سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداى سبحان طاعت را غنیمتى ساخته است براى زیرکان آنگاه که مردم ناتوان کوتاهى کنند در آن . [نهج البلاغه]
 
چهارشنبه 86 خرداد 9 , ساعت 12:8 عصر

 

در میان فرماندهان نظامى جهان کسى را سراغ نداریم که به اندازه امام على علیه السلام به دشمن مهلت‏بدهد وبا اعزام شخصیتها ودعوت به داورى قرآن، در آغاز کردن نبرد صبر وحوصله به خرج دهد وبه اصطلاح دست‏به دست کند، تا آنجا که صداى اعتراض وشکوه مخلصان ویاران او بلند شود. از آن رو، امام علیه السلام ناچار شد که به آرایش سپاه خود بپردازد وفرماندهان خود را به نحو زیر تعیین کرد:

ابن عباس را فرمانده کل مقدمه سپاه وعمار یاسر را فرمانده کل سوار نظام و محمد بن ابى بکر را فرمانده کل پیاده نظام. آن گاه براى سواره وپیاده نظام قبایل «مذحج‏» و«همدان‏» و«کنده‏» و«قضاعه‏» و«خزاعه‏» و«ازد» و«بکر» و «عبد القیس‏» و... پرچمدارانى معین کرد. آمار کسانى که در آن روز، اعم از سواره وپیاده، تحت لواى امام علیه السلام آماده نبرد شده بودند به شانزده هزار نفر مى‏رسد. (1)

آغاز حمله از طرف ناکثان

در حالى که امام علیه السلام مشغول بیان دستورات جنگى به سپاهیان خود بود، ناگهان رگبار تیر از طرف دشمن لشکرگاه امام را فرا گرفت و بر اثر آن چند تن از یاران امام درگذشتند. از جمله، تیرى به فرزند عبد الله بن بدیل اصابت کرد و او را کشت. عبد الله نعش فرزند خود را نزد امام آورد و گفت: آیا باز هم باید صبر وبردبارى از خود نشان دهیم تا دشمن ما را یکى پس از دیگرى بکشد؟ به خدا سوگند، اگر هدف اتمام حجت‏باشد، تو حجت را بر آنان تمام کردى.

سخنان عبد الله سبب شد که امام آماده نبرد شود. پس، زره رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم را پوشید و استر او را که به همراه داشت‏سوار شد و در برابر صفوف یاران خود ایستاد. قیس بن سعد بن عباده (2) که از صمیمى‏ترین یاران امام بود اشعارى در باره آن حضرت و پرچمى که برافراشته بود سرود که دو بیت آن چنین است:

هذا اللواء الذی کنا نحف به ما ضر من کانت الانصار عیبته مع النبی و جبریل لنا مددا ان لا یکون له من غیرها احدا

پرچمى که به گرد آن احاطه کرده‏ایم همان پرچمى است که در زمان پیامبر دور آن گرد مى‏آمدیم وجبرئیل در آن روز یار ومددکار ما بود. آن کس که انصار رازدار او باشند ضررندارد که براى او از دیگران یار ویاورى نباشد.

سپاه چشمگیر ومنظم امام علیه السلام ناکثان را به تکاپو انداخت و شتر عایشه را که حامل کجاوه او بود به میدان نبرد آوردند و زمام آن را به دست قاضى بصره، کعب بن سور، دادند و او مصحفى برگردن آویخت و افرادى از قبیله ازد و بنى ضبه جمل را احاطه کرده بودند. عبد الله بن زبیر پیش روى عایشه و مروان بن حکم در سمت چپ او قرار داشت. مدیریت‏سپاه با زبیر بود و طلحه فرمانده سواره نظام و محمد بن طلحه فرمانده پیاده نظام بودند.

امام علیه السلام در روز جمل پرچم را به دست فرزند خود محمد حنفیه سپرد واو را با جملاتى که عالیترین شعار نظامى است مخاطب ساخت وفرمود:

«تزول الجبال و لاتزل، عض على ناجذک، اعر الله جمجمتک.تدفی الارض قدمک، ارم ببصرک اقصى القوم و غض بصرک و اعلم ان النصر من عند الله سبحانه‏». (3)

اگر کوهها از جاى خود کنده شوند تو بر جاى خود استوار باش، دندانها را بر هم بفشار. کاسه سرت را به خدا عاریت ده. گامهاى خود را بر زمین میخکوب کن.پیوسته به آخر لشکر بنگر (تا آنجا پیشروى کن) وچشم خود را بپوش وبدان که پیروزى از جانب خداى سبحان است.

