نگرشى بر تاریخدر کتابهاى تاریخى چنین مىخوانیم که مامون نخست پیشنهاد خلافتبه امام کرد (1) ، ولى امام شدیدا از پذیرفتن آن خوددارى نمود. مدتها مامون مىکوشید که امام را به پذیرش این مقام قانع گرداند، ولى موفق نمىشد. مىگویند این کوششها به مدت دو ماه در «مرو» ادامه یافت که امام همچنان از پذیرفتن پیشنهاد وى امتناع مىورزید. (2)
مامون به امام مىگفت: «. . . اى فرزند رسول خدا، من به فضیلت، علم، زهد، پارسایى و خدا پرستیت پى بردم و دیدم که تو از من به خلافتسزاوارترى. . . ».
امام پاسخ داد: «با پارسایى در دنیا امید نجات از شر آن را دارم، با خویشتندارى از گناهان، امید دریافتبهرهها دارم، و با فروتنى در دنیا مقام عالى نزد خدا مىطلبم. . . »
مامون مىگفت: مىخواهم خود را از خلافت معزول کنم و آن را به تو واگذارم و خود نیز با تو بیعت کنم؟!
امام پاسخ داد: اگر این خلافت از آن تست، پس تو حق ندارى این جامه خدایى را از تن خود به در آورده بر قامتشخص دیگرى بپوشى، و اگر خلافت مال تو نیست، پس چگونه چیزى را که مال تو نیست، به من مىبخشایى؟» (3)
با این همه مامون گفت: تو ناگزیر از پذیرفتن آنى!!
امام پاسخ داد: هرگز این کار را با طیب خاطر نخواهم کرد. . .
روزها و روزها مامون در متقاعد ساختن امام کوشید و پیوسته فضل و حسن را به نزدش مىفرستاد و بالاخره هم مایوس شد از اینکه امام خلافت را از وى بپذیرد.
روزى ذوالرئاستین، وزیر مامون، در برابر مردم ایستاد و گفت: شگفتا! چه امر شگفتآمیزى مىبینم! مىبینم که امیرالمؤمنین مامون خلافت را به رضا تفویض مىکند، ولى او نمىپذیرد. رضا مىگوید: در من توان این کار نیست و هرگز نیرویى براى آن ندارم. . . من هرگز خلافت را اینگونه ضایع شده نیافتم». (4) .
پذیرفتن ولیعهدى با تهدیدتلاش مامون براى متقاعد ساختن اماماز کتابهاى تاریخ و روایت چنین بر مىآید که مامون به راههاى گوناگونى تلاش براى اقناع امام مىکرد. از زمانى که امام هنوز در مدینه بود این تلاشها شروع شد و پیوسته مامون با وى مکاتبه مىکرد که آخر هم به نتیجهاى نرسید.
سپس «رجاء بن ابى ضحاک» را که از خویشان فضل بن سهل بود (5) ، مامور براى انتقال امام به مرو کرد. امام را برغم عدم تمایل قلبیش به این شهر آوردند و در آنجا مامون دوباره کوششهاى خود را شروع کرد. مدت دو ماه کوشید و حتى به تصریح یا کنایه امام را به قتل هم تهدید مىکرد، ولى امام هرگز زیر بار نرفت. تا سرانجام از هر سو زیر فشار قرار گرفت که آنگاه با نهایت اکراه و در حالى که از شدت درماندگى مىگریست، مقام ولیعهدى را پذیرفت.
این بیعت در هفتم رمضان به سال 201 هجرى انجام گرفت.
برخى از دلایل ناخشنودى امام(ع)
متونى که در این باره به دست ما رسیده آن قدر زیاد است که به حد تواتر رسیده. ابوالفرج مىنویسد: «. . . مامون، فضل و حسن، فرزندان سهل، را نزد على بن موسى(ع) روانه کرد. ایشان به وى مقام ولیعهدى را پیشنهاد کردند، ولى او نپذیرفت - آنان پیوسته پیشنهاد خود را تکرار کردند و امام همچنان از پذیرفتنش ابا مىکرد، تا یکى از آن دو نفر زبان به تهدید گشود، دیگرى نیز گفت، بخدا سوگند که مامون مرا دستور داده تا گردنت را بزنم اگر با خواست او مخالفت کنى». (6)
برخى دیگر چنین آوردهاند که مامون به امام(ع) گفت: اى فرزند رسول خدا، اینکه از پدران خود داستان مسموم شدن خود را روایت مىکنى، آیا مىخواهى با این بهانه جان خود را از تن دردادن به این کار آسوده سازى و مىخواهى که مردم ترا زاهد در دنیا بشناسند؟
امام رضا پاسخ داد: بخدا سوگند، از روزى که او مرا آفریده هرگز دروغ نگفتهام، و نه بخاطر دنیا زهد در دنیا را پیشه کردهام، و در ضمن مىدانم که منظور تو چیست و تو براستى چه از من مىخواهى.
- چه مىخواهم؟
- آیا اگر راستبگویم در امان هستم؟
- بلى در امان هستى - تو مىخواهى که مردم بگویند، على بن موسى از دنیا روىگردان نیست، اما این دنیاست که بر او اقبال نکرده. آیا نمىبینید که چگونه به طمع خلافت، ولیعهدى را پذیرفته.
در اینجا مامون برآشفت و به او گفت: تو همیشه به گونه ناخوشایندى با من برخورد مىکنى، در حالى که ترا از سطوت خود ایمنى بخشیدم. بخدا سوگند، اگر ولیعهدى را پذیرفتى که هیچ، و گرنه مجبورت خواهم کرد که آن را بپذیرى. اگر باز همچنان امتناع بورزى، گردنت را خواهم زد (7) .
امام رضا(ع) در پاسخ ریان که علت پذیرفتن ولیعهدى را پرسیده بود، گفت:
«. . . خدا مىداند که چقدر از این کار بدم مىآمد. ولى چون مرا مجبور کردند که از کشتن یا پذیرفتن ولیعهدى یکى را برگزینم، من ترجیح دادم که آن را بپذیریم. . . در واقع این ضرورت بود که مرا به پذیرفتن آن کشانید و من تحت فشار و اکراه بودم. . » (8)
امام حتى در پشت نویس پیمان ولیعهدى این نارضایتى خود و به سامان نرسیدن ولیعهدى خویش را بر ملا کرده بود. (9)
پیشنهاد خلافت تا چه حد جدى بود؟
این پیشنهاد هرگز جدى نبود!
در پیش برایتان گفتیم که مامون نخستبه امام رضا(ع) پیشنهاد کرد که خلافت را بپذیرد، و این پیشنهاد را بسیار با اصرار هم عرضه مىداشت، چه در مدینه و چه در مرو، و سرانجام حتى امام را به قتل هم تهدید کرد، ولى هرگز موفقیتى به دست نیاورد.
پس ازین نومیدى، مامون مقام ولیعهدى را پیشنهاد به او کرد، ولى دید که امام باز از پذیرفتنش امتناع مىورزد. آنگاه او را تهدید به قتل کرد و چون این تهدید را امام جدى تلقى کرد، دیگر خود را مجبور یافت که ولیعهدى را بپذیرد.
اکنون دو سؤال مطرح مىشود:
یکى آنکه آیا مامون مقام خلافت را بطور جدى به امام عرضه مىداشت؟
دوم آنکه، در صورت جدى نبودن این پیشنهاد، اگر امام جواب مثبتبه او مىداد و خلافت را مىپذیرفت، مامون چه موضعى را مىخواست اتخاذ کند؟
پاسخ به سؤال نخستحقیقت آن است که تمام قرائن و شواهد دلالتبر جدى نبودن پیشنهاد دارند. زیرا مامون را در پیش به خوبى برایتان معرفى کردیم. مردى که چنان براى خلافتحرص مىزد که بناچار دستبه خون برادر خویش بیالود و حتى وزرا و فرماندهان خود و دیگران را نیز به قتل مىرسانید و باز براى نیل به مقام، آن همه شهرها را به ویرانى کشانده بود، دیگر قابل تصور نبود که همین مامون به سادگى دست از خلافتبر دارد و بیاید با اصرار و خواهش آن را به کسى واگذارد که نه در خویشاوندى مانند برادر به او نزدیک بود، نه در جلب اطمینان به پاى وزرا و فرماندهانش مىرسید.
آیا مىتوان از مامون پذیرفت که تمام فعالیتهایش از جمله قتل برادر، همه به خاطر مصالح امت صورت مىگرفت و او مىخواست که راه خلافت را براى امام رضا(ع) باز کند؟!
