سال نهم هجرت رو به اتمام بود و ماه ذى حجه و ایام حج فرا مىرسید. شهر مکه پس از اینکه به دست پیغمبر اسلام فتح شد در برابر اسلام تسلیم و خاضع گردید و بتها در هم شکسته شد و حاکم شهر مکه نیز از طرف پیغمبر اسلام تعیین مىشد - چنانکه پیش از این گذشت - و خلاصه از نظر سیاسى و ادارى به دست مسلمانان اداره مىشداما با تمام این احوال هنوز افراد مشرک و بتپرست در مکه و اطراف آن بسیار بودند که به همان آیین شرک و بت پرستى روزگار به سر مىبردند و حتى در انجام مراسم حج و طواف و غیره آزادانه طبق آیین خود آنها را انجام مىدادند، در این سال آیات سوره برائت که متضمن دستور نقض قرارداد با مشرکان و رسوا کردن منافقان و متخلفان جنگ تبوک بود بر پیغمبر اسلام نازل شد و رسول خدا(ص) مامور شد به وسیلهاى آنها را بر مشرکین ابلاغ کند و جلوى مراسم غلط و عادات زشت آنها را که به عنوان حج و طواف انجام مىدادند بگیرد و شهر مکه و مراسم حج را از آلودگى به شرک و بت پرستى پاک سازد و اساسا مشرکین جزیرة العرب و کسانى که با پیغمبر پیمانى ندارند تکلیف خود را از آن تاریخ تا چهار ماه دیگر براى انتخاب مذهب حق و پذیرفتن حکومت اسلام روشن کنند. . . (1)
رسول خدا(ص)ابو بکر را با گروهى که برخى شماره آنها را تا سیصد نفر نوشتهاند، مامور کرد به حجبرود و آیات مزبور را در اجتماعات حاجیان بر مردم قرائت کند.
ابو بکر براى انجام ماموریتخود حرکت کرد ولى پس از رفتن آنها چیزى نگذشت که جبرئیل بر پیغمبر نازل شد و این فرمان را از جانب خداى تعالى در مورد ابلاغ آیات برائتبه آن حضرت ابلاغ نمود که خدا مىفرماید:
«لا یؤدى عنک الا انت او رجل منک».
[این آیات را کسى از سوى تو جز خودت یا مردى که از تو باشد شخص دیگرى نباید ابلاغ کند!]
رسول خدا(ص)به دنبال نزول این فرمان على(ع)را طلبید و به او دستور داد بر شتر مخصوص خود سوار شود و به دنبال ابو بکر برود و آیات را از او بگیرد و این ماموریت مهم و خطرناک را خود او انجام دهد.
على(ع)با چند تن که از آن جمله جابر بن عبد الله بود به دنبال ابو بکر حرکت کرد و به اختلاف نقل در«ذى الحلیفه»یا در«روحاء»و یا در«جحفه»به او رسید و آیات رااز او گرفت تا به مکه ببرد و آنها را که به عنوان قطعنامهاى از طرف پیغمبر اسلام براى مشرکان و کافران بود بر حاجیان ابلاغ کند. در اینجا روایات از طریق شیعه و اهل سنتبه اختلاف نقل شده و در بسیارى از روایات که از اهل سنت نیز روایتشده و سیوطى در کتاب در المنثور و دیگران در کتابهاى خود نقل کردهاند این گونه است که على(ع)به ابو بکر فرمود:
پیغمبر تو را مخیر ساخته که همراه من به مکه بیایى و یا از همین نقطه به سوى مدینه بازگردى ولى ابو بکر که ترسیده بود مبادا در مذمت او آیهاى نازل شده باشد ترجیح داد به مدینه باز گردد و چون به شهر رسید با کمال ناراحتى به نزد رسول خدا(ص)رفته و گفت:
آیا درباره من چیزى بر تو نازل شده(که مرا از این ماموریت معزول و على(ع)را به جاى من منصوب داشتى)؟
فرمود: نه، بلکه جبرئیل به نزد من آمد و به من گفت: خداى تعالى فرموده این آیات را نباید کسى از سوى تو جز خودت یا کسى که از تو باشد ابلاغ کند!ابو بکر که این سخن را شنید نگرانیش برطرف شد.
و در پارهاى از روایات اهل سنت آمده که ابو بکر به عنوان امارت حج در آن سال به حج رفت و على(ع)نیز به همراه او براى ابلاغ آیات برائت و سایر دستوراتى که مامور به ابلاغ آنها بود برفت. ولى نقل اول از جهاتى که برخى از آنها در ذیل مىآید معتبرتر و به صحت نزدیکتر است که بر اهل فن و تحقیق پوشیده نیست.
