوان قصاص کشته مىشد.واگر اسیر آزاد شدهاى براى بار دوم اسیر مىگشتبدون چون وچرا اعدام مىشد، چه بازگشت او به سپه دشمن از نیت پلید او حکایت مىکرد. (8)
امام (ع) وضع حکمیت را تحت نظر مىگیرد
امام علیه السلام پس از حرکت از صفین به سوى کوفه از جریان حکمیت غافل نبود وپیوسته سفارشهاى لازم را به ابن عباس (که در راس چهار صد نفر به آن منطقه اعزام شده بود) مىکرد. معاویه نیز از کار حکمین غافل نبود واو نیز چهارصد نفر را به آن منطقه اعزام کرده بود. تفاوت یاران امام علیه السلام با پیروان معاویه این بود که شامیان به صورت افراد چشم وگوش بسته، مطیع وتسلیم سرپرستخود بودند وهرگاه نامهاى از معاویه مىرسید هرگز نمىپرسیدند که معاویه چه نوشته است، در حالى که هر موقع نامهاى از امام علیه السلام به ابن عباس مىرسید گردنها کشیده مىشد تا آگاه شوند که امام علیه السلام چه دستورى به او داده است. از این جهت، ابن عباس آنان رانکوهش کرد وگفت: هروقت پیامى از امام مىرسد مىپرسید چه دستورى آمده است. اگر آن را پنهان کنم مىگویید چرا پنهان کردى واگر آن را; بازبگویم راز ما فاش مىشود وبراى ما رازى باقى نمىماند. (9)
منبع:
http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EACHCMB.htm
کارشناسان امور نظامى از آغاز حمله عمومى سپاه على علیه السلام پیروزى را از آن امام مىدانستند، زیرا با چشمان خود مىدیدند که هر روز وضع جنگ به نفع آن حضرت تغییر مىیابد وسپاه معاویه را انهدام ومرگ تهدید مىکند. این پیروزى ناشى از عواملى بود که به برخى از آنها اشاره مىشود:
1- رهبرى داهیانه وشایسته فرمانده کل قوا، یعنى حضرت على علیه السلام. به سبب همین قیادت نظامى صحیح بود که سپاه معاویه تقریبا دو برابر سپاه امام علیه السلام کشته داد. (در پایان نقل حوادث جنگ صفین آمار کشتگان طرفین را خواهیم نگاشت) .
2- شجاعتبى نظیر امام علیه السلام که چشم جهان تاکنون مانند آن را ندیده است. به تعبیر یکى از دشمنان آن حضرت، على علیه السلام باهیچ قهرمانى روبرو نشد مگر اینکه زمین را با خون او سیراب کرد.در پرتو این دلاورى، شر رزم آوران بزرگى از پیش پاى سپاه عراق برداشته شد ورعب شدیدى در جان دشمن نشست وغالبافرار را بر قرار برگزیدند.
3- ایمان وعقیده راسخ سپاه امام علیه السلام به فضیلت وتقوى وخلافت وامامتبر حق آن حضرت. آنان که تنصیص الهى را ملاک پیشوایى مىدانستند وآنان که انتخاب مهاجران وانصار را معیار خلافت مىانگاشتند، همگى، براى نبرد حق با باطل ومبارزه اهل عدل با اهل بغى، به زیر پرچم امام علیه السلام گرد آمده بودند.درحالى که وضع سپاه معاویه به صورت دیگر بود.اگر گروهى به عنوان خونخواهى خلیفه مظلوم در پى معاویه به راه افتاده بودند وبراى او شمشیر مىزدند، گروه بى شمارى با اغراض مادى وامیال دنیوى دور او را گرفته بودند وبرخى دیگر نیز به سبب عداوت دیرینه با امام علیه السلام به این راه آمده بودند واین حقیقت از هیچ تاریخنگارى پنهان نیست.
4- وجود چهره هاى معروف ومحبوب امت اسلامى در سپاه امام علیه السلام ; اشخاصى که در بدر واحد وحنین در رکاب پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم به جهاد پرداخته بودند وپیامبر بر صداقت وپاکى آنان شهادت داده بود. از میان آنان مىتوان عمار یاسر وابو ایوب انصارى وقیس بن سعد وحجر بن عدى وعبد الله بن بدیل و... را نام برد که شک وتردید ویرانگرى در دل بسیارى از سربازان بى غرض ولى ساده دل از سپاه معاویه انداخته بود.
این عوامل وعواملى دیگر سبب شد که معاویه وعقل منفصل او، عمروعاص، شکستخود را قطعى ببینند وبراى جلوگیرى از آن دستبه تلاشهاى مرموزانه بزنند تا چرخ پیروزى نظامى سپاه امام علیه السلام را به گونهاى متوقف سازند، از جمله این تلاشها، مکاتبه با سران سپاه على علیه السلام وجلب علاقه آنان به خود وایجاد تفرقه وپراکندگى در سپاه آن حضرت بود.