چگونه مىتوان بین تهدیدهاى او به امام و جدى بودن پیشنهاد مزبور، رابطه معقولى بر قرار کرد؟
اگر او توانسته بود با تهدید مقام ولیعهدى را به امام بقبولاند پس چرا در قبولاندن خلافت، همین زور و اجبار را بکار نگرفت؟
پس از امتناع امام، دلیل اصرار مامون چه بود، و چرا امام را به حال خود رها نکرد، و چرا باز هم آنهمه زورگویى و اعمال قدرت؟
اگر مامون براستى مىخواست امام را بر مسند خلافت مسلمانان بنشاند، پس چرا تاکید مىکرد که براى رفتن به بارگاهش، از راه کوفه و قم نرود؟ او بخوبى مىدانست که در این دو شهر مردم آمادگى داشتند که شیفته امام گردند.
باز اگر مامون راست مىگفت پس چرا دوبار جلوى امام را در مسیر رفتن به نماز عید گرفت؟ آرى، او مىترسید که اگر امام به نماز بایستد، پایههاى خلافتش به تزلزل افتد.
همچنین، اگر او امام را حجتخدا بر خلق مىدانست و به قول خودش او را داناترین فرد روى زمین باور داشت، پس چرا مىخواست نظرى بر وى تحمیل کند که او آن را به صلاح نمىدید، و چرا بالاخره امام را آنهمه تهدید مىکرد؟
در پایان، آیا آن رفتار خشن و غیر انسانى که مامون پیش از بیعت و بعد از آن، و در طول زندگانى امام و هنگام وفاتش، با او و با علویان در پیش گرفته بود؟ چگونه قابل توجیه بود؟
مامون خود دلیل مىآوردشایان تذکر آنکه مامون هرگز خود را آماده پاسخ به این سؤالها نکرده چه مىبینیم در توجیه اقدام خویش منطق استوارى برنگزیده بود. او گاهى مىگفت که مىخواهد پاداش على بن ابیطالب را در حق اولادش منظور بدارد. (10)
گاهى مىگفت انگیزهاش اطاعت از فرمان خدا و طلب خشنودى اوست که با توجه به علم و فضل و تقواى امام رضا مىخواهد مصالح امت اسلامى را تامین کند. (11)
و زمانى هم مىگفت که او نذر کرده در صورت پیروزى بر برادر مخلوعش امین، ولیعهدى را به شایستهترین فرد از خاندان ابیطالب به سپرد. (12)
این توجیههاى خام همه دلیل بر عدم توجه مامون بود به پیشبینىهاى لازم جهت پاسخ به سؤالهاى انتقادآمیز، و از این روست که آنها را در تناقض و نا هماهنگى مىیابیم.
هر چند کتابهاى تاریخى به دو سؤالى که ما عنوان کردیم نپرداختهاند، ولى ما شواهد بسیارى یافتهایم بر این مطلب که مردم نسبتبه آنچه که در دل مامون مىگذشت، بسیار شک روا مىداشتند. از باب مثال، صولى و قفطى و دیگران داستان «عبد الله بن ابىسهل نوبختى» ستارهشناس را چنین نقل کردهاند که وى براى آزمایش مامون اظهار داشت که زمان انتخاب شده براى بستن بیعت ولیعهدى، از نظر ستارهشناسى، مناسب نمىباشد. اما مامون که اصرار داشتبیعتحتما باید در همان زمان بسته شود براى هر گونه تاخیر یا تغییر در وقت، وى را به قتل تهدید مىکرد. (13) .
امام هدفهاى مامون را مىشناختدر فصل «پیشنهاد خلافت و امتناع امام از پذیرفتن آن» موضع او را بیان کردیم. در آنجا در یافتیم که امام به جاى موضع سازشگرانه یا موافق در برابر پیشنهاد خلافت، خیلى سر سختانه به مقاومت مىکرد.
چرا؟ زیرا که او به خوبى در یافته بود که در برابر یک بازى خطرناکى قرار گرفته که در بطن خود مشکلات و خطرهاى بسیارى را هم براى خود او، هم براى علویان و هم براى سراسر امت اسلامى، مىپرورد.
امام بخوبى مىدانست که قصد مامون ارزیابى نیت درونى اوستیعنى مىخواستبداند آیا امام براستى شوق خلافت در سر مىپروراند، که اگر اینگونه است هر چه زودتر به زندگیش خاتمه دهد. آرى، این سرنوشت افراد بسیارى پیش ازین بود، مانند محمد بن محمد بن یحیى بن زید (همراه ابو السرایا)، محمد بن جعفر، طاهر بن حسین، و دیگران. . . و دیگران. .
