مسئله حکمیت امرى بود که امام علیه السلام از روى جبر واکراه وپس از مسدود شدن تمام راهها به آن تن داد، زیرا اگر در برابر آن مقاومت مىکرد مخالفان داخلى، با همکارى سپاه معاویه، به نبرد با امام بر مىخاستند که پایانى جز نابودى او ویاران با وفایش نداشت. ازاین جهت وقتى کار تصویب حکمیتبه پایان رسد، امام علیه السلام براى اعزام نماینده واعزام هیات ناظر بر داورى وحل وفصل مشکلات به کوفه بازگشت، در حالى که در موقع حرکت، این دعا را که از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلمنیز نقل شده است قرائت مىفرمود:
«بارالها، از مشقتسفر واندوه بازگشت و از چشم انداز بلا در اهل ومال به تو پناه مىبرم».
امام علیه السلام این دعا را تلاوت کرد وراه ساحلى فرات را به مقصد کوفه در پیش گرفت. وقتى به شهر «صندوداء» (1) رسید قبیله بنوسعید به استقبال آن حضرت شتافتند ودرخواست کردند که بر آنان وارد شود ولى امام دعوت آنان را نپذیرفت. (2) وقتى به نزدیک نخیله کوفه رسید با پیرمردى روبرو شد که در سایه خانهاى نشسته بود وآثار بیمارى بر چهره داشت وگفتگویى میان آن دو به شرح زیر انجام گرفت.
امامعلیه السلام:چرا رنگ تو پریده است؟آیا بیمارى؟
پیرمرد: آرى.
امامعلیه السلام:بیمارى را خوش نداشتى؟
پیرمرد:نه، دوست نداشتم بیمار شوم.
امامعلیه السلام:آیا این نوع بیماریها در پیشگاه خدا امر خیر حساب نمىشود؟
پیرمرد:چرا.
امامعلیه السلام:مژده بده که رحمتحق تو را فرا گرفته وگناهان تو آمرزیده شده است. نام تو چیست؟
پیرمرد: من صالح فرزند سلیم از قبیله سلامان بن طى وهمپیمان قبیله سلیم بن منصور هستم.
امامعلیه السلام با شگفتى خاصى فرمود:چقدر نام تو ونام پدرت ونام هم پیمانان تو نیکوست. آیا در نبردهاى ما شرکت داشتى؟
پیرمرد:نه، شرکت نداشتم ولى به آن مایل بودم.همان طور که مىبینى ناتوانى جسمى، که از عوارض تب است، مرا از کار بازداشته است.
امامعلیه السلام:به کلام خدا گوش فرا ده که مىفرماید: لیس على الضعفاءو لا على المرضى و لا على الذین لا یجدون ما ینفقون حرج اذا نصحوا لله و رسوله ما على المحسنین من سبیل و الله غفور رحیم (توبه:91).یعنى: بر ناتوانان وبیماران وکسانى که مالى ندارند که در راه جهاد انفاق کنند ایرادى نیست آن گاه که براى خدا وپیامبر او خیرخواهى نمایند.برنیکوکاران مزاحمتى نیست وخداوند بخشنده ورحیم است.
امامعلیه السلام:مردم در باره کار ما با شامیان چه مىگویند؟
پیرمرد: بدخواهان تو ازاین کار خوشحالاند ولى یاران واقعى تو خشمگین ومتاثرند.
امامعلیه السلام:راست مىگویى. خدا بیمارى تو را مایه آمرزش گناهان تو قرار دهد.چه در بیمارى پاداشى نیست ولى مایه آمرزش گناهان مىشود.پاداش، مربوط به گفتار وکردار است ولى در عین حال از حسن نیت نباید غفلت کرد، زیرا خداوند گروه کثیرى را به سبب نیتخیرشان وارد بهشت مىکند. امام علیه السلام این سخن را گفت وراه خود را در پیش گرفت. (3)
پس از پیمودن مقدارى راه، با عبد الله بن ودیعه انصارى مواجه گردید ومایل شد که از نظر مردم در باره قرارداد تحمیلى با معاویه آگاه گردد.لذا با او به گفتگویى پرداخت که نقل مىشود.
امامعلیه السلام:مردم در باره کار ما چه مىگویند؟
انصارى: مردم دو نظر دارند. برخى آن را پسندیدهاند وبرخى دیگر آن را خوش ندارند و(به تعبیر قرآن: ولا یزالون مختلفین) پیوسته در اختلاف هستند.
