امام صادق (ع) از نظر علم و فضل سرآمد روزگار خود به شمار مىآمد. امام مالک بن انس درباره آن حضرت گفته است: در فضیلت و دانش و عبادت و پارسایى هیچ دیدهاى چون جعفر بن محمد را ندیده و هیچ گوشى توصیف آن را نشنیده و بر هیچ قلبى خطور نکرده است. او بسیار سخى، خوش مشرب و پرفایده بود.
حسن بن زیاد گفت: از ابو حنیفه درباره فقیهترین کسى که دیده پرسش شده؟گفت: فقیهترین کسى که دیدهام جعفر بن محمد بوده است.
ابن ابى لیلى گوید: من هیچ سخن یا تصمیمى را کنار نگزاردهام مگر به قول یک تن و او جعفر بن محمد است.
هیچ کس جز امیر مومنان على بن ابى طالب (ع) و فرزندش جعفر بن محمد فریاد نکرد که سلونى قبل ان تفقدونى. جنابذى در کتاب معالم العترة الطاهرة از صالح بن اسود نقل کرده است که گفت: شنیدم جعفر بن محمد مىگوید: پیش از آن که مرا از دست دهید از من پرسش کنید. زیرا آنچه من براى شما مىگویم کسى نمىتواند مانند آن را بگوید.
امام صادق (ع) مىفرمود: حدیث من حدیث پدرم و حدیث پدرم حدیث جدم و حدیث جدم حدیث على بن ابى طالب و حدیث على حدیث رسول خداست: از آن حضرت به اندازهاى از علوم ارزشمند روایتشده که موجب شگفتى عقل مىشود. دانشمندان آنقدر که از امام صادق (ع) روایت نقل کردهاند، از دیگر اهل بیت روایت نیاوردهاند. و هیچ یک از صاحبان آثار و راویان اخبار بدان اندازه که از محضر امام صادق (ع) کسب فیض کردهاند، از دیگران بهره نبردهاند.
منبع:
http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EAHGA1.htm
نویسنده سید جعفر شهیدى جمیل بن دراج گوید: ابو عبد الله را از قضا و قدر پرسیدم، فرمود آفریدههاى خدایند و خدا در آفریدهاش چیزى را که خواهد مىافزاید. (1) و در پاسخ دیگر که از قضا و قدر مىپرسد گوید: چون روز رستاخیز آید و خدا آفریدگان را فراهم نماید، از آنچه بر آنان عهد بسته است پرسد. (2) و از آنچه قضاى او بر آن رفته نپرسد. (3)
کسى دیگر مىپرسد: آیا خدا چیزى را به بندگانش واگذارده؟ -خدا اجل و اعظم از این است! -آیا آنان را مجبور ساخته؟ -خدا عادلتر از آن است که بندگان را مجبور سازد، سپس عذابشان کند. -آیا میان این دو منزلهاى است؟ -آرى به وسعت میان آسمان و زمین. (4)
آنکه مىپندارد خدا به بدى و فحشاء امر مىکند بر خدا دروغ بسته است و آنکه مىگوید خیر و شر به مشیتخدا نیست، خدا را قادر ندانسته و آنکه مىپندارد نافرمانى با قوتى جز قوت خدا داد سرزده، بر خدا دروغ بسته. (5)
دیگر از بحثهایى که در پایان سده نخست و آغاز سده دوم[عصر امام صادق (ع) ]رونق داشته، بحثحدوث و قدم عالم است. آیا جهان نو پدید آمده یا دیرینه است؟ و نتیجه بحث در حادث یا قدیم بودن عالم به صفات حق تعالى باز مىگردد که قدیم استیا حادث.
از جمله کسانى که در باره حدوث یا قدم عالم از امام صادق پرسش کرده، ابو شاکر دیصانى است.
ابن ندیم، ابو شاکر را در شمار رؤساى متکلمانى نوشته است که در ظاهر خود را مسلمان مىنمایاندند و در نهان زندیق بودند. (6) نوشتهاند روزى ابو شاکر به مجلس امام در آمد. نخستخاندان او را ستود، سپس گفت: اگر نام علما به میان آید به تو اشارت مىکنند. اى دریاى خروشان (دانش) به ما بگو دلیل حدوث عالم چیست؟
امام صادق (ع) پاسخ داد: نزدیکترین دلیل این است که به تو نشان مىدهم. آنگاه تخم مرغى را خواست و گفت: این قلعهاى به هم پیوسته است. درون آن پوستى است نازک که سپیدهاى چون سیم مذاب و زر روان را در برگرفته است. آنگاه مىشکافد و صورتى چون طاوس از آن بیرون مىآید. آیا چیزى جز آنچه مىدانى بر آن افزوده شده؟
-نه-این نشانه حدوث عالم است. -نیکو گفتى و خلاصه فرمودى. اما ما چیزى را جز از راه حواس پنجگانه نمىپذیریم.