مطلب دیگرى که روایات این داستان به دست مىآید آن است که امیر المؤمنین(ع) علاوه بر ابلاغ آیات برائت مامور به ابلاغ چند دستور دیگر نیز شده بود که در آیات برائت نبود، چنانکه در روایتى از آن حضرت نقل شده که فرمود:
من مامور به ابلاغ چهار چیز شده بودم:
1. کسى جز افراد با ایمان نباید داخل کعبه شود.
2. کسى حق ندارد با بدن برهنه طواف کند.
3. از این به بعد هیچ مشرکى حق ندارد به مسجد الحرام وارد شود. . هر کس با رسول خدا(ص)عهد و پیمانى دارد تا پایان مدت، عهد و پیمانش محترم و پابرجاست و هر کس پیمانى و عهدى ندارد چهار ماه مهلت دارد تا تکلیف خود را روشن کند.
در حدیث دیگرى است که این مواد را پیش از قرائت آیات برائت ابلاغ مىکرد و سپس آیات برائت را بر آنها مىخواند.
و بدین ترتیب معلوم مىشود که دایره ماموریت على(ع)وسیعتر از ابلاغ خصوص آیات برائتبود، زیرا از موضوع داخل نشدن افراد بىایمان در کعبه و جلوگیرى از طواف کردن با بدن برهنه، در آیات برائت ذکرى نشده بود گذشته از آنکه در خود روایتبالا و وحى الهى که درباره ماموریت مزبور فرموده بود: «لا یؤدى عنک الا انت او رجل منک»این ماموریت مقید به ابلاغ آیات برائتبالخصوص نشده و نامى از ماموریتخاصى به میان نیامده است، و به هر صورت یکى دیگر از دلایل قطعى و مسلم خلافتبلافصل على(ع) بدین ترتیب در کتابهاى اهل سنت و جماعت آمده و بدان اعتراف کردهاند، اگر چه وقتى در برابر استدلال دانشمندان بزرگوار شیعه به این حدیث قرار گرفته و نتوانستهاند آن را انکار کنند در صدد تاویل و توجیه بر آمده و سخنانى دور از انصاف و عدالت گفتهاند، که نقل آنها و تحقیق بیشتر در این باره از وضع تدوین این کتاب خارج است و خواننده محترم باید براى اطلاع بیشتر به کتابهاى کلامى و استدلالى که درباره امامت نوشته شده و یا به تفاسیر شیعه در ذیل آیات برائت مراجعه کند. (2)
و به هر صورت على(ع)به دنبال انجام ماموریتبه مکه آمد و آنچه را مامور به ابلاغ آن شده بود با کمال شجاعت و ایمان و با صدایى رسا و محکم در اجتماعات مکه و منى به مردم ابلاغ کرد و با تمام خطرهایى که ابلاغ این ماموریتبراى او داشت در میان نگاههاى تند و خشم آلود و چهرههاى غضبناک مشرکین ماموریتخود را با شمشیر برهنهاى که در دست داشتبه مردم ابلاغ نمود.
منبع:
http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=ECCCCIG.htm
از جمله هیئتهایى که در این سال به مدینه آمدند هیئت نصاراى نجران بودند که به دنبال نامهاى که پیغمبر اسلام به کشیش بزرگ آنجا نوشت و او را به اسلام دعوت فرمود آنها به مدینه آمدند تا از حال آن حضرت از نزدیک تحقیق کنند.
و داستان ورود هیئت مزبور را به مدینه محدثین سنى و شیعه به اجمال و تفصیل در کتابهاى سیره و تاریخ و حدیث نقل کردهاند که شاید جامعترین و در عین حال فشردهترین نقلها نقل مرحوم طبرسى در اعلام الورى است که ما عینا با تلخیص مختصرى براى شما ترجمه مىکنیم.
هیئت نجران که شامل گروهى بیش از ده نفر از بزرگان آنها بود به ریاست و سرپرستى سه نفر یعنى عاقب، سید و ابو حارثه به مدینه آمدند.
عاقب که نامش عبد المسیح بود، سمت ریاست آنها را داشت که بدون نظر و راى او کارى نمىکردند. سید که نامش ایهم بود ملجا و تکیه گاه آنها در کارها بود و ابو حارثة کشیش بزرگ و اسقف اعظم ایشان بود که پادشاهان روم کلیساها به نام او ساخته بودند.
هنگامى که به سوى مدینه حرکت کردند ابو حارثه در کنار خود - در کجاوه - برادرش کرز یا بشر را سوار کرد و در راه که مىآمدند قاطر آنها به زمین خورد و هم کجاوه او چون مىدید این رنجسفر را براى دیدار پیغمبر اسلام متحمل شدهاند، به صورت کنایه گفت: نابودى بر این مرد دور از خیر و سعادت باد - و منظورش پیغمبر(ص)بود - ابو حارثه که این حرف را شنید با ناراحتى بدو گفت:
نابودى بر خودت باد!