امامعلیه السلام:صاحبنظران چه مىگویند؟
انصارى: آنان مىگویند که گروهى دور على بودند اما على آنان را متفرق ساخت.دژ استوارى داشت ولى آن را ویران کرد. دیگر على کى مىتواند مانند آنان را که متفرق ساخت گرد آورد وبنایى را که ویران کرد از نو بسازد؟اگر او با همان گروهى که به فرمان او بودند به نبرد ادامه مىداد تا پیروز گردد یا نابود شود، کارى مطابق با خرد وسیاست صحیح انجام داده بود.
امامعلیه السلام:من ویران کردم یا آنان(خوارج)؟ من آن جمع را متفرق ساختم یا آنان اختلاف ودودستگى پدید آوردند؟ اینکه مىگویى حسن تدبیر آن بود که د رآن زمان که گروهى پرچم مخالفتبا من برافراشتند من باید با گروه وفادار خود به نبرد ادامه مىدادم، این نظرى نبود که من از آن غافل باشم. من حاضر بودم که جان خود را بذل کنم ومرگ را با روى گشاده پذیرا شوم، ولى بر حسن وحسین نگریستم ودیدم که در شهادت بر من سبقت مىگیرند.از آن ترسیدم که، با مرگ آن دو، نسل پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم منقطع شود. لذا این کار را نپسندیدم. به خدا سوگند که اگر این بار با شامیان روبه رو شوم این راه بر مىگزینم وهرگز آن دو (حسن وحسین) با من همراه نخواهند بود. (4)
گفتگوى رک وبى پرده انصارى با امام علیه السلام دو مطلب را روشن مىکند:
الف)محیطى که امام علیه السلام در آن مىزیست محیط آزادى بود وافراد مىتوانستند افکار وآراء مختلف خود را در باره حکومت وقت ابراز دارند وموافق ومخالف، در اظهار عقیده، در پیشگاه امام علیه السلام یکسان بودند وتا وقتى که مخالف دستبه سلاح نمىبرد وبه قیام مسلحانه نمىپرداخت از آزادى کامل برخوردار بود.
ب) حفظ نسل رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم که قرآن از آن به لفظ «کوثر» تعبیر کرده از واجبات مهم اسلامى است. ادامه نبرد امام علیه السلام بر ضد معاویه ومخالفان داخلى، که تعداد آنان کم نبود، منجر به شهادت امام وحسنین - علیهم السلام - وبرچیده شدن نسل پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم ودر نتیجه نابودى «امامت» مىشد. اراده الهى در باقى ماندن نسل معصومان تا هنگام ظهور امام زمان علیه السلام ایجاب مىکند که على علیه السلام حکمیت را پذیرا شود. این مطلب، هرچند تنها دلیل براى پذیرفتن حکمیت نبود، ولى یکى از عللى بود که امام را به آن وادار ساخت.
امام (ع) دربرابر قبر خباب بن ارت
امام به سیر خود ادامه داد تا در برابر خانه هاى بنى عوف قرار گرفت. در سمت راست جاده در نقطه بلندى هفتیا هشت قبر مشاهده کرد. امام علیه السلام از اسامى افرادى که در آنجا به خاک سپرده شده بودند پرسید. قدامة بن عجلان ازدى پاسخ داد: خباب ارت پس از عزیمتشما به صفین درگذشت وسفارش کرد که او را در نقطه بلندى به خاک بسپارند. دفن او در این نقطه سبب شد که دیگران نیز اموات خود را دراطراف قبر او به خاک بسپارند.امام علیه السلام پس از طلب رحمتبراى خباب در باره او گفت: وى از صمیم دل اسلام آورد وبا میل ورغبت هجرت کرد ویک عمر جهاد نمود وسرانجام با ناتوانى تن روبرو شد. خدا پاداش نیکوکاران را ضایع نمىسازد. آن گاه با ارواح مردگان آن نقطه چنین سخن گفت:
درود بر شمااى ساکنان سرزمینهاى وحشتناک ومحلهاى بى آب وگیاه، از مردان وزنان مؤمن ومسلمان.شما بر ما پیشى گرفتید وما به دنبال شما هستیم وپس از اندکى به شما مىپیوندیم.پروردگارا، ما وآنان را ببخش واز ما وآنان درگذر.
(سپس فرمود:)
سپاس خداى را که زمین را براى زندگان ومردگان محل اجتماع قرار داد. سپاس خدا را که همه را از آن آفرید ومارا به آن باز مىگرداند وبر آن محشور مىسازد.خوشا به آنان که معاد را به یاد آورند وبراى روز حساب کار کنند وبه اندازه کفایت قناعت ورزند (5) .