-سخن از حاسههاى پنجگانه به میان آوردى. اما دریافت این حاسهها اگر با دلیل همراه نباشد، در استنباط سود نمىدهد. چنان که در تاریکى جز با چراغ نمىتوان راه رفت، با حواس محسوس را مىتوان یافت، اما براى آنچه به حس در نمىآید، دلیل عقلى باید. (7)
دیگر از کسانى که در این باره از آن حضرت پرسش کرده، ابن ابى العوجاء است. عبد الکریم بن ابى العوجاء نیز خود را مسلمان مىنمایاند، اما در باطن مانوى بود. محمد بن سلیمان که از جانب ابو جعفر منصور حکومت کوفه را داشتبه سال 155 وى را گردن زد. چون کشته شدن خود را مسلم دانست گفتبه خدا سوگند چهار هزار دیثساختم در آنها حلال را حرام و حرام را حلال کردم و بر زبانها افکندم. (8)
ابن ابى العوجاء نیز در باره حدوث یا قدم عالم با امام صادق (ع) گفتگویى چنین دارد: به چه دلیل جهان حادث است؟
-هر چیزى خرد یا بزرگ چون مانند آن را بدان بیفزایى بزرگتر مىشود و معنى آن این است که آن چیز حالت نخستین خود را از دست داده است. اگر قدیم بود همچنان مىبود و در آن تغییرى پدید نمىآمد. و آنچه زوال مىیابد و دگرگونى مىپذیرد رواست که باشد و یا نباشد. پس وجود آن پس از نبودن آن، آن را حادث نشان میدهد.
-گیریم چنین است، اگر آنچه هستبر همان حالتباقى مىماند (در آن تغییرى پدید نمىآمد) چگونه حدوث آن را ثابت مىکردى؟
-ما از این جهان که در آن هستیم سخن مىگوییم. اگر این جهان را برداریم و جهانى دیگر جاى آن بگذاریم، این برداشتن و گذاشتن خود دلیل حدوث است. ولى پاسخ تو را به گونهاى دیگر مىدهم. اگر آنچه هست همچنان مىبود که بوده و تغییرى در آن پدید نمىآمد، باز مىتوانستیم بیندیشیم، اگر چیزى بر آنها افزوده مىشد بزرگتر مىبودند.
در این صورت در آنها دگرگونى پدید مىآمد و با پدید آمدن دگرگونى در آنان، نمىشد قدیمشان خواند. (9)
نوشتهاند ابن ابى العوجاء مقتول به سال 155 ه. ق و ابن طالوت از مانویه که به اسلام تظاهر مىکرد و ابن اعمى و ابن مقفع با تنى چند از زندیقان هنگام حج در مسجد الحرام بودند. ابو عبد الله جعفر بن محمد نیز در آنجا بود و فتوى مىداد و قرآن تفسیر مىکرد و پرسشها را با دلیل پاسخ مىفرمود. آنان که با ابن ابى العوجاء بودند، وى را گفتند: نمىخواهى او را نزد کسانى که گرد او را گرفتهاند رسوا کنى و از او چیزى پرسى که پاسخ آن را نداند؟ مىبینى مردم فریفته او شدهاند و او علامه زمان خویش شده است؟
ابن ابى العوجاء گفت: چنین مىکنم. پس نزد او رفت و گفت: رخصت پرسش مىدهى؟
-اگر مىخواهى بپرس. -تا کى این بیدر (10) را به پاى مىکوبید؟ و به این سنگ پناه مىبرید؟ و این خانه بالا برده با آجر و کلوخ را مىپرستید؟ و چون شتر گریزان گرداگرد او هروله مىکنید؟ تو این (دین) را رئیس و بزرگى. پدرت مؤسس آن بود.
امام پاسخ داد: آنکه خدا گمراهش کند و دل او را کور سازد، حق را گوارا نشمارد، و بدان پناه نیارد. شیطان دوست او گردد و او را به آبشخور هلاکت در آرد و برون شدن از آن نتواند. این خانهاى است که خدابندگانش را به پرستش خود در آن واداشته تا با آمدن به سوى آن، طاعتشان را بیازماید. آنان را به تعظیم این خانه واداشته و آن را قبله نمازگزارانش کرده. وسیلتى استبراى رضوان او و راهى ستبه سوى غفران او. بر پا و استوار استبه کمال فراهم آمدنگاه عظمت و جلال. پیش از گستردن زمین آن را آفرید به دو هