دوست ودشمن بر سادگى وکم عمقى ابوموسى اتفاق نظر داشتند و او را «چاقوى کند وبى دسته» وکم ظرفیت مىخواندند.ولى على علیه السلام چه مىتوانستبکند؟دوستان ساده لوح وبى ظرفیت او که غالبا از همان قماش ابوموسى بودند، دو مطلب را بر او تحمیل کردند: هم اصل حکمیت را وهم شخص حکم را.
امام علیه السلام به هنگام اعزام ابوموسى به «دومة الجندل» با او وبا دبیر خود عبید الله بن ابى رافع چنین به سخن پرداخت:
امام علیه السلام خطاب به ابوموسى:«احکم بکتاب الله و لا تجاوزه» یعنى: براساس کتاب خدا داورى کن و از آن گام فراتر منه.
وقتى ابوموسى به راه افتاد، امام فرمود: مىبینم که او در این جریان فریب خواهد خورد.
عبید الله، اگر جریان چنین است و او فریب خواهد خورد چرا او را اعزام مىکنى؟
امام(ع):«لوعمل الله فی خلقه بعلمه ما احتج علیهم بالرسل». (1) یعنى:اگر خداوند با علم خود با بندگانش رفتار مىکرد دیگر براى آنان پیامبرانى اعزام نمىکرد وبه وسیله آنان با ایشان احتجاج نمىنمود.
گفتگوى فرمانده نظامى امام با ابوموسى
شریح بن هانى، فرماندهى که امام علیه السلام او را در راس یک گروه چهارصد نفرى به دومة الجندل اعزام کرد، دست ابوموسى را گرفت وبه او چنین گفت: تو مسئولیتبزرگى را به دوش گرفتهاى، کارى که شکاف آن مرمت پذیر نیست.بدان اگر معاویه بر عراق مسلط شود دیگرعراقى وجود ندارد، ولى اگر على بر شام مسلط شودبراى شامیان مشکلى وجود نخواهد داشت.تو در آغاز حکومت امام از خود وقفه نشان دادى; اگر باز چنین کارى کنى گمان به یقین وامید به نومیدى تبدیل مىشود.
ابوموسى در پاسخ او گفت:گروهى که مرا متهم مىسازند شایسته نیست که مرا به داورى برگزینند تا باطل را از آنان دفع وحق را بر ایشان جلب کنم. (2)
نجاشى، شاعر معروف سپاه امام ودوست دیرینه ابوموسى، طى اشعارى او را به رعایتحق وعدالت توصیه کرد وچون آن اشعار را بر ابوموسى خواندند گفت:از خدا مىخواهم که افق روشن گردد وطبق رضاى خدا انجام وظیفه کنم. (3)
گفتگوى احنف با ابوموسى
آخرین فردى که با ابوموسى وداع کرد احنف بود.وى دست ابوموسى را گرفت وبه او چنین گفت:عظمت کار را درک کن وبدان که کار ادامه دارد. اگر عراق را ضایع کنى دیگر عراقى نیست.از مخالفتخدا بپرهیز که خدا دنیا وآخرت را براى تو جمع مىکند.اگر فردا با عمروعاص روبه رو شدى، تو ابتدا به سلام مکن، هرچند سبقتبر سلام سنت است ولى او شایسته این کار نیست.دست در دست او مگذار، زیرا دست تو امانت امت است.مبادا تورا در صدر مجلس بنشاند، که این کار خدعه وفریب است. از اینکه با تو در اطاق تنها سخن بگوید بپرهیز، زیرا ممکن است در آنجا گروهى را، به عنوان شهود، مخفى سازد تا بر ضد تو گواهى دهند.
آن گاه احنف براى آزمودن اخلاص ابوموسى نسبتبه امام علیه السلام به او چنین پیشنهاد کرد:
اگر با عمرو در باره امام به توافق نرسیدى به او پیشنهاد کن که عراقیان مىتوانند از قریشیان ساکن شام کسى را به عنوان خلیفه برگزینند واگر این را نپذیرفتند پیشنهاد دیگرى کن وآن اینکه شامیان مىتوانند از قریشیان ساکن عراق فردى را به عنوان خلیفه انتخاب کنند. (4) ابوموسى در برابر این سخن را که به معنى عزل امام علیه السلام از خلافت وتعیین خلیفه دیگر بود، شنید ولى واکنشى نشان نداد.