آن گاه امام علیه السلام به مسیر خود ادامه داد واز کنار خانه هاى قبایل همدان عبور کرد وصداى ناله هاى زنانى را شنید که بر کشتگان خود در صفین گریه مىکردند.
امام علیه السلام شرحبیل راخواست وبه او گفت: به زنان خود توصیه کنید که خویشتندار باشند وفریاد نکشند. او در پاسخ امام علیه السلام گفت:اگر مسئله به چند خانه محدود مىشد امکان عمل به این سفارش بود، ولى تنها از این تیره صد وهشتاد نفر کشته شدهاند وخانهاى نیست که در آنجا گریه نباشد.ولى ما مردان هرگز گریه نمىکنیم بلکه از شهادت آنان خوشحال هستیم.
امام علیه السلام برگذشتگان آنان رحمت فرستاد وچون شرحبیل خواست امام را، که بر مرکب سوار بود، بدرقه کند به او فرمود: «ارجع فان مشی مثلک فتنة للوالی و مذلة للمؤمنین». (6) یعنى: برگرد که این نحوه مشایعت موجب غرور والى وذلت مؤمنان است.
وقتى وارد کوفه شد چهار صد نفر را به عنوان ناظر بر اعمال حکمین برگزید وشریح را به عنوان فرمانده نظامى وابن عباس را به عنوان پیشواى مذهبى آنان منصوب کرد وسپس وقت آن رسید که نماینده تحمیلى خود یعنى ابوموسى اشعرى را اعزام بدارد. (7)
امام از آغاز خلافتخود از بى تفاوتى او نسبتبه رهبرى آن حضرت آگاه بود ومردم نیز از سادگى وبلاهت او اطلاع داشتند. ازا ین جهت، به هنگام اعزام، امام علیه السلام ومردم با او به گفتگو پرداختند که برخى از آن سخنان را نقل مىکنیم.
منبع:
http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EACHCMC.htm
پیشنهاد عمروعاص به معاویه، که سپاه امام علیه السلام را به حکومت قرآن دعوت کند که اگر بپذیرند یانپذیرند دچار اختلاف مىشوند، کاملا نتیجه بخشید وسپاه امام را به دو دستگى عجیبى مبتلا کرد.ولى اکثریتبا ساده لوحانى بود که، بر اثر خستگى از جنگ، فریب ظاهر سازى معاویه را خورده وبدون اجازه امام علیه السلام شعار مىدادند که على به حکمیت قرآن رضا داده است ; در حالى که آن حضرت در سکوت مطلق فرو رفته بود ودر باره آینده اسلام مىاندیشید. (1)
نامه معاویه به امام (ع)
در این اوضاع بحرانى معاویه در نامهاى به امام علیه السلام چنین نوشت:
کشمکش میان ما طولانى شده وهر یک از ما خود را در تحصیل آنچه از طرف مقابل مىطلبد حق مىداند، در حالى که هیچ یک از طرفین دست طاعتبه دیگرى نمىدهد. از هر دو طرف افراد زیادى کشته شدهاند ومىترسم که آینده بدتر از گذشته باشد. ما مسئول این نبرد بودهایم وجز من وتو کسى مسئول آن نیست. من پیشنهادى دارم که در آن زندگى وصلاح امت وحفظ خون آنان وآشتى دینى وکنار رفتن کینه هاست وآن اینکه دو نفر، یکى ازیاران من ودیگرى از اصحاب تو که مورد رضایتاند، میان ما بر طبق قرآن حکومت وداورى کنند. این براى من وتو خوب ورافع فتنه است. از خدا در این مورد بترس وبه حکم قرآن رضا بده اگر اهل آن هستى. (2)
بلند کردن قرآن بر سر نیزه جز یک ترفند تبلیغاتى اختلاف انداز نبود وهرگز راه داورى قرآن را نمىآموخت، ولى معاویه در این نامه این ابهام را از سر راه برداشت وگزینش دو نفر از طرفین را مطرح کرد ودر پایان نامه، با کمال وقاحت، امام علیه السلام را به تقوا وپیروى از قرآن دعوت نمود!