از این گذشته، مامون مىخواست پیشنهاد خلافت را زمینهساز براى اجبار بر پذیرفتن ولیعهدى بنماید. چه همانگونه که در فصل «شرایط بیعت» گفتیم چیزى که هدفها و آرزوهاى وى را بر مىآورد قبول ولیعهدى از سوى امام بود نه خلافت.
پس به این نتیجه مىرسیم که مامون هرگز در پیشنهاد مقام خلافت جدى نبود ولى در پیشنهاد مقام ولیعهدى چرا.
پاسخ به سؤال دوم
سؤال این بود:
اگر امام پیشنهاد مامون را جدى تلقى کرده خلافت را مىپذیرفت، در آن صورت مامون چه موضعى اتخاذ مىکرد؟
ممکن است پاسخ اینگونه دهیم که مامون بخوبى خود را آماده مقابله با هر گونه رویداد از این نوع کرده بود، و اساسا مىدانست که براى امام غیر ممکن است که در آن شرایط پیشنهاد خلافت را بپذیرد، چه هرگز آمادگى براى این کار را نداشت و اگر هم تن به آن در مىداد عملى افتخار آمیز و غیر قابل توجیه بود.
امام مىدانست که اگر قرار باشد زمام خلافت را خود به دستبگیرد باید به عنوان رهبر راستین ملت، حکومتحق و عدل را بر پا کند، یعنى احکام خدا را مانند جدش پیامبر(ص) و پدرش على(ع) مو به مو به مرحله اجرا درآورد. ولى چه باید کرد که مردم توان پذیرفتن چنان حکومتى را نمىداشتند. درست است که به لحاظ احساسات همراه اهلبیتبودند، ولى هرگز تربیت صحیح اسلامى نیافته بودند تا بتوانند احکام الهى را به آسانى پذیرا شوند. ملتى که به زندگى در حکومت عباسى و پیش از آن به شیوه حکومتبنى امیه خو گرفته بودند، اجراى احکام خداوند امرى نا مانوس برایش به شمار مىرفت و از این رو به زودى سر به تمرد بر مىآورد.
مگر على(ع) نبود که مىخواست احکام خدا را بر مردمى اجرا کند که خودشان آنها را از زبان پیغمبر(ص) شنیده بودند، ولى به جاى حرف شنوى با آن همه تمرد و مشکل برخورد کرد؟ اکنون پس از گذشتن دهها سال و خو گرفتن مردم با کژى و انحراف و عجین شدن سنتهاى ناروا با روح و زندگى مردم، چگونه امام رضا(ع) مىتوانستبه پیروزى خود امیدوار باشد؟
همچنین، در جایى که ابو مسلم جان شصت هزار نفر را در زندانها گرفته بود و این قربانیان افزون بر صدها هزار قربانى دیگرش بود که در میدانهاى جنگ طعمه شمشیرهاى سپاهیانش گردیده بودند.
در جایى که شورش «ابوالسرایا» مامون را به تحمل هزینه و ضایعات دویست هزار سرباز مجبور ساخته بود. .
و در جایى که هر روز از هر گوشهاى علیه حکومتى که درست در مسیر شهوات مردم گام برمىداشت، ندایى به اعتراض برمىخاست. .
در چنین شرایطى آیا امام مىتوانستخود را مصون از تمرد هواپرستان - که بیشتر مردم بودند - و نیز کید دشمنان بداند. شکى نبود که تعداد این گروه افراد پیوسته رو به افزونى مىنهاد و در برابر امام به خاطر حکومت و روشى که با آن بیگانگى داشتند، صف آرایى مىکردند.
درست است که دلهاى مردم با امام رضا (ع) بود، ولى شمشیرهایشان بزودى علیه خود او از نیامها در مىآمد، درست همانگونه که با پدران وى اینچنین کردند. یعنى هر بار که حکومتى از نظر شهوات و خواهشهاى صرف مادى خوشایند مردم نبود چنین عکس العمل شومى در برابرش ابراز مىکردند.
حکومت امام رضا اگر مىخواست کارى اساسى انجام دهد باید ریشه انحراف و فساد را بخشکاند. و براى این منظور پیش از هر چیز باید دست غاصبان را از اموال مردم کوتاه کرده، زورگویان را بر جاى خودشان بنشاند. همچنین باید هر صاحب مقامى را که به ناحق بر مسندى نشسته بود، از جایگاهش پایین بکشد.