وى گفت: براى چه برادر؟!
ابو حارثه پاسخ داد: براى آنکه به خدا سوگند او همان پیغمبرى است که ما چشم بهراه آمدن او هستیم.
وى با تعجب گفت: پس چرا پیرویش نمىکنى؟
ابو حارثه گفت: این مقام و منصبى که این مردم به ما دادهاند مانع از آن است که من پیرو او گردم و تازه اگر من هم پیرو او شوم اینان از من پیروى نمىکنند و سرانجام هم وقتى به مدینه آمد به دست پیغمبر اسلام مسلمان شد.
و به هر صورت آنها هنگام عصر بود که به شهر مدینه آمدند و با جامههاى فاخر و زربفت که به تن کرده و انگشترهاى طلا که در دست داشتند با تجملات و وضعى که تا به آن روز شهر مدینه به خود ندیده بود وارد شهر شدند، اما وقتى پیش پیغمبر اسلام رفتند و سلام کردند دیدند آن حضرت رو از ایشان گرداند و پاسخ سلامشان را نیز نداد و سخنى با آنها نگفت. (2)
هیئت مزبور که با عثمان بن عفان و عبد الرحمن بن عوف سابقه آشنایى داشتند به نزد آن دو رفته گفتند: پیغمبر شما براى ما نامهاى نوشته بود و چون ما به نزد او آمدهایم پاسخ سلام ما را نداده و با ما سخن نمىگوید، چاره چیست؟
آن دو نفر براى تحقیق مطلب و راه چاره به نزد على بن ابیطالب(ع)آمده گفتند: اى ابو الحسن به نظر شما چه باید کرد؟على(ع)فرمود: به نظر من اگر اینها این جامهها را از تن بیرون کرده و این انگشترهاى طلا را از انگشتان خود بیرون آورند، پیغمبر آنها را مىپذیرد و همین طور هم شد که چون جامهها و انگشترهاى طلا را بیرون کردند و به نزد آن حضرت رفتند پیغمبر اسلام پاسخ سلامشان را داد و آنها را پذیرفت، و آن گاه فرمود: سوگند بدانکه مرا به حق مبعوث فرموده اینان بار اول که پیش من آمدند شیطان همراهشان بود.
سپس براى تحقیق حال، سؤالاتى از آن حضرت کردند که از آن جمله سید پرسید: اى محمد درباره مسیح چه مىگویى؟
فرمود: او بنده و رسول خدا بود. ولى سید سخن آن حضرت را نپذیرفته و بناى ردو ایراد را گذارد تا اینکه آیات سوره آل عمران - از نخستین آیه تا حدود 70 آیه - در این باره بر پیغمبر نازل شد که از آن جمله این آیه در پاسخ همین گفتارشان بود که خدا فرموده:
«ان مثل عیسى عند الله کمثل آدم خلقه من تراب. . . » (3)
[همانا حکایت عیسى در نزد خدا حکایت آدم است که او را از خاک آفرید. . . ]
و در ضمن همین آیات دستور«مباهله»با آنها را نیز به پیغمبر داد که فرمود:
«فمن حاجک فیه من بعد ما جاءک من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءکم و نساءنا و نسائکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله على الکاذبین» (4)
[و هر کس با وجود این دانش که براى تو آمده باز هم درباره عیسى با تو مجادله کند به آنها بگو: بیایید تا ما پسران خود را بیاوریم و شما هم پسرانتان را و ما زنانمان را و شما نیز زنانتان را و ما نفوس خود را و شما هم نفوس خود را، آن گاه تضرع و لابه کنیم و لعنتخدا را بر دروغگویان قرار دهیم. ]
و بدین ترتیب پیغمبر اسلام به امر خداى تعالى نصاراى نجران را به مباهله دعوت کرد و آنها نیز پذیرفته و گفتند: فردا براى مباهله مىآییم.
سپس ابو حارثه به همراهان خود گفت: فردا که شد بنگرید اگر محمد با فرزندان و خاندان خود به مباهله آمد از مباهله با او خوددارى کنید و اگر با اصحاب و پیروانش آمد به مباهلهاش بروید.
و چون روز دیگر شد رسول خدا(ص)در حالى که دستحسن و حسین را در دست داشت و فاطمه(س)نیز دنبالش بود و على(ع)از پیش رویش مىرفتبراى مباهله حاضر شد.
عاقب و سید هم نزد ابو حارثه آمدند و چون رسول خدا(ص)را دیدند ابو حارثه پرسید: اینها که همراه محمد هستند کیاناند؟
بدو گفتند: آن یک برادر زاده و داماد اوست، و آن دو کودک پسران دخترشهستند و آن زن نیز دختر او و عزیزترین و نزدیکترین افراد نزد او مىباشد.