پاسخ امام (ع) به نامه معاویه
ستمگرى ودروغگویى شخص را در دین ودنیایش تباه مىکند ولغزش او را نزد عیبجو آشکار مىسازد.تو مىدانى که بر جبران گذشته قادر نیستى. گروهى به ناحق، با شکستن پیمان، آهنگ خلافت کردند ودستور صریح خدا را تاویل نمودند وخداوند دروغ آنان را آشکار ساخت. از روزى بترس که در آن روز کسى که پایان کارش ستوده استخوشحال مىشود وآن کس که رهبرى خود را به دستشیطان سپرده و با او به نبرد بر نخاسته است پشیمان مىگردد; دنیا او را فریب داده وبه آن دل بسته است.
ما را به حکم قرآن دعوت کردى وتو اهل آن نیستى.ما تو را پاسخ نگفتیم ولى داورى قرآن را پذیرفتیم. (3)
اشعثبن قیس، که از روز نخست متهم به داشتن روابط سرى با معاویه بود ودر اثناى نبرد ازاین روابط گهگاه چیزى دیده مىشد، این بار اصرار ورزید که به سوى معاویه برود وهدف او را از بلند کردن قرآنها جویا شود. (4)
برخورد اشعثبا امام علیه السلام از روز نخست صادقانه نبود. اندیشه صلح در ذهن او از طریق مذاکره با عتبه برادر معاویه به وجود آمد. در لیلة الهریر ادامه نبرد را مایه تباهى طرفین معرفى کرد وبه هنگام وقوع فتنه «رفع المصاحف» اصرار مىورزید که على علیه السلام دعوت سپاه شام را پاسخ بگوید و از خستگى سپاه سخن مىگفت. این بار رخصت مىطلبید که با معاویه تماس بگیرد وآخرین دستور را درمورد صلح دریافت کند. در همین بحثخواهیم آورد که وى قدرت را از امام علیه السلام در تعیین نماینده سلب مىکند ونماینده مورد نظر آن حضرت را به بهانهاى عقب مىزند وشخص مورد نظر خود را تحمیل مىکند که کاملا به ضرر سپاه عراق بود. بارى، اشعث، پس از ملاقات با معاویه، سخن تازهاى همراه خود نیاورد ومضمون نامه معاویه راتکرار کرد.
فشار گروه مسلح، امام علیه السلام را بر آن داشت که داورى کتاب را بپذیرد. از این رو، قاریان هر دو گروه در میان دو سپاه گرد آمدند وبر قرآن نگریستند وتصمیم گرفتند که حکم قرآن رازنده سازند.سپس به مواضع خویش باز گشتند وندا از هر دو طرف برخاست که ما به حکم قرآن وداورى آن راضى هستیم. (5)
گزینش داوران (حکمین)
شکى نیست که قرآن خود سخن نمىگوید وباید افراد قرآن شناس آن را به سخن در آورند; در آن بنگرند وحکم خدا را دریابند تا به فصل خصومتبپردازند. براى رسیدن به این هدف قرار شد که افرادى از طرف شامیان وافراد دیگرى از طرف عراقیان برگزیده شوند. مردم شام بدون قید وشرط پیرو معاویه بودند که او هر کس را انتخاب کند به او راى دهند وهمه مىدانستند که اوجز عمروعاص، طراح فتنه، کسى را انتخاب نخواهد کرد. به تعبیر معروف، مردم شام براى مخلوق، فرمانبردارتر از همه وبراى خالق، عاصیترین افراد بودند.
ولى وقتى نوبتبه امام علیه السلام رسید گروه فشار (که بعدها نام «خوارج» به خود گرفتند ومسئله «حکمیت» را گناه کبیره پنداشتند وخود از پذیرفتن آن توبه کردند واز على علیه السلام نیز خواستند که او نیز توبه کند)دو مطلب را بر آن حضرت تحمیل کردند:
1- پذیرفتن حکمیت.
2- انتخاب حکم مورد نظر خود، نه حکم مورد نظر امام علیه السلام.
این بخش از تاریخ را، که کاملا آموزنده است، به گونهاى مىنگاریم:
گروه فشار:ما ابو موسى اشعرى را براى حکمیت مىپذیریم.
امام علیه السلام:من هرگز به این کار راضى نمىشوم وچنین حقى به او نمىدهم.
گروه فشار:ما نیز جز به او به کسى راى نمىدهیم. او بود که ما را از روز نخست از این جنگ بازداشت وآن را فتنه خواند.
امام علیه السلام:ابو موسى اشعرى کسى است که در روزهاى نخستخلافت از من جدا شد ومردم را از یارى من بازداشت وبراى دورى از کیفر پا به فرار نهاد تا اینکه او را امان دادم وبه سوى من بازگشت. من ابن عباس را براى داورى بر مىگزینم.