علاوه بر این، اگر مىخواست افراد را بر پستها و مقامهاى مملکتى بگمارد هر گونه عزل و نصبى را طبق مصالح امت اسلامى انجام مىداد و نه مصلحتشخص فرمانروایان یا قبیلهها. در آن صورت، طبیعى بود که قبایل بسیارى را بر ضد خود مىشورانید، چه رهبرانشان - چه عرب و چه فارس - نقش مهمى در پیروزى هر نهضتى بازى کرده تداوم و کامیابى هر حکومتى را نیز تضمین مىکردند.
بنابراین، اگر قرار بود امام در پاسدارى از دین خود ملاحظه کسى را نکند، و از سوى دیگر موقعیتخود را نیز در حکومت اینگونه ضعیف مىیافت و خلاصه نیرو و مدد کافى براى انجام مسؤولیتها براى خویشتن نمىدید، پس حکومتش چه زود با نخستین تندبادى که بر مىخاست، از هم فرو مىریخت. مگر آنکه مىخواست نقش حاکم مطلق را بازى کند که براى سلطه و قدرت خویش هیچ قید و حدى را نشناسد.
اینها که گفتیم رویدادهاى احتمالى در زمانى بود که فرض مىکردیم امام رضا در آن شرایط خلافت را مىپذیرفت و مامون و دیگر عباسیان هم ساکت نشسته، نظارهگر اوضاع مىشدند. در حالى که این فرض حقیقت ندارد، چه آنان در برابر از دست دادن قدرت و حکومت، به شدیدترین عکس العملها دست مىیازیدند.
اکنون پاسخ دیگرى براى سؤال عنوان شده بیابیم. مامون در آن زمان همه قدرت را قبضه کرده بود و عملا همه گونه وسایل و امکانات را در اختیار داشت. حال اگر شیوه حکمرانى امام را رضایتبخش نمىدید، براحتى مىتوانستحساب خود را تصفیه کند و وسایل سقوط امام را فراهم آورد. بنابراین، مىبینیم که امام بیش از دو راه نداشت: یا باید به مسؤولیت واقعى خود پایبند باشد و همه اقدامات لازم را در جهت اصلاحات ریشهاى در تمام سطوح انجام بدهد و مامون و دار و دستهاش را نیز همینگونه تصفیه کند. یا آنکه مسؤولیت فرمانروایى را تنها در حدود اجراى خواستهاى مامون بپذیرد، و در واقع این مامون و دار و دسته فاسدش باشند که حکمران حقیقى بشمار روند.
در صورت اول، امام خویشتن را در معرض نابودى قرار مىداد، چه نه مردم و نه مامون و افرادش هیچکدام تاب تحمل چنان نظامى را نداشتند و به همین بهانه کار امام را مىساختند.
در صورت دوم، جریان امر بیشتر به زیان امام و علویان و تمام امت اسلامى تمام مىشد، چه اهداف و آمال مامون از طریق تمام وسایل ممکن اجرا مىشد.
علاوه بر اینها، اینکه مامون خلافت را به امام رضا(ع) عرضه مىداشت معنایش آن نبود که خود از هرگونه امتیازى چشم پوشیده بود، و دیگر هیچگونه سهمى در حکومت نمىطلبید. بلکه بر عکس براى خود مقام وزارت یا ولیعهدى امام را در نظر گرفته بود مامون مىخواست امام را بر مسند یک مقام ظاهرى و صورى بنشاند و خود در باطن تعزیه گردان صحنهها باشد. در این صورت نه تنها ذرهاى از قدرتش کاسته نمىشد که موقعیتى نیرومندتر هم مىیافت. مامون در زیرکى نابغه بود و نقشه تفویض لافتبه امام به منظور رهانیدن مقام خود از هر گونه آسیبپذیرى، طرح شده بود. او مىخواست از علویان اعتراف بگیرد که حکومتش قانونى است و بزرگترین شخصیت در میان آنان را در این بازى و صحنهسازى وارد کرده بود.