هر یک از جمله‏هاى على علیه السلام شعار سازنده‏اى است که شرح هر کدام مایه اطاله سخن خواهد شد.

وقتى مردم به محمد حنفیه گفتند که چرا امام علیه السلام او را به میدان فرستاد ولى حسن وحسین را از این کار بازداشت، در پاسخ گفت: من دست پدرم هستم وآنان دیدگان او; او با دستش از چشمانش دفاع مى‏کند. (4)

ابن ابى الحدید، از مورخانى مانند مدائنى وواقدى، حادثه را چنین نقل مى‏کند:

امام با گروهى که آن را «کتیبة الخضراء» مى‏نامیدند واعضاى آن را مهاجرین وانصار تشکیل مى‏دادند، در حالى که حسن وحسین اطراف او را احاطه کرده بودند، خواست‏به سوى سپاه دشمن حمله برد. پرچم را به دست فرزندش محمد حنفیه داد وفرمان پیشروى صادر کرد وگفت: به اندازه‏اى پیش برو که آن را بر چشم جمل فرو کنى. فرزند امام آهنگ پیشروى کرد، ولى رگبار تیر او را از پیشروى بازداشت. او لحظاتى توقف کرد تا فشار تیرباران فرو کش نمود. در این هنگام امام مجددا به فرزند خود فرمان حمله داد، اما چون از جانب او درنگى احساس کرد به حال او رقت آورد وپرچم را از او گرفت ودر حالى که شمشیر در دست راست وپرچم در دست چپ او قرار داشت، خود حمله را آغاز کرد وتا قلب لشکر پیش رفت. سپس براى اصلاح شمشیر خود، که کج‏شده بود، به سوى یارانش بازگشت.

یاران امام، مانند عمار ومالک وحسن وحسین، به او گفتند: ما کار حمله را صورت مى‏دهیم، شما در اینجا توقف کنید. امام به آنان پاسخ نگفت ونگاهى هم نکرد، بلکه چون شیر مى‏غرید وتمام توجه او به سپاه دشمن بود وکسى را در کنار خود نمى‏دید. آن گاه پرچم را دو مرتبه به فرزند خود داد وحمله دیگرى آغاز نمود وبه قلب لشکر فرو رفت وهرکس را در برابر خود دید درو کرد. دشمن از پیش روى او فرار مى‏کرد وبه اطراف پناه مى‏برد. در این حمله، امام به اندازه‏اى کشت که زمین را با خون دشمن رنگین ساخت. سپس برگشت در حالى که شمشیر او کج‏شده بود که آن را با فشار بر زانوان راست کرد. در این هنگام یاران او در اطرافش گرد آمدند واو را به خدا سوگند دادند که مبادا شخصا حمله کند زیرا کشته شدن او موجب نابودى اسلام خواهد شد وافزودند که ما براى تو هستیم.امام فرمود:من براى خدا نبرد مى‏کنم وخواهان رضاى او هستم.سپس به فرزند خود محمد حنفیه فرمود:بنگر، اینچنین حمله مى‏کنند.محمد گفت:چه کسى مى‏تواند کار تو را انجام دهداى امیر مؤمنان!

دراین موقع امام به اشتر پیام فرستاد که بر جناح چپ لشکر دشمن که آن را هلال فرماندهى مى‏کرد حمله برد. در این حمله، هلال کشته شد وکعب بن سور قاضى بصره که زمام شتر را در دست داشت وعمرو بن یثربی ضبى که قهرمان سپاه جمل بود ومدتها از طرف عثمان قضاوت بصره بر عهده او بود کشته شدند. همت لشکر بصره این بود که شتر عایشه سر پا باشد، زیرا سمبل ثبات واستقامت آنها بود. از این رو، سپاه امام چون کوه به سوى جمل حمله برد وآنان نیز کوه آسا به دفاع پرداختند وبراى حفظ زمام آن هفتادنفر از ناکثان دست‏خود را از دست دادند (5) .

در حالى که سرها از گردنها مى‏پرید، دستها از بندها قطع مى‏شد، دل وروده‏ها از شکمها بیرون مى‏ریخت، با این همه ناکثان ملخ وار در اطراف جمل ثابت واستوار بودند. در این هنگام امام فریاد زد:

«ویلکم اعقروا الجمل فانه شیطان. اعقروه و الا فنیت العرب. لا یزال السیف قائما و راکعا حتى یهوی هذا البعیر الى الارض‏».

واى بر شما!شتر عایشه را پى کنید که آن شیطان است. پى کنید آن را وگرنه عرب نابود مى‏شود. شمشیرها پیوسته در حال فرا رفتن وفرود آمدن خواهند بود تا این شتر بر پا باشد. (6)

روش امام (ع) در تقویت روحیه سپاه خود

امام علیه السلام براى تقویت روحیه سپاه خود از شعار «یا منصور امت‏» وگاهى از «حم لاینصرون‏» بهره مى‏برد، که هردو شعار از ابتکارات رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم بود ودر نبرد با مشرکان به کار مى‏رفت. استفاده ازا ین شعارها تاثیرى عجیب در تزلزل روحیه دشمن داشت، زیرا یادآور خاطره نبرد مسلمانان با مشرکان مى‏شد. از این رو، عایشه نیز براى تقویت روحیه سپاه جمل شعار داد که:

«یا بنی الکرة، الکرة، اصبروا فانی ضامنة لکم الجنة‏». یعنى: فرزندام بردبار باشید وحمله برید که من براى شما بهشت را ضمانت مى‏کنم!

بر اثر این شعار، گروهى دور او را گرفتند وبه قدرى پیشروى کردند که در چند قدمى سپاه امام علیه السلام قرار گرفتند.

عایشه براى تحریک یاران خود مشتى خاک طلبیدوچون به او دادند، آن را روى یاران امام علیه السلام پاشید وگفت:«شاهت الوجوه‏» یعنى سیاه باد رویتان. او در این کار از پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم تقلید کرد. زیرا آن حضرت نیز در جنگ بدر یک مشت‏خاک برداشت وبه سوى دشمن پاشید وهمین جمله را فرمود وخدا در باره او نازل کرد: وما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمى (7) با مشاهده این عمل از عایشه، امام على علیه السلام بلافاصله فرمود: «و ما رمیت اذ رمیت و لکن الشیطان رمى‏» یعنى اگر در مورد پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم دست‏خدا از آستین پیامبر ظاهر شد، در مورد عایشه دست‏شیطان از آستین او آشکار گشت.

پى کردن جمل

جمل عایشه حیوان زبان بسته‏اى بود که براى نیل به مقاصد شوم به کار گرفته مى‏شد وبا گذاردن هودج عایشه بر آن، نوعى قداست‏به آن بخشیده بودند. سپاه بصره در حفاظت وبرپا نگاه داشتن آن کوششها کرد ودستهاى زیادى در راه آن دادند. هر دستى که قطع مى‏شد دست دیگرى زمام شتر را مى‏گرفت.اما سرانجام زمام شتر بى صاحب ماند ودیگر کسى حاضر نبود که آن را به دست‏بگیرد. در این هنگام فرزند زبیر زمام آن را به دست گرفت، ولى مالک اشتر با هجوم بر وى او را نقش زمین کرد وگردن او را گرفت.وقتى فرزند زبیر احساس کرد که به دست مالک کشته مى‏شود فریاد زد:مردم هجوم بیاورید ومالک را بکشید، اگر چه به کشته شدن من بینجامد. (8)

مالک، با زدن ضربتى بر چهره او، وى را رها کرد وسرانجام مردم از اطراف شتر عایشه پراکنده شدند. امام علیه السلام براى اینکه دشمن با دیدن شتر عایشه بار دیگر به سوى او باز نگردند، فرمان پى کردن جمل را مجددا صادر کرد. پس، شتر به زمین خورد وکجاوه سرنگون گردید. در این هنگام فریاد عایشه بلند شد، به نحوى که هر دو لشکر صداى او را شنیدند. محمد بن ابى بکر، به فرمان امام علیه السلام خود را به کجاوه خواهر رسانید وبندهاى آن را باز کرد.

در این گیرودار گفتگویى میان خواهر وبرادر در گرفت که به اختصار نقل مى‏شود:

عایشه: تو کیستى؟

محمد بن ابى بکر: مبغوضترین فرد از خانواده تو نسبت‏به تو!

عایشه: تو فرزند اسماء خثعمیه هستى؟

محمد: آرى، ولى او کمتر از مادر تو نبود.

عایشه: صحیح است، او زن شریفى بود. از این بگذر. سپاس خدا را که تو سالم ماندى.

محمد: ولى تو خواهان سالم ماندن من نبودى.

عایشه: اگر خواهان آن نبودم چنین سخنى نمى‏گفتم.

محمد: تو خواهان پیروزى خود بودى، هرچند به بهاى کشته شدن من.

عایشه: من خواهان آن بودم ولى نصیبم نشد. دوست داشتم که تو سالم بمانى.از این سخن خوددارى کن وسرزنشگر مباش، همچنان که پدرت چنین نبود.

على علیه السلام خود را به کجاوه عایشه رسانید وبا نیزه خود بر آن زد وگفت: اى عایشه، آیا رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم تو را به این کار سفارش کرده بود؟ او در پاسخ امام گفت: اى ابا الحسن، آن گاه که پیروز شدى ببخش.

چیزى نگذشت که عمار ومالک اشتر نیز خود را به کجاوه عایشه رساندند وگفتگویى به شرح زیر میان آنان صورت گرفت:

عمار:مادر! امروز رشادت فرزندانت را دیدى که چگونه در راه دین شمشیر مى‏زدند؟عایشه خود را به نشنیدن زد وچیزى نگفت، زیرا عمار صحابى جلیل القدر وپیر قوم بود.

اشتر:سپاس خدا را که امام خود را یارى کرد ودشمن او را خوار گردانید. حق آمد وباطل برچیده شد، زیرا باطل رفتنى است. مادر! کار خود را چگونه دیدى؟

عایشه:تو کیستى، مادرت درعزایت‏بنشیند؟!

اشتر: من فرزند تو مالک اشتر هستم.

عایشه:دروغ مى‏گویى، من مادر تو نیستم.

اشتر: تو مادر من هستى، هرچند نخواهى.

عایشه: تو همانى که مى‏خواستى خواهرم اسماء را در عزاى فرزندش(عبد الله بن زبیر) بنشانى؟

اشتر: براى این بود که در پیشگاه خدا عذر وپوزش داشته باشم(براى امتثال فرمان خدا بود).

سپس، عایشه، در حالى که بر مرکبى سوار مى‏شد، گفت: افتخار آفریدید و پیروز شدید، تقدیر خدا انجام گرفتنى است.

امام علیه السلام به محمد بن ابى بکر فرمود: از خواهرت بپرس که آیا تیرى به او اصابت کرده است؟ زیرا بیرون کجاوه عایشه از فزونى پرتاب تیر، به صورت خارپشت در آمده بود. او در پاسخ برادر خود گفت:فقط یک تیر بر سرم اصابت کرده است.محمد به خواهر گفت:خدا در روز جزا به ضرر تو داورى خواهد کرد، زیرا تو کسى هستى که بر ضد امام قیام کردى ومردم را بر او شورانیدى وکتاب خدا را نادیده گرفتى. عایشه در پاسخ گفت:مرا رها کن وبه على بگو که مرا از آسیب وگزند محافظت کند.

محمد بن ابى بکر امام علیه السلام را از سلامتى خواهرش آگاه ساخت وامام فرمود: او زن است وزنان از نظر منطق قوى نیستند. حفاظت او را بر عهده بگیر واو را به خانه عبد الله بن خلف منتقل کن تا در باره او تصمیم بگیریم. عایشه مورد ترحم امام علیه السلام وبرادر خود قرار گرفت ولى پیوسته زبان وى به بدگویى به امام علیه السلام وآمرزش خواهى بر کشتگان جمل آلوده ومشغول بود. (9)

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EACHBG.htm


چهارشنبه 86 خرداد 9 , ساعت 12:7 عصر

 

وقتى کاروان ناکثان به نزدیکى بصره رسید مردى از قبیله تمیم از عایشه درخواست کرد که پیش از ورود به بصره سران آنجا را از هدف خود آگاه سازد. از این رو، عایشه نامه هایى به شخصیتهاى بزرگ بصره نوشت وخود در محلى به نام «حفیر» فرود آمد ومنتظر پاسخ نامه هاى خود شد.

ابن ابى الحدید از ابى مخنف نقل مى‏کند که طلحه وزبیر نیز نامه‏اى به عثمان بن حنیف استاندار بصره نوشتند واز او درخواست کردند که دار الاماره را در اختیار آنان بگذارد. وقتى نامه آنان به عثمان رسید، وى احنف بن قیس را خواست واو را از مضمون نامه آگاه کرد. احنف به عنوان مشورت گفت: آنان که براى خونخواهى عثمان قیام کرده اند، خود، خون او را ریخته‏اند ومن لازم مى‏دانم که آماده مقابله با آنان باشى. تو استاندارى ومردم سخن تو را گوش مى‏کنند.لذا پیش از آنکه آنان بر تو وارد شوند تو به سوى آنان برو. عثمان گفت:نظر من نیز همین است، ولى منتظر دستور امام علیه السلام هستم.

پس از احنف، حکیم بن جبله عبدى وارد شد. عثمان نامه طلحه وزبیر را براى او خواند واو نیز همان سخن احنف را تکرار کرد وگفت: اجازه بده من براى مقابله با آنان برخیزم; اگر گردن به اطاعت امیرمؤمنان نهادند چه بهتر وگرنه با همه نبرد کنم. عثمان گفت: اگر تصمیم بر مقابله باشد خودم براى این کار اولى هستم. حکیم گفت:هرچه زودتر دست‏به کار شود، که اگر ناکثان وارد بصره شوند دلهاى مردم را، به سبب همراه بودن همسر پیامبر با آنان، به سوى خود متوجه مى‏سازند وتو را از این مقام خلع مى‏کنند.

در این اوضاع نامه‏اى از امام علیه السلام به عثمان بن حنیف رسید که او را از پیمانشکنى طلحه وزبیر وحرکتشان به سوى بصره آگاه ساخته ودستور داده بود که آنان را به وفاى به عهد وپیمان دعوت کند; اگر پذیرفتند با آنان رفتارى نیکو داشته باشد والا کار را با جنگ فیصله دهد تا خدا میان او وآنان داورى کند. امام علیه السلام نامه را از ربذه ارسال کرده بود. نامه به املاى آن حضرت وبه خط منشى او عبید الله بود. (1)

استاندار بصره پس ازمشورت با یاران وبعد از وصول نامه امام علیه السلام فورا دو شخصیت‏بزرگ بصره، عمران بن حصین وابو الاسود دوئلى (2) ، را طلبید وبه آنان ماموریت داد که از بصره بیرون روند وبا طلحه وزبیر در محلى که سران ناکثان فرود آمده‏اند ملاقات کنند واز هدف آنان از لشگرکشى به بصره جویا شوند. آنان نیز فورا به لشگرگاه ناکثان رفتند وبا عایشه وطلحه وزبیر ملاقات کردند. عایشه در پاسخشان چنین گفت:گروهى امام مسلمانان را بدون تقصیر کشتند وخون محترمى را ریختند ومال حرامى را غارت کردند واحترام ماه حرام را از بین بردند. من به اینجا آمده‏ام تا از جرائم این گروه پرده بردارم وبه مردم بگویم که در این مورد چه کنند. (3) (وبه نقلى گفت:)من به اینجا آمده‏ام تا سپاهى فراهم سازم وبه کمک آن دشمنان عثمان را مجازات کنم.

هر دو نفر از حضور ام المؤمنین برخاستند وبه نزد طلحه وزبیر رفتند وبه آنان گفتند:براى چه آمده اید؟گفتند:براى خونخواهى عثمان. نمایندگان استاندار پرسیدند:مگر با على بیعت نکرده اید؟ گفتند: بیعت ما از ترس شمشیر اشتر بود. آن گاه نمایندگان به حضور استاندار بازگشتند واو را از هدف پیمانشکنان آگاه ساختند.

استاندار امام علیه السلام تصمیم گرفت که با نیروى مردمى از نزدیک شدن آنان به بصره جلوگیرى کند. ازاین جهت، منادیان در شهر واطراف ندا سر دادند ومردم را به اجتماع در مسجد دعوت کردند. سخنگوى استاندار، براى ردگم کردن، خود را یک فرد کوفى واز قبیله «قیس‏» معرفى کرد وگفت:

اگر این گروه مى‏گویند که از ترس جان خود به بصره آمده اند، اما سخن بى پایه‏اى مى‏گویند; زیرا آنان در حرم الهى (مکه) بودند که مرغان هوا نیز در آنجا در امن وامان هستند. واگر براى گرفتن خون عثمان به اینجا آمده اند، قاتلان عثمان در بصره نیستند که به سراغ آنان بیایند.اى مردم، لازم است که در برابر آنان قیام کنید وآنان را به همانجا که آمده‏اند بازگردانید.