گروه فشار:براى ما، تو وابن عباس فرق نمىکنید. کسى را برگزین که نسبتبه تو ومعاویه یکسان باشد.
امام علیه السلام:مالک اشتر را بر این کار انتخاب مىکنم.
گروه فشار: اشتر آتش جنگ را بر افروخته وما الآن به حکم او محکوم هستیم.
امام علیه السلام: حکم اشتر چیست؟
گروه فشار: او مىخواهد مردم را به جان هم بیندازد تا خواسته خود وتو را انجام دهد.
امام علیه السلام:اگر معاویه در گزینش داور خود کاملا آزاد است، در برابر فرد قرشى (عمروعاص) جز گزینش قرشى(ابن عباس) مناسب نیست.شما هم در برابر او عبد الله بن عباس را برگزینید، زیرا فرزند عاص گرهى را نمىبندد مگر اینکه ابن عباس آن را مىگشاید، یا گرهى را باز نمىکند مگر اینکه آن را مىبندد; امرى را محکم نمىکند مگر اینکه ابن عباس آن را سست مىگرداند وکارى را سست نمىکند مگر اینکه آن رامحکم مىسازد.
اشعث: عمروعاص وعبد الله بن عباس هر دو از قبیله مضر هستند ودو فرد مضرى نباید با هم به داورى بنشینند.اگر یکى مضرى باشد (مثلا عمرو عاص) حتما باید دومى یمنى (ابوموسى اشعرى) باشد.
(کسى از این مرد نپرسید که مدرک او بر این قانون وتشریع چیست!)
امام علیه السلام:از آن بیم دارم که یمنى شما فریب بخورد، زیرا عمروعاص شخصى است که در انجام مقاصد خود از هیچ چیز ابا ندارد.
اشعث: به خدا سوگند که هرگاه یکى از آن دو حکم یمنى باشد، براى ما بهتر است، هرچند بر خلاف خواسته ما داورى کند. وهرگاه هر دو مضرى باشند براى ما ناخوشایند است، هرچند مطابق خواسته ما داورى نمایند.
امام علیه السلام:اکنون که بر ابوموسى اشعرى اصرار دارید، خود دانید; هر کارى مىخواهید بکنید (6) .
ابوموسى اشعرى هنگامى که فرماندار کوفه بود مردم را از حرکتبه سوى امام علیه السلام براى براندازى فتنه جمل باز مىداشت وبهانهاش گفتار پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم بود که:«هرگاه در میان امت من فتنهاى پدید آمد کناره گیرى کنید». اکنون چنین فردى مىخواست نماینده امام علیه السلام در مسئله حکمیتشود. شکى نبود که گذشته از سادگى او، چون طبعا مخالف امام بود، هرگز به نفع امام راى نمىداد.
امام علیه السلام از کوشش براى بازگرداندن گروه فشار از نظر باطل وزیانبارشان باز نایستاد. از این رو، همه فرماندهان خود را در نقطهاى گرد آورد ومطالب را در یک مجمع عمومى چنین مطرح کرد:
آگاه باشید که شامیان براى خویش نزدیکترین فردى را که دوست داشتند برگزیدهاند وشما نزدیکترین فرد را ازمیان کسانى که از آنها ناخشنود بودید (ابو موسى) به حکمیت انتخاب کردهاید. سر وکار شما با (امثال) عبد الله بن قیس (7) است، همان کسى که دیروز مىگفت:«جنگ فتنه است; بند کمانها را ببرید وشمشیرها را در نیام کنید».
اگر راستگوست چرا خود بدون اجبار در میدان نبرد شرکت کرد، واگر دروغگوست پس متهم است. سینه عمروعاص را با مشت گره کرده عبد الله بن عباس بشکنید واز مهلت دهندگان استفاده کنید ومرزهاى اسلام را در اختیار بگیرید.مگر نمىبینید که شهرهاى شما مورد تجاوز قرار گرفته وسرزمینتان هدف تیر دشمن شده است؟ (8)
سخنان امام علیه السلام در فرماندهان اثرى جز یک رشته ملاقاتهاى فردى با آن حضرت نداشت.از این رو، احنف بن قیس به امام گفت:من ابو موسى را آزمودهام واو را فردى کم عمق یافتهام. او فردى است که در آغاز اسلام با آن مبارزه کرد. اگر مایل هستى مرا به حکمیتبرگزین واگر مصلحت نمىدانى مرا حکم دوم یا سوم قرار بده تا ببینى که عمروعاص گرهى نمىبندد مگر اینکه من آن را باز مىکنم وگرهى را باز نمىکند مگر اینکه من آن را مىبندم.