احنف فورا به محضر امام علیه السلام بازگشت وجریان را به او گفت ویادآور شد که ما کسى را براى احقاق حق خود اعزام مىکنیم که از خلع وعزل تو پروایى ندارد. امام علیه السلام فرمود:«ان الله غالب على امره». احنف یادآور شد که این کار مایه ناراحتى ماست. (5)
منبع:
http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EACHCMD.htm
پس از تنظیم پیمان نامه قرار شد که مردم شام وعراق از نتیجه مذاکرات آگاه شوند. از این جهت، اشعث پیمان حکمیت را بر شامیان وعراقیان عرضه داشت. در ناحیه نخست هیچ نوع مخالفتى مشاهده نشد، در حالى که گروهى از طوایف عراقى مانند «عنزه» ابراز مخالفت کردند وبراى نخستین بار شعار «لا حکم الا لله» ازحلقوم دو جوان عنزى به نام معدان وجعد برآمد وهر دو جوان با شمشیر کشیده برارتش معاویه حمله بردند ودر نزدیک خیمه معاویه کشته شدند.وقتى پیمان نامه بر قبیله مراد عرضه شد رئیس آنان، صالح بن شفیق، همان شعار آن دو جوان را سرداد وگفت:«لا حکم الا لله ولو کره المشرکون». سپس این شعر را سرود:
ما لعلى فی الدماء قد حکم لو قاتل الاحزاب یوما ما ظلم
چه شد که على در باره خونهاى ریخته شده تن به حکمیت داد، حال آنکه اگر با احزاب (معاویه وهمفکران او) مىجنگید کار او نقصى نداشت.
اشعثبه کار خود ادامه داد. وقتى در برابر پرچمهاى قبیله بنى تمیم قرار گرفت وپیمان حکمیت را بر آنان خواند شعار «لا حکم الا لله یقضی بالحق و هو خیر الفاصلین» از آنان برخاست وعروه تمیمى گفت:«اتحکمون الرجال فی امر الله؟ لا حکم الا لله. این قتلانا یا اشعث؟» (1) یعنى: آیا مردان را بر دین خدا مقدم مىدارید وحکم قرار مىدهید؟ حکم وداورى از آن خداست. پس تکلیف کشته هاى ما چیستاى اشعث؟(آیا آنان در راه حق کشته شدند یا در راه باطل؟)
سپس با شمشیر خود بر اشعثحمله کرد ولى ضربهاش بر اسب او اصابت کرد واشعث را از اسب به زمین انداخت واگر کمک دیگران نبود اشعثبه دست عروه تمیمى کشته شده بود.
اشعث پس از یک گشت در میان سپاه عراق به حضور امام علیه السلام رسید وطورى وانمود کرد که اکثر حامیان امام علیه السلام بر پیمان حکمیت راضى هستند وجز یک یا دو گروه کسى با آن مخالفت ندارد. ولى چیزى نگذشت که از هر سو شعار «لا حکم الا لله»و «الحکم لله یا علی لا لک» بلند شد وفریاد مىزدند: ما هرگز اجازه نمىدهیم که رجال در دین خدا حاکم باشند(وحکم خدا را دگرگون سازند). خدا فرمان داده است که معاویه ویاران او کشته شوند یا تحت فرمان ما در آیند. حادثه حکمیت لغزشى بود که از ما سرزد وما از آن برگشتیم وتوبه کردیم. تو نیز باز گرد وتوبه کن، در غیر این صورت از تو هم بیزارى مىجوییم. (2)
تحمیل چهارم
دوستان نادان امام علیه السلام این بار در صد تحمیل امر چهارمى بودند وآن اینکه باید امام در همان روز پیمان حکمیت را نادیده بگیرد وآن را از اعتبار بیفکند.ولى این بار امام علیه السلام سرسختانه مقاومت کرد وبر سر آنان فریاد زد:
ویحکم، ابعد الرضا و العهد نرجع؟ الیس الله تعالى قد قال: اوفوا بالعقود (3) وقال: واوفوا بعهدالله اذا عاهدتم و لا تنقضوا الایمان بعد توکیدها و قد جعلتم الله علیکم کفیلا ان الله یعلم ما تفعلون (5) . (4)
واى برشما، حالا این سخن را مىگویید؟ اکنون که راضى شدهایم وپیمان بستهایم دو مرتبه به جنگ باز گردیم؟ مگر خدا نمىگوید«بر پیمانها وفا کنید» وباز مىگوید «به پیمانهاى الهى، آن گاه که پیمان بستید، وفا کنید وسوگندها را پس از استوار کردن مشکنید، در حالى که خدا را بر کار خود ضامن قرار دادهاید، که خدا بر آنچه انجام مىدهید آگاه است».
اما سخنان امام علیه السلام در آنان مؤثر نیفتاد و از اطاعت امامعلیه السلام بیرون رفتند ومسئله حکمیت را گمراهى شمردند و از امام علیه السلام بیزارى جستند ودر تاریخ به «خوارج» ویا «محکمه» معروف شدند وخطرناکترین گروه را در بین طوایف اسلامى تشکیل دادند.
اینان در طول تاریخ با هیچ حکومتى نساختند وبراى خود تفکر وراه وروشى خاص برگزیدند. ما در فصل «مارقین» به طور گسترده انگشت روى اشتباه فکرى این گروه خواهیم گذاشت ویاد آور خواهیم شد که مسئله حکمیت، مسئله حاکمیت رجال در دین الهى نبود، بلکه مراد حاکمیت قرآن وسنت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم در اختلاف میان دو گروه بود واین حاکمیت در جاى بسیار صحیح واستوار است، هرچند عنوان کردن آن در آن شرایط از طرف عمروعاص باخدعه وحیله همراه بود.