1- وفادارترین قبایل به امام علیه السلام در نبرد صفین قبیله ربیعه بود.اگر از قبیله مضر نااستوارى مشاهده شد، ولى ربیعه مانند کوه پا برجا بود. وقتى چشم امام علیه السلام به پرچمهاى آنان افتاد پرسید که این پرچمها ازا ن کیست.گفتند: از آن ربیعه است. فرمود:«هی رایات الله. عصم الله اهلها و صبرهم وثبت اقدامهم». (1) یعنى:اینها پرچمهاى خداست. خدا صاحبان آنها را حفظ کند وبه آنان استوارى بخشد وپابرجایشان بدارد.
به امام علیه السلام گزارش رسید که یکى از سران این قبیله به نام خالد بن معمر با معاویه سر وسرى پیدا کرده ونامه یا نامه هایى میان آن دو رد وبدل شده است. امام علیه السلام فورا وى وبزرگان ربیعه را احضار کرد وبه آنان فرمود:شما، اى قبیلهربیعه، یاران ولبیک گویان نداى من هستید. به من گزارش رسیده که یکى از یاران شما با معاویه نامه نگارى داشته است. آن گاه رو به خالد کرد وگفت:اگر آنچه از تو به من رسیده است راستباشد من تو را مىبخشم وامان مىدهم، مشروط بر اینکه به عراق وحجاز یا به هرجا که در قلمرو قدرت معاویه نیستبروى ودر آنجا زندگى کنى.واگر آنچه که در باره تو گفته شد دروغ است، دلهاى داغ ما را با سوگندهاى اطمینان زاى خود خنک کن. او در همان مجلس سوگند یاد کرد که هرگز چنین نبوده است.یاران او گفتند که اگر این نسبت راستباشد او را مىکشند،ومردى ازا ن میان به نام زیاد بن حفصه به امام علیه السلام گفت:از خالد به گرفتن سوگندها کسب وثوق کن که به تو خیانت نکند. (2)
قرائن گواهى مىدهد که وى جزو ستون پنجم معاویه در سپاه امام علیه السلام بود ودر مواقع پیروزى وحتى در لحظاتى که نزدیک بود برخود معاویه دستیابند واو را در خیمهاش دستگیر کنند فرمان عقب نشینى مىداد وسپس کار خود را توجیه مىکرد. به نمونهاى در این زمینه اشاره مىشود.
قبیله ربیعه بخش میسره سپاه امام علیه السلام راتشکیل مىداد وفرماندهى آن با عبد الله بن عباس بود. میسره سپاه امام علیه السلام در مقابل میمنه سپاه شام قرار داشت که آن را متنفذترین شخصیتشامى به نام ذو الکلاع حمیرى وعبید الله بن عمر رهبرى مىکردند. قبیلهحمیر به فرماندهى ذو الکلاع وعبیدالله سواره وپیاده حمله شدیدى بر میسره سپاه امام علیه السلام آوردند ولى کارى از پیش نبردند. در حمله دوم عبیدالله بن عمر در پیشاپیش سپاه ایستاد ورو به مردم شام کرد وگفت: این طایفه از مردم عراق عثمان را کشتهاند.اگر آنان را شکست دهید انتقام خود را گرفتهاید وعلى را نابود کردهاید.در این حمله نیز افراد ربیعه، با ثبات خاصى، از خود دفاع کردند وجز افراد ناتوان کسى گام به عقب ننهاد.
تیزبینانى از سپاه امام علیه السلام نظر دادند که وقتى خالد عقب نشینى گروهى از سربازان را دید او نیز به همراه آنان عقب نشینى کرد وخواست ازاین طریق ثابت قدمان از سپاه امام را به عقب نشینى وادار کند، ولى چون ثبات آنان را مشاهده کرد فورا به سوى آنان برگشت وبه توجیه عمل خود پرداخت وگفت:هدف از انصراف این بود که فراریان را به سوى شما بازگردانم. (3)
ابن ابى الحدید مىنویسد:
مورخان اسلامى مانند کلبى وواقدى اتفاق نظر دارند که او درحمله دوم عمدا فرمان عقب نشینى را صادر کرد تا سپاه امام را در میسره دچار شکست کند، زیرا معاویه به وى قول داده بود که اگر بر سپاه امام پیروز شود تا وقتى خالد زنده است فرمانروایى خراسان با او باشد. (4)
ابن مزاحم نیز آورده است:
معاویه به خالد پیام داده بود که اگر در این نبرد پیروز شود فرمانروایى خراسان، از آن اوست. خالد فریب معاویه را خورد ولى به آرزوى خود نرسید، زیرا وقتى معاویه زمام امور را به دست گرفت او را به عنوان والى به خراسان گسیل داشت ولى خالد پیش از آنکه به محلماموریتخود برسد در نیمه راه هلاک شد. (5)
سپاه شام به وجود عبید الله بن عمر افتخار مىکرد ومىگفت:پاکیزه، فرزند پاکیزه با ماست! وعراقیان به وجود محمد بن ابى بکر افتخار مىکردند واو را طیب بن الطیب مىنامیدند.