امام علیه السلام نمایندگى احنف را بر سپاه عرضه کرد ولى آنان چنان گمراه ولجوج بودند که جز به نمایندگى ابوموسى به کسى راى ندادند. این انتخاب آنچنان ضرربار بود که شاعرى شامى در شعر خود از آن پرده بر مىدارد ومىگوید:
اگر براى مردم عراق راى استوارى بود آنان را از گمراهى حفظ مىکرد وابن عباس را بر مىگزیدند، ولى پیر یمنى را برگزیدند که در پنج وشش گیر است. به على برسانید گفتار کسى را که از گفتن حق پروا ندارد: ابو موساى اشعرى فرد امینى نیست. (9)
در آینده خواهیم آورد که همین افرادى که صلح با معاویه را بر امام علیه السلام تحمیل کردند ودست او را در انتخاب حکم بستند، نخستین کسانى بودند که موضوع حکمیت را گناهى بزرگ پنداشتند وپس از نوشتن پیمان نامه، امام علیه السلام را بر نقض آن وادار کردند.ولى هیهات که امام نقض پیمان کند وبار دیگر به سخنان این مقدس نماهاى بى خرد گوش فرا دهد.
اکنون باید دید که متن حکمیت چگونه نوشته شد وآیا براى بار سوم نیز امام علیه السلام تحت فشار آراء گروه فشار قرار گرفت؟
تحمیل پیمان حکمیت
حادثه حکمیت در سرزمین صفین از حوادث بى سابقه تاریخ اسلام به شمار مىرود.امیر المؤمنین علیه السلام که در دو قدمى پیروزى قرار داشت واگر یاران نادان وناآگاه وى دست از حمایت او بر نمىداشتند یا لااقل براى او ایجاد مزاحمت نمىکردند چشم فتنه را از کاسه در مىآورد وبه حکومت دودمان خبیث اموى، که بعدها هشتاد سال یا کمى بیشتر طول کشید، پایان مىبخشید وچهره تاریخ اسلام وتمدن مسلمین را دگرگون مىکرد، به سبب نیرنگ عمروعاص وفریب خوردن تعداد درخور توجهى از سربازان نادانش، از ادامه نبرد ودستیافتن به پیروزى باز ماند.
این دوستان نادان، که زیانشان بیش از دشمنان داناست، چهار مطلب را بر امام علیه السلام تحمیل کردند که دود آن نخستبه چشم خودشان وسپس به چشم سایر مسلمین رفت. این موارد عبارت بودند از:
1- پذیرفتن آتش بس وقبول حکمیت قرآن وسنت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم.
2- پذیرفتن ابوموسى اشعرى به عنوان نمایندگى از طرف امام (ع).
3- حذف لقب «امیر المؤمنین» از متن پیمان حکمیت.
4- اصرار بر شکستن پیمان حکمیت پس از امضاى آن.
در بحث گذشته شیوه تحمیل موارد اول ودوم روشن شد.اکنون با شیوه تحمیل موارد سوم وچهارم ومتن پیمان صلح آشنا شویم.
گرد وغبار جنگ سرد ومناقشه هاى لفظى پس از سیاست قرآن به نیزه کردن فرو نشست وقرار شد که سران هر دو گروه به تنظیم پیمان حکمیتبپردازند. در یک طرف امام علیه السلام ویاران او ودر طرف دیگر معاویه وعقل منفصل وى عمروعاص وگروهى از محافظان او قرار داشتند.براى نوشتن پیمان، دو برگ زرد که آغاز وپایان آنها با مهر امام علیه السلام که «محمد رسول الله »صلى الله علیه و آله و سلم بود ومهر معاویه که آن نیز «محمد رسول الله»صلى الله علیه و آله و سلم بود مهر خورده وآماده شده بود. امام علیه السلام املاى پیمان ودبیر وى عبید الله بن رافع نوشتن آن را بر عهده گرفت. امام علیه السلام سخن خود را چنین آغاز کرد:
بسم الله الرحمن الرحیم. هذا ما تقاضى علیه علی امیر المؤمنین و معاویة بن ابی سفیان و شیعتهما فیما تراضیا به من الحکم بکتاب الله و سنة نبیهصلى الله علیه و آله و سلم.
این بیانیهاى است که على امیر مؤمنان ومعاویه وپیروان آن دو بنابر آن داورى کتاب خداوسنت پیامبر او را پذیرفتهاند.