امام علیه السلام در این مورد مىفرماید:
انا لم نحکم الرجال و انما حکمنا القران و هذا القران انما هو خط مسطور بین الدفتین لا ینطق بلسان و لابد من ترجمان وانما ینطق عنه الرجال. و لما دعانا القوم الى ان نحکم بیننا القرآن لم نکن الفریق المتولى عن کتابالله و قد قال سبحانه: فان تنازعتم فی شیء فردوه الى الله والرسول فرده الى الله ان نحکم بکتابه و رده الى الرسول ان ناخذ بسنته. (6)
مامردم را حاکم در دین خدا قرار ندایم، بلکه قرآن را حاکم قرار دادیم.واین قرآن خطى است که در میان دو جلد قرار گرفته است وبا زبان سخن نمىگویدوبیانگرى لازم دارد، وبیانگران از آن سخن مىگویند. وقتى شامیان از ما خواستند که قرآن را حاکم قرار دهیم ما کسانى نبودیم که از آن روگردان شویم، چه خدا در قرآن مىفرماید:«اگر در چیزى نزاع کردید آن را به خدا وپیامبراو بازگردانید».رجوع به خدا بازگشتبه قرآن ورجوع به پیامبر بازگشتبه سنت اوست.
امام علیه السلام در ضمن این خطبه جملهاى دارد که شایان توجه است. مىفرماید:«فاذا حکم بالصدق فی کتاب الله فنحن احسن الناس به و ان حکم بسنة رسول الله فنحن اولاهم به» یعنى:اگر به راستى به کتاب خدا حکم شود ما سزاوارترین مردم به آن هستیم واگر به سنت پیامبر خدا داورى گردد ما به آن اولى مىباشیم.
بارى، سرانجام در چنین روزى نبرد صفین، که ماهها وقت ارزنده امام علیه السلام ویارانش را اشغال کرد، با به جاى گذاشتن بیست تا بیست وپنج هزار شهید از سپاه عراق وچهل وپنج هزار وبه قولى نود هزار کشته از سپاه شام خاتمه یافت ودو لشکر از هم فاصله گرفتند وراهى سرزمینهاى خود شدند. (7)
آزاد کردن اسرا
چون کار نگارش وامضا وابلاغ صحیفه به پایان رسید، امیر مؤمنان علیه السلام کلیه اسیران دشمن را به طور یکجانبه آزاد کرد. در حالى که پیش از آزاد سازى اسیران شامى، عمروعاص اصرار مىورزید که معاویه اسیران سپاه امام علیه السلام را اعدام کند. وقتى معاویه کار بزرگوارانه امام را دید سختبه خود لرزید وبه فرزند عاص گفت: اگر ما اسیران را مىکشتیم در میان دوست ودشمن رسوا مىشدیم.
روش امام علیه السلام با اسیران دشمن در هنگام نبرد به صورتى دیگر بود.اگر فردى اسیر مىشد او را آزاد مىساخت مگر اینکه کسى را کشته باشد که در این صورت به عنوان قصاص کشته مىشد.واگر اسیر آزاد شدهاى براى بار دوم اسیر مىگشتبدون چون وچرا اعدام مىشد، چه بازگشت او به سپه دشمن از نیت پلید او حکایت مىکرد. (8)
امام (ع) وضع حکمیت را تحت نظر مىگیرد
امام علیه السلام پس از حرکت از صفین به سوى کوفه از جریان حکمیت غافل نبود وپیوسته سفارشهاى لازم را به ابن عباس (که در راس چهار صد نفر به آن منطقه اعزام شده بود) مىکرد. معاویه نیز از کار حکمین غافل نبود واو نیز چهارصد نفر را به آن منطقه اعزام کرده بود. تفاوت یاران امام علیه السلام با پیروان معاویه این بود که شامیان به صورت افراد چشم وگوش بسته، مطیع وتسلیم سرپرستخود بودند وهرگاه نامهاى از معاویه مىرسید هرگز نمىپرسیدند که معاویه چه نوشته است، در حالى که هر موقع نامهاى از امام علیه السلام به ابن عباس مىرسید گردنها کشیده مىشد تا آگاه شوند که امام علیه السلام چه دستورى به او داده است. از این جهت، ابن عباس آنان رانکوهش کرد وگفت: هروقت پیامى از امام مىرسد مىپرسید چه دستورى آمده است. اگر آن را پنهان کنم مىگویید چرا پنهان کردى واگر آن را; بازبگویم راز ما فاش مىشود وبراى ما رازى باقى نمىماند. (9)
منبع:
http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EACHCMB.htm
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
احادیث امام سجاد (ع)
احادیث امام حسین (ع)
احادیث امام حسن (ع)
احادیث حضرت زهرا (س)
احادیث حضرت رسول (ص)
زندگینامه 14 معصوم
حضرت فاطمه(س)
امام باقر(ع)
احادیث امام محمد باقر (ع)
احادیث امام جعفر صادق (ع)
مقام قرآن(دین شناسی)
احادیث امام موسی کاظم (ع)
احادیث امام رضا (ع)
احادیث امام جواد (ع)
[همه عناوین(1518)][عناوین آرشیوشده]