بارى، سرانجام نبرد شدید میان حمیر از سپاه شام وربیعه از سپاه امامعلیه السلام به کشته شدن تعداد زیادى از طرفین منجر گردید وکمترین ضایعه آن این بود:پانصد نفر از سپاه امامعلیه السلام، در حالى که تا دندان غرق سلاح بودند وجز چشمانشان چیزى از بدن آنان نمایان نبود، گام به میدان نهادند وبه همین کم وکیف از سپاه معاویه به مقابله با آنان برخاستند. پس از نبردى شدید میان این دو گردان، احدى از طرفین به پایگاه خود باز نگشت وهمگى کشته شدند.
در هنگام فاصله گیرى دو سپاه، تلى از جمجمهها پدید آمد که به آن «تل الجماجم» مىگفتند ودر همین نبرد بود که ذو الکلاع، بزرگترین پشتیبان معاویه وآماده کننده قبیله حمیر براى دفاع از جان او، به دست مردى به نام خندف کشته شد وتزلزل عجیبى در میان حمیریان پدید آمد. (6)
2- عبید الله بن عمر در شدیدترین لحظات جنگ، به منظور شیطنت وایجاد اختلاف، کسى را به نزد حضرت مجتبى علیه السلام فرستاد و از وى درخواست ملاقات کرد. فرزند امام علیه السلام به اذن آن حضرت با او ملاقات کرد.در ضمن مذاکره، عبید الله به امام مجتبى گفت:پدر تو در گذشته ودر حال خون قریش را ریخته است. آیا تو آمادهاى که جانشین او باشى وتو را خلیفه مسلمین معرفى کنیم؟ فرزند امام به تندى دست رد بر سینه او زد وآن گاه از طریق علم امامتسرانجام نکبتبار عبیدالله را به او خبر داد وگفت: امروز یا فردا تو را کشته مىبینم. آگاه باش که شیطان کار زشت تو را در نظرت زیبا جلوه داده است. راوى مىگوید:وى همان روز یا روز بعد با هنگ چهار هزار نفرى سبز پوش خود به میدان آمد ودر همان روز به دست هانى بن خطاب از قبیله همدان به هلاکت رسید. (7)
3- معاویه برادر خود عتبة بن ابى سفیان را، که مرد فصیح وزبان آورى بود، به حضور طلبید وبه او گفت:با اشعثبن قیس ملاقات کن و او را به صلح وسازش دعوت نما. او به سوى سپاه امام علیه السلام آمد وبا صداى بلند فرزند قیس را طلبید. به اشعثخبر دادند که مردى از سپاه معاویه با تو قصد ملاقات دارد.گفت نام او را بپرسید. وقتى خبر آوردند که او عتبه فرزند ابى سفیان است گفت:او جوان خوشگذرانى است که باید با او ملاقات کرد. به هنگام ملاقات عتبه به اشعث چنین گفت:
اگر بنا بود معاویه با کسى غیر از على ملاقات کند با تو ملاقات مىکرد، چه تو در راس مردم عراق وبزرگ یمنیان هستى وداماد عثمان واستاندار او بودى.تو خود را با دیگر فرماندهان سپاه على قیاس مکن، زیرا اشتر کسى است که عثمان را کشته و عدى بن حاتم مردم را به قتل او تحریک کرده وسعید بن قیس همان است که على دیه او را برگردن گرفته است وشریح و زحر بن قیس جز هواى نفس چیزى نمىشناسند. تو به عنوان نمک شناسى از اهل عراق دفاع کردى واز روى تعصب با شامیان جنگیدى، به خدا سوگند، مىدانید که کار ما وشما به کجا انجامیده است.نمى گویم على را ترک کن ومعاویه را یارى کن، ما تو را به ماندن که صلاح تو وما در آن است دعوت مىکنیم.
تاریخ مدعى است که اشعث در نهان سر وسرى با معاویه داشته ومترصد فرصتبوده که مسیر جنگ را به نفع او تغییر دهد.