در این هنگام معاویه اسپندوار از جاى جهید وگفت: بد آدمى است کسى که فردى را به عنوان «امیرمؤمنان» بپذیرد وآن گاه با او نبرد کند. عمروعاص فورا به کاتب امام علیه السلام گفت:نام على ونام پدر او را بنویس. او امیر شماست، نه امیر ما.احنف، سردار شجاع امام علیه السلام به آن حضرت گفت:مبادا لقب امیر مؤمنان را از کنار نام خود پاک کنى; از آن مىترسم که بار دیگر به تو باز نگردد.تن به این کار مده، هرچند به کشت وکشتار انجامد. سخن به درازا کشید وبخشى از روز به مذاکره به این مطلب گذشت وامام علیه السلام حاضر به حذف لفظ امیرمؤمنان از کنار نام خود نشد.اشعثبن قیس، مردمرموزى که از نخستین روز در لباس دوستى بر ضد امام کار مىکرد وبا معاویه سر وسرى داشت، اصرار ورزید که لقب برداشته شود.
در این کشمکش امام علیه السلام خاطره تلخ «صلح حدیبیه» را به زبان آورد وفرمود:من در سرزمین حدیبیه کاتب پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم بودم. در یک طرف پیامبر خدا ودر طرف مشرکان سهیل بن عمرو قرار داشتند.من صلحنامه را به این صورت تنظیم کردم:«هذا ما تصالح علیه محمد رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم و سهیل بن عمرو».امانماینده مشرکان رو به پیامبر کرد وگفت: من هرگز نامهاى را که در آن خود را «پیامبر خدا» بخوانى امضا نمىکنم. اگر من مىدانستم که تو پیامبرخدا هستى هرگز با تو نبرد نمىکردم. من باید ظالم وستمگر باشم که تو را از طواف خدا باز دارم، در صورتى که تو پیامبر خدا باشى. لکن بنویس «محمد بن عبدالله» تا من آن را بپذیرم.
در این هنگام پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به من فرمود: على، من پیامبر خدا هستم، همچنان که فرزند عبد الله هستم. هرگز رسالت من با محو عنوان رسول الله از کنار نام من از بین نمىرود.بنویس محمد بن عبد الله. بارى، درآن روز فشار مشرکان بر من زیاد شد که لقب رسول الله را از کنار نام او بردارم. اگر آن روز پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم صلحنامهاى براى مشرکان نوشت، امروز من براى فرزندان آنان مىنویسم. راه وروش من وپیامبر خدا یکى است.
عمروعاص رو به على علیه السلام کرد وگفت: سبحان الله، ما را به کافران تشبیه مىکنى، در حالى که ما مؤمن هستیم. امام علیه السلام فرمود: کدام روز بوده که تو حامى کافران ودشمن مسلمانان نبودهاى. تو شبیه مادرت هستى که تو را زاییده است. با شنیدن این سخن، عمرو ازمجلس برخاست وگفت: به خدا سوگند که بعد از این با تو در مجلسى نمىنشینم.
فشار دوستنماهاى امام علیه السلام که لقب امیرمؤمنان را از کنار نام خود بر دارد بر مظلومیت آن حضرت جلوه تازهاى بخشید. (10) ولى در مقابل، گروهى ازیاران صدیق امام، با شمشیرهاى آخته به حضور آن حضرت آمدند وگفتند: فرمان بده تا ما اجرا کنیم. عثمان بن حنیف آنان را پند داد وگفت: من در صلح حدیبیه بودهام وما نیز فعلاهمان راه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را مىپیماییم. (11)
امام علیه السلام فرمود:پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم در حدیبیه ازاین ماجرا به من خبر داد، آنجا که فرمود:«ان لک مثلها ستعطیها و انت مضطهد». یعنى: چنین روزى براى تو نیز هست وچنین کارى انجام مىدهى درحالى که مجبورى.
متن پیمان صلح
اختلاف طرفین در این مورد با انعطاف امام علیه السلام والهام از روش پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم پایان یافت وعلى علیه السلام رضا داد که نام مبارک او بدون لقب «امیرمؤمنان» نوشته شود ونگارش پیمان حکمیت ادامه یافت. مواد مهم آن به قرار زیر است:
1- هر دو گروه راضى شدند که در برابر داورى قرآن سر فرود آورندو از دستورهاى او گام فراتر ننهند وجز قرآن چیزى آنان را متحد نسازد وکتاب خدا را، از آغاز تا پایان، در مسائل مورد اختلاف داور خود قرار دهند.