منبع:
http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EAJFA.htm
طبرسى در اعلام الورى گوید: درباره گوشهاى از خصایص و مناقب و اخلاق بزرگوارانه آن حضرت، ابراهیم بن عباس (یعنى صولى) گوید: رضا (ع) را ندیدم که از چیزى سؤال شود و آن را نداند. و هیچ کس را نسبتبدانچه در عهد و روزگارش مىگذشت داناتر از او نیافتم. مامون بارها او را با پرسش درباره هر چیزى مىآزمود و امام به او پاسخ مىداد و پاسخ وى کامل بود و به آیاتى از قرآن مجید تمثل مىجست. آن حضرت هر سه روز یک بار قرآن را ختم مىکرد و خود مىفرمود: اگر بخواهم مىتوانم در کمتر از این مدت هم قرآن را ختم کنم اما من هرگز به آیهاى برنخوردهام جز آن که در آن اندیشیدهام که چیست و در چه زمینهاى نازل شده است.
همچنین از ابراهیم بن عباس صولى نقل شده است که گفت: هیچ کس را فاضلتر از ابو الحسن رضا نهدیده و نهشنیدهام. از او چیزهایى دیدهام که از هیچ کس ندیدم. هرگز ندیدم با سخن گفتن به کسى جفا کند. ندیدم کلام کسى را قطع کند تا خود آن شخص از گفتن فارغ شود. هیچ گاه حاجتى را که مىتوانستبرآورده سازد، رد نمىکرد. هرگز پاهایش را پیش روى کسى که نشسته بود دراز نمىکرد. ندیدم به یکى از دوستان یا خادمانش دشنام دهد. هرگز ندیدم آب دهان به بیرون افکند و یا در خندهاش قهقهه بزند بلکه خنده او تبسم بود. چنان بود که اگر تنها بود و غذا برایش مىآوردند غلامان و خدمتگزاران و حتى دربان و نگهبان را بر سفره خویش مىنشانید و با آنها غذا مىخورد. شبها کم مىخوابید و بسیار روزه مىگرفت. سه روز، روزه در هر ماه را از دست نمىداد و مىفرمود: این سه روز برابر با روزه یک عمر است. بسیار صدقه پنهانى مىداد بیشتر در شبهاى تاریک به این کار دست مىزد. اگر کسى ادعا کرد که فردى مانند رضا (ع) را در فضل دیده است، او را تصدیق مکنید.
طبرسى از محمد بن ابو عباد نقل کرده است که گفت: «امام رضا (ع) در تابستان بر حصیر و در زمستان بر پلاس بود. جامه خشن مىپوشید و چون در میان مردم مىآمد آن را زینت مىداد. صدوق در عیون اخبار الرضا (ع) گوید: آن حضرت کم خوراک بود و غذاى سبک مىخورد. در کتاب خلاصة تذهیب الکمال به نقل از سنن ابن ماجه گفته شده است: امام رضا (ع) سید بنى هاشم بود و مامون او را بزرگ مىداشت و تجلیلش مىکرد و او را ولیعهد خود در خلافت قرار داد. حاکم در تاریخ نیشابور گوید: وى با آن که بیست و اندى از سالش مىگذشت در مسجد رسول خدا (ص) فتوا صادر مىکرد. و در تهذیب التهذیب آمده است: رضا با وجود شرافت نسب از عالمان و فاضلان بود.
صدوق در عیون اخبار الرضا (ع) به سند خود از رجاء بن ابو ضحاک، که مامون وى را براى آوردن امام رضا (ع) ماموریت داده بود، نقل کرده است: به خدا سوگند مردى پرهیزکارتر و یادکنندهتر مر خداى را و خدا ترستر از رضا (ع) ندیدم. وى در ادامه گفتار خود مىافزاید: وى به هر شهرى که قدم مىگذاشت مردم آن شهر به سویش مىآمدند و در خصوص مسایل دینى خود از وى پرسش مىکردند و او نیز پاسخشان مىداد و براى آنان احادیثبسیارى از پدر و پدرانش، از على (ع) و رسول خدا (ص) نقل مىکرد. چون با امام رضا (ع) به نزد مامون بازگشتم وى درباره حالت آن حضرت در سفر از من پرسش کرد. من نیز آنچه دیده بودم از روز و شب و کوچ و اقامتش براى وى بازگفتم. مامون گفت: آرى اى ابن ابو ضحاک وى از بهترین مردم زمین و داناترین و پارساترین ایشان است.