در این میان مردى به نام اسود برخاست وگفت: آنان ما را قاتلان عثمان نمى‏دانند، بلکه آمده‏اند از ما کمک بگیرند وانتقام خون او را بستانند. سخن اسود هرچند با مخالفت اکثریت روبرو شد ولى معلوم شد طلحه وزبیر در میان مردم بصره حامیانى دارند.

کاروان ناکثان از محلى که فرود آمده بودند به سوى بصره حرکت کردند وعثمان بن حنیف نیز براى مقابله وجلوگیرى از آنان حرکت کرد و در منطقه‏اى به نام «مربد» رو در روى یکدیگر قرار گرفتند. سپاهیان طلحه وزبیر در سمت راست منطقه وعثمان بن حنیف ویاران او در سمت چپ آن قرار داشتند. طلحه وزبیر در باره فضایل عثمان ومظلومیت او سخن گفتند ومردم را برگرفتن انتقام او دعوت کردند. صداى تصدیق از طرفداران آن دو برخاست، ولى یاران استاندار به تکذیب گفتار هر دو برخاستند ونزاع میان طرفین بالا گرفت. اما کوچکترین شکافى در میان یاران عثمان پدید نیامد.

وقتى عایشه وضع را چنین دید شروع به سخن کرد وگفت:

مردم پیوسته از کارکنان عثمان در اطراف شکوه داشتند ومطالب را با ما در میان مى‏گذاشتند.ما در این مورد نگریستیم واو را فردى بى گناه وپرهیزگار ووفادار وگزارشگران را حیله گر ودروغگو یافتیم. منتقدان وقتى نیرومند شدند برخانه او هجوم بردند وخون او را در ماه حرام وبدون عذر ریختند. آگاه باشید که آنچه بر شما شایسته است وبر غیر شما شایسته نیست این است که قاتلان را بگیرید وحکم خدا را در باره آنان اجرا کنید.(سپس این آیه را خواند:) الم تر الى الذین اوتوا نصیبا من الکتاب یدعون الى‏کتاب‏الله لیحکم بینهم . (4)

سخنان عایشه شکافى در میان یاران استاندار پدید آورد. گروهى به تصدیق عایشه وگروهى به تکذیب او پرداختندوخاک پرانى وسنگ اندازى به سوى هم در جبهه متحد عثمان بن حنیف آغاز شد. در این هنگام عایشه «مربد» را به عزم نقطه‏اى به نام «دباغین‏» ترک گفت، د رحالى که دو دستگى بر یاران عثمان حکومت مى‏کرد وسرانجام گروهى از آنان به ناکثین پیوستند.

استیضاح ناکثان

در محلى که عایشه فرود آمد مردى از قبیله بنى سعد به استیضاح او پرداخت وگفت:

اى ام المؤمنین! کشتن عثمان براى ما آسانتر از خروج تو از خانه ورکوب تو بر این جمل ملعون است.تو از جانب خدا ستر وپرده حرمت واحترام داشتى (5) ، ولى پرده احترام خود را دریدى وحرمت‏خود راازمیان بردى. اگر با اختیار خود آمده‏اى از همین جا باز گرد واگر به اکراه آمده‏اى از ما کمک بگیر.

جوانى دیگر از همان قبیله رو به زبیر وطلحه کرد وگفت:

اما تو اى زبیر، حوارى پیامبر به شمار مى‏روى وتو اى طلحه، با دست‏خود رسول خدا را از آسیب حفظ کردى. مادرتان را همراه مى‏بینم. آیا زنان خود را نیز همراه آورده اید؟گفتند: نه.گفت:من در این لحظه از شما جدا مى‏شوم.

سپس اشعارى سرود که نخستین بیت آن این است:

صنتم حلائلکم و قد تم امکم هذا لعمرک قلة الانصاف

همسران خود را در پشت پرده نشانده اید ولى مادر خود را سوق داده اید، سوگند به جان تو این نشانه کمى انصاف است. (6)

در این هنگام حکیم بن جبله عبدى با یاران خود به کمک استاندار امام علیه السلام قیام کرد ونبرد شدیدى میان او وطرفداران طلحه وزبیر در گرفت.عایشه براى جداسازى هر دو گروه دستور داد که از آن نقطه برخیزند وبه سوى قبرستان «بنى مازن‏» حرکت کنند. وقتى به آن نقطه رسیدند تاریکى شب در میان دو گروه فاصله انداخت واستاندار نیز به شهر بازگشت.