2- على وپیروان او، عبد الله بن قیس (ابو موسى اشعرى) را به عنوان ناظر وداور خود برگزیدند ومعاویه وپیروان او، عمروعاص را به همین عنوان انتخاب کردند.
3- از هر دو نفر به بزرگترین پیمانى که خدا از بنده خود گرفته است میثاق گرفته شد که کتاب خدا را پیشواى خود قرار دهند وآنجا که داورى آن را یافتند از آن فراتر نروند وآنجا که داورى آن را نیافتند به سنت وسیره پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم مراجعه کنند. به اختلاف دامن نزنند واز هوا وهوس پیروى نکنند ودر کارهاى مشتبه وارد نشوند.
4- عبد الله بن قیس وعمروعاص هر کدام از پیشواى خود پیمان الهى گرفتند که به داورى هر دو، که بر اساس کتاب وسنت پیامبر انجام گیرد، راضى شوند ونباید آن را بشکنند وغیر آن را برگزینند، وجان ومال وناموس آنان در حکومت هر دو نفر، تا هنگامى که از حق فراتر نروند، محترم است.
5- هرگاه یکى از دو داور پیش از انجام وظیفه درگذرد، امام آن گروه داور عادلى را به جاى او بر مىگزیند، به همان شرایطى که داور پیشین را برگزیده بود. واگر یکى از پیشوایان نیزپیش از انجام داورى درگذرد، پیروان او مىتوانند فردى را به جاى او برگزینند.
6- از هر دو داور پیمان گرفته شد که از سعى وکوشش فروگذار نباشندوداورى ناروا نکنند.واگر بر تعهد خود عمل نکردند، امت از داورى هر دو بیزارى جوید ودر برابر آنان تعهدى ندارد. عمل به این قراداد بر امیران وداوران وامت، لازم وواجب شمرده شد واز این به بعد، تا مدت انقضاى این پیمان، جان ومال واعراض مردم در امن وامان است.باید سلاح بر زمین نهاده شود وراهها امن گردد ودر این مورد بین حاضر در این واقعه وغایب از آن تفاوتى نیست.
7- بر هر دو داور است که در نقطهاى میان عراق وشام فرود آیند ودرآنجا جز کسانى که مورد علاقه آنان استحاضر نشوند.وآنان تا آخر ماه مبارک رمضان مهلت دارند که امر داور را به پایان برسانند واگر خواستند مىتوانند زودتر ازا ن موعد داورى کنند، همچنان که مىتوانند امر داورى را تا انقضاى موسم حج عقب بیندازند.
8- اگر هر دو داور بر طبق کتاب خدا وسنت پیامبر داورى نکنند مسلمانان به نبرد خود ادامه خواهند داد وهیچ تعهدى میان طرفین نیست.بر امت اسلامى است که به آنچه در این پیمان است عمل کنند وهمگى در برابر کسى که بخواهد زور بگوید یا تصمیم به نقض آن بگیرد امت واحدى باشند. (12)
آن گاه، به نقل طبرى، از هر دو طرف ده نفر به عنوان شهود پیمان حکمیت را امضا کردند. در میان امضا کنندگان از جانب امام علیه السلام اسامى عبد الله بن عباس، اشعثبن قیس، مالک اشتر، سعید بن قیس همدانى، خباب بن ارت، سهل بن حنیف، عمرو بن الحمق خزاعى وفرزندان امام علیه السلام، حسن وحسین - علیهما السلام -، دیده مىشود. (13) پیمان نامه در عصر روز چهارشنبه هفدهم صفر سال37 تنظیم شد وبه امضاى طرفین رسید. (14)
هر دو داور تصمیم گرفتند که در سرزمین «اذرح»(منطقه مرزى میان شام وحجاز)فرود آیند ودرآنجا به داورى بپردازند و از هر دو طرف چهارصد نفر به عنوان ناظر اعزام شدند که داورى راتحت نظر بگیرند.
منبع:
http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EACHCMA.htm
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
احادیث امام سجاد (ع)
احادیث امام حسین (ع)
احادیث امام حسن (ع)
احادیث حضرت زهرا (س)
احادیث حضرت رسول (ص)
زندگینامه 14 معصوم
حضرت فاطمه(س)
امام باقر(ع)
احادیث امام محمد باقر (ع)
احادیث امام جعفر صادق (ع)
مقام قرآن(دین شناسی)
احادیث امام موسی کاظم (ع)
احادیث امام رضا (ع)
احادیث امام جواد (ع)
[همه عناوین(1518)][عناوین آرشیوشده]