فضایل و مناقب آن حضرت بسیار است و در کتابهاى حدیث و تاریخ ذکر شده. یافعى در مرآة الجنان گوید: در سال 203 امام بزرگوار و عظیم الشان، سلاله سروران بزرگ، ابو الحسن على بن موسى الکاظم یکى از ائمه دوازدهگانه صاحبان مناقب که امامیه خود را بدیشان منسوب مىسازند و بناى مذهب خود را بر آنان اقتصار مىکنند، درگذشت. با توجه به آنچه که در زندگى امام صادق (ع) گفتیم مبنى بر آن که امامان همگى کاملترین مردم زمان خویش بودهاند تنها به ذکر گوشهاى از مناقب و فضایل آن حضرت اکتفا مىکنیم چرا که بازگفتن تمام مناقب آن بزرگوار بس مشکل و دشوار است:
نخست: علم
قبلا از ابراهیم بن عباس صولى نقل کردم که گفت: ندیدم از رضا (ع) پرسشى شود که او پاسخ آن را نداند. هیچ کس را نسبتبدانچه در عهد و روزگارش مىگذشت داناتر از او ندیدم. مامون او را بارها با پرسش درباره چیزهایى مىآموزد اما امام به وى پاسخ کامل مىداد و در پاسخش به آیاتى از قرآن مجید تمثل مىجست. در اعلام الورى از ابو صلت عبد السلام بن صالح هروى نقل شده است که گفت: هیچ کس را داناتر از على بن موسى الرضا ندیدم و هیچ دانشمندى را ندیدم که درباره آن حضرت جز شهادتى که من مىدهم، بدهد. مامون در یکى از مجالس خود تعدادى از علماى ادیان و فقهاى اسلام و متکلمان را جمع کرده بود. پس امام در بحث و مناظره بر همه آنان چیره شد به گونهاى که هیچ کس نبود جز آن که بر فضل امام رضا (ع) و کوتاهى خود اعتراف کردند. از خود آن حضرت شنیدم که مىفرمود: در روضه مىنشستم و علما در مدینه بسیار بودند. چون یکى از ایشان در حل مسالهاى عاجز مىماند همگى براى حل آن مرا پیشنهاد مىکردند و مسایل خود را به نزد من مىفرستادند و من نیز آنها را پاسخ مىدادم. ابو صلت گوید: محمد بن اسحاق بن موسى بن جعفر از پدرش از موسى بن جعفر برایم حدیث کرد که آن حضرت همواره به فرزندانش مىفرمود: این برادر شما على بن موسى داناى خاندان محمد (ص) است. پس درباره ادیان خویش از او بپرسید و آنچه مىگوید به خاطر سپارید.
ابن شهر آشوب در مناقب به نقل از کتاب الجلاء و الشفاء نقل مىکند که محمد بن عیسى یقطینى گفت: چون مردم در کار ابو الحسن رضا (ع) اختلاف کردند من مسائلى که از آن حضرت پرسش شده بود، گرد آوردم که شمار آنها هجده هزار مساله بود. شیخ طوسى در کتاب الغیبه از حمیرى از یقطینى مانند این روایت را نقل کرده است جز آن که در روایتشیخ رقم پانزده هزار مساله آمده است.
در مناقب آمده است: ابو جعفر قمى در عیون اخبار الرضا ذکر کرده است که: مامون دانشمندان دیگر ادیان را همچون جاثلیق و راس الجالوت و سران صابئین را مانند عمران صابى و هریذ اکبر و پیروان زردشت و نطاس رومى و متکلمانى مانند سلیمان مروزى را جمع مىکرد و آنگاه رضا (ع) را نیز احضار مىکرد. آنان از امام پرسش مىکردند و آن حضرت یکى پس از دیگرى آنان را شکست مىداد. مامون داناترین خلیفه بنى عباس بود اما با این وصف گاه از روى اضطرار تسلیم حضرت مىشد تا آن که وى را ولىعهد و همسر دختر خویش کند.
منبع:
http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EAJD1.htm
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
احادیث امام سجاد (ع)
احادیث امام حسین (ع)
احادیث امام حسن (ع)
احادیث حضرت زهرا (س)
احادیث حضرت رسول (ص)
زندگینامه 14 معصوم
حضرت فاطمه(س)
امام باقر(ع)
احادیث امام محمد باقر (ع)
احادیث امام جعفر صادق (ع)
مقام قرآن(دین شناسی)
احادیث امام موسی کاظم (ع)
احادیث امام رضا (ع)
احادیث امام جواد (ع)
[همه عناوین(1518)][عناوین آرشیوشده]