یاران عایشه شبانه د رمحلى به نام «دار الرزق‏» گرد آمدند وخود را آماده نبرد ساختند. فرداى آن روز حکیم بن جبله بر آنها حمله برد ونبرد خونینى میان طرفین رخ داد وتعدادى از هر دو گروه کشته وزخمى شدند.

صلح موقت میان دو گروه

تا اینجا تاریخ نگاران وقایع را متفقا به نحوى که یاد آور شدیم نوشته اند. سخن در وقایع بعدى است که چگونه این دو گروه به توافق رسیدند که دست از نبرد بردارند ومنتظر حادثه دیگر شوند. در اینجا طبرى، وبه پیروى از او جزرى در «کامل‏»، مطلب را به دو صورت نوشته اند. به نظر مى‏رسد که صورت دوم قریب به واقع باشد، ولى ما هر دو صورت را مى‏نگاریم.

الف)استفسار از کیفیت‏بیعت طلحه وزبیر

طبرى مى‏نویسد: طرفین توافق کردند که نامه‏اى به مردم مدینه نوشته شود واز کیفیت‏بیعت طلحه وزبیر با على علیه السلام استفسار شود. چنانچه مردم مدینه گواهى دادند که بیعت آنان از روى اختیار وآزادى بوده است، هر دو نفر باید از آن محل به مدینه باز گردند ومتعرض عثمان بن حنیف نشوند واگر گواهى دادند که بیعت آنان به اکراه واز روى خوف بوده است در آن صورت باید عثمان بصره را ترک گوید ودار الاماره وبیت المال را وآنچه را مربوط به حکومت است در اختیار طلحه وزبیر بگذارد.

طبرى متن صلحنامه را در تاریخ خود آورده است ویاد آور شده که کعب بن سور حامل آن شد وبه سوى مدینه رهسپار گشت. در روز جمعه در مسجد مدینه پیام مردم بصره را به سمع مردم مدینه رسانید ولى جز یک نفر به نام اسامه کسى پاسخ او را نگفت. اسامه گفت:بیعت آنان اختیارى نبود واز روى اکراه وترس بوده است. در این هنگام مردم از کثرت خشم خواستند او را بکشند واگر برخى مانند صهیب ومحمد بن مسلمه به داد او نرسیده بودند خون او ریخته مى‏شد. کعب آنچه را در مسجد مدینه دیده بود پس از بازگشت‏به بصره نقل کرد واین امر سبب شد که طلحه وزبیر بر عثمان بن حنیف پیام فرستادند که دار الاماره را ترک کند، زیرا ثابت‏شد که بیعت آن دو با میل ورغبت نبوده است.

صلح وسازش بر این اساس بسیار بعید به نظر مى‏رسد واین نقل از جهاتى دور از واقع است، زیرا:

1- ناقل آن سیف بن عمر است که محققان او را فردى صالح وراستگو نمى‏دانند، ولى متاسفانه قسمتى از تاریخ طبرى(از حوادث سال 11 تا حوادث سال‏36 هجرى) انباشته از منقولات اوست.

2- پیمودن راه بصره به مدینه وبازگشت مجدد به بصره وقت زیادى مى‏طلبید وناکثان مى‏دانستند که امام علیه السلام از مدینه حرکت کرده ودر تعقیب آنهاست. بنابر این، هرگز مصلحت نبود که پیمانشکنان، با احساس چنین خطرى در پشت گوش خود، به چنان شرطى تن دهند ودست روى دست‏بگذارند وبه تسخیر شهر وخلع استاندار نپردازند ومنتظر پاسخ شوند.

3- کسانى به چنان شرطى تن مى‏دهند که مطمئن باشند که یاران پیامبر به بیعت اکراهى آنان گواهى خواهند داد، در صورتى که چنین اطمینانى براى آنان وجود نداشت، بلکه باید گفت که برخلاف آن اطمینان داشتند ولذا، بنابه نقل طبرى از سیف بن عمر، فقط یک نفر که او نیز از متقاعدین بیعت‏با امام علیه السلام بود، بر بیعت اکراهى آن دو گواهى داد ودیگران، طبق نقل خود سیف، در پاسخ سکوت کردند.