رسول خدا(ص)همچنان آمد و در جاى مباهله دو زانو روى زمین نشست. (5)
ابو حارثه که آن منظره را دید گفت:
به خدا سوگند محمد به همان گونه که پیمبران براى مباهله روى زمین مىنشینند نشسته است و از این رو از مباهله با پیغمبر اسلام خوددارى کرده و سرباز زد و گفت: من مردى را مىبینم که با تمام جدیت آماده مباهله است و ترس آن را دارم که در ادعاى خود راستگو باشد و یک سال بر ما نگذرد که در دنیا نصرانى مذهبى به جاى نماند و همگى هلاک شوند و به دنبال آن به نزد رسول خدا(ص)آمده گفتند:
اى ابا القاسم ما با تو مباهله نمىکنیم و حاضر به مصالحه و پرداخت جزیه هستیم، و رسول خدا(ص)براى آنها قراردادى نوشت که هر ساله دو هزار جامه که قیمت هر جامه چهل درهم خالص باشد بپردازند.
مرحوم طبرسى دنباله گفتار بالا نقل کرده که ابو حارثه در آخرین روز توقف در مدینه به دست آن حضرت مسلمان شد.
و در تاریخ یعقوبى و ارشاد مفید و کتابهاى دیگر متن قرارداد را با تفصیل بیشترى نقل کرده و از جمله نوشتهاند که از جمله مواد و شروطى که در قرارداد مزبور ذکر شد این بود که نصاراى نجران متعهد شدند هرگاه در ناحیه یمن میان مسلمانان و مردم آنجا جنگى درگیر شد تعداد سى عدد زره، و سى راس اسب، و سى راس شتر به عنوان عاریه مضمونه در اختیار سربازان اسلام بگذارند، و دیگر آنکه نصاراى مزبور از آن پس دیگر ربا نخورند و گرنه پیغمبر اسلام تعهدى در برابر آنها نخواهد داشت.
این بود داستان مباهله که با مختصر اختلافى مورخین و علماى اهل سنت مانند ابن اثیر و زمخشرى و فخر رازى و سیوطى و ابن بطریق و دیگران نقل کردهاند، و چنانکه خواندید معلوم شد که منظور از«ابناءنا»در این آیه: حسن و حسین و از«نساءنا»فاطمه(س)و از«انفسنا»على بن ابیطالب(ع)بوده است چنانکه واحدى یکى از نویسندگان و دانشمندان ایشان در کتاب اسباب النزول عین همین مطلب را از شعبى روایت کرده است و زمخشرى و دیگران نیز همانند او روایاتى نقل کردهاند و بدین ترتیب بزرگان اهل سنتیکى از بزرگترین فضیلتخاندان اهل بیت و بخصوص على بن ابیطالب و همسر بزرگوارش فاطمه(س)را ذکر کرده و با این نقل معتبر، سند برترى على(ع)را پس از رسول خدا(ص)بر تمام امتبلکه همه مردم عالم و رهبرى آن بزرگوار را بر امت اسلام پس از رحلت پیغمبر امضا کردهاند، زیرا با این بیان على(ع)به منزله نفس رسول خدا(ص)است و بجز مقام نبوت و لوازم آن که به صریح قرآن کریم و دلیلهاى قطعى دیگر مخصوص به رسول خدا است مقامهاى دیگر آن حضرت براى امیر المؤمنین(ع)ثابت مىشود که چون بحث در این باره از طرز تدوین و تالیف کتاب تاریخى خارج استشما را به کتابهاى کلامى و استدلالى که در این باره نوشته شده است ارجاع داده و از ادامه بحث در این باره خوددارى مىکنیم و تنها به ذکر یک روایت که زمخشرى در کشاف و مسلم در صحیح و حاکم در مستدرک در ذیل داستان«مباهله»نقل کردهاند اکتفا نموده به دنباله حوادث سال نهم باز مىگردیم:
اینان از عایشه روایت کردهاند که در روز مباهله رسول خدا(ص)چهار تن همراهان خود را در زیر عباى مویى و مشکى رنگ خود گرد آورد و این آیه را تلاوت نمود:
«انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا» (6)
منبع:
http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=ECCCCIF.htm
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
احادیث امام سجاد (ع)
احادیث امام حسین (ع)
احادیث امام حسن (ع)
احادیث حضرت زهرا (س)
احادیث حضرت رسول (ص)
زندگینامه 14 معصوم
حضرت فاطمه(س)
امام باقر(ع)
احادیث امام محمد باقر (ع)
احادیث امام جعفر صادق (ع)
مقام قرآن(دین شناسی)
احادیث امام موسی کاظم (ع)
احادیث امام رضا (ع)
احادیث امام جواد (ع)
[همه عناوین(1518)][عناوین آرشیوشده]