او در آغاز پاسخ خود، از امام علیه السلام ستایش کرد وسخنان عتبه را یک به یک رد کرد، ولى در پایان تلویحا موافقتخود را براى پایان دادن به جنگ اعلام نمود وگفت: شما به ماندن وزندگى کردن نیازمندتر از ما نیستید. من در این امر مىاندیشم ونظر خود را به خواستخدا اعلام مىدارم.
وقتى عتبه به سوى معاویه بازگشت واو را از ماوقع آگاه کرد، معاویه خوشحال شد وگفت:وى علاقه خود را به صلح اعلام کرده است. (8)
4- معاویه به عمروعاص گفت:شخصیتسرشناس پس ازعلى، ابن عباس است. او اگر سخن بگوید على با آن مخالفت نمىکند. هرچه زودتر چارهاى بیندیش که جنگ هستى ما را از بین برد. ما هرگز به عراق نمىرسیم مگر اینکه مردم شام نابود شوند.
عمروعاص گفت: ابن عباس فریب نمىخورد.اگر بتوان او را فریب داد، على را نیز مىتوان، اصرار معاویه سبب شد که عمروعاص نامهاى به ابن عباس بنویسد ودر پایان نامه شعرى نیز ضمیمه آن سازد. وقتى عمرو نامه وسروده خود را به معاویه نشان داد، معاویه گفت:«لا ارى کتابک على رقة شعرک». یعنى:هرگز نامه تو به پایه زلالى شعر تو نیست!
پیر خدعه وفریب در آن نامه ودر ضمن اشعارش، عباس وآل او را ستوده واز مالک نکوهش کرده وسرانجام وعده داده بود که اگر جنگ پایان پذیرد ابن عباس عضو شورایى خواهد بود که به وسیله آن امیر معین مىگردد. چون نامه به دست ابن عباس رسید آن را به امام علیه السلام نشان داد. آن حضرت فرمود:خدا فرزند عاص را بکشد; چه نامه فریبندهاى است. هرچه زودتر پاسخ آن را بنویس وشعر او را برادرت فضل که شاعر توانایى است پاسخ بگوید.
ابن عباس در پاسخ نامه نوشت:
من مردى بى حیاتر از تو در میان عرب ندیدم. دین خود را به بهاى کمى فروختى ودنیا را مانند گنهکاران بزرگ مىشمارى وریاکارانه زهد مىورزى.اگر مىخواهى خدا را راضى کنى نخست هواى حکومت مصر را از سر بیرون کن وبه خانه خود باز گرد... على ومعاویه یکسان نیستند، همچنان که مردم عراق وشام نیز یکسان نیستند. من خدا را خواستهام، تو ولایت مصر را. آن گاه اشعارى را که برادر او فضل بر وزن اشعار عمرو سروده بود ضمیمه نامه کرد ونامه را به امام علیه السلام نشان داد. حضرت فرمود: اگر عاقل باشد، دیگر نامه تو را پاسخ نمىگوید.
وقتى نامه به دست عمرو رسید آن را به معاویه نشان داد وگفت: تو مرا به نامه نگارى دعوت کردى. اما نه تو را سود بخشید ونه مرا. معاویه گفت:قلب ابن عباس وعلى یکى است وهمگى فرزندان عبد المطلب هستند. (9)
5- هنگامى که معاویه احساس کرد تحرک سربازان امام علیه السلام بیشتر شده است ودایره محاصره تنگتر مىشود ونزدیک است که پایگاه شامیان سقوط کند، تصمیم گرفت که مستقیما به ابن عباس نامه بنویسد ویاد آور شود که این جنگ اخگرى از عداوت بنى هاشم به بنى امیه است و او را از عواقب این کار بترساند. در این نامه ابن عباس را تطمیع کرد وگفت:اگر مردم با تو بیعت کنند، ما به بیعتبا تو آمادهایم.
چون نامه به دست ابن عباس رسید پاسخ مستدل ودندانشکنى به معاویه نوشت، به گونهاى که معاویه از نوشتن نامه پشیمان شد وگفت:این نتیجه کار خود من است. دیگر تا یک سال نامهاى به او نمىنویسم. (10)
منبع:
http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EACHCH.htm
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
احادیث امام سجاد (ع)
احادیث امام حسین (ع)
احادیث امام حسن (ع)
احادیث حضرت زهرا (س)
احادیث حضرت رسول (ص)
زندگینامه 14 معصوم
حضرت فاطمه(س)
امام باقر(ع)
احادیث امام محمد باقر (ع)
احادیث امام جعفر صادق (ع)
مقام قرآن(دین شناسی)
احادیث امام موسی کاظم (ع)
احادیث امام رضا (ع)
احادیث امام جواد (ع)
[همه عناوین(1518)][عناوین آرشیوشده]