4- روشنترین گواه بر اینکه بیعت آنان اکراهى نبوده این است که گروهى مانند سعد وقاص، عبد الله بن عمر، اسامه وحسان و ... از بیعت امتناع کردند واز همه چیز کناره گیرى کردند وکسى متعرض آنان نشد.اگر طلحه وزبیر نیز مایل به بیعت نبودند مى‏توانستند در ردیف قاعدان قرار گیرند.چنانچه وقتى امام -علیه السلام از این مطلب آگاه شد در باره زبیر فرمود:

زبیر گمان مى‏کند که به دست‏بیعت کرده ودر دل مخالف بوده است. او، در هر حال، به بیعت‏خود اقرار کرده، مدعى شده است که در باطن خلاف آن را پنهان داشته است.باید براى این مطلب گواه بیاورد واگر نداشت، بیعت او به حال خود باقى است وباید مطیع وفرمانبر باشد. (7)

بعدها نیز، پس از کشته شدن سران پیمانشکنان، امام علیه السلام وضع آن دو را چنین تشریح مى‏کند:

«اللهم انهما قطعانی و ظلمانی و نکثا بیعتی و البا الناس علی فاحلل ما عقدا و لا تحکم لهما ما ابرما وارهما المساءة فیما املا وعملا. ولقد استثبتهما قبل القتال، و استانیت‏بهما امام الوقاع فغمطا النعمة وردا العافیة‏». (8)

پروردگارا، طلحه و زبیر پیوند خود را با من قطع کردند وبر من ستم نمودند وبیعت‏خود را شکستند ومردم را بر من شوراندند.

خدایا، آنچه را بسته‏اند بگشا وآنچه راتابیده‏اند استوار مگردان وکیفر آنچه را که آرزو داشتند وانجام دادند به آنان بنما.من پیش از شروع جنگ آنان را مهلت دادم که به بیعتى که کرده بودند باز گردند، ولى کفران نعمت کردند وسلامت دو جهان را از دست دادند.

ب) کسب تکلیف از امام (ع)

صورت دیگر توافق این است که عثمان بن حنیف خطاب به ناکثان گفت که مامور على علیه السلام است وبه هیچ وجه نمى‏تواند به خواسته آنان تن دهد جز اینکه نامه‏اى به امام بنویسد واز او کسب تکلیف کند. (9) ابن قتیبه در کتاب «الامامة والسیاسة‏» مى‏افزاید: طرفین توافق کردند که عثمان بن حنیف در موقعیت‏خود بماند ودار الاماره ومسجد وبیت المال در اختیار او باشد وطلحه وزبیر در هر جا که خواستند فرود آیند تا خبرى از على علیه السلام برسد. اگر با امام به توافق رسیدند که هیچ; در غیر این صورت هرکس در انتخاب راه وروش آزاد خواهد بود. وبر این مطلب میثاق سپردند وگروهى را از طرفین گواه گرفتند. (10)

این نقل صحیحتر به نظر مى‏رسد. البته این بدان معنى نیست که سران ناکثین واقعا واز صمیم قلب به این توافق تن دادند، بلکه آنان با پذیرش صورى توافق، تصمیم داشتند که در اولین فرصت‏با شبیخون زدن دار الاماره را تسخیر کنند ودست عثمان بن حنیف را از امارت بصره کوتاه سازند. لذا مى‏نویسند که عایشه نامه‏اى به زید بن صوحان نوشت ودر آن نامه او را فرزند خاص خود خواند ودرخواست کرد که به گروه آنان بپیوندد یا لااقل در خانه‏اش بنشیند وعلى را یارى نکند. زید در پاسخ نامه او نوشت: حمت‏خداى شامل حال ام المؤمنین باشد. به او امر شده است که در خانه خود بنشیند وبه ما امر شده است که جهاد کنیم. او وظیفه خود را ترک کرده است وما را به انجام وظیفه خودش(جلوس در خانه) دعوت مى‏کند! از طرفى، به آنچه که ما به آن موظف هستیم قیام کرده است وما را از عمل به وظیفه خود باز مى‏دارد.

ابن ابى الحدید نقل مى‏کند که سران ناکثین با هم به گفتگو پرداختند ویاد آور شدند که با ضعفى که دارند اگر على با سپاه خود برسد کار آنان پایان مى‏پذیرد. از این جهت، به سران قبایل اطراف نامه نوشتند وموافقت‏بعضى از قبایل(مانند:ازد، ضبه وقیس بن غیلان) را جلب کردند. در عین حال، بعضى از قبایل نسبت‏به امام علیه السلام وفادار ماندند. (11)

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EACHBC.htm


<   <<   11   12   13   14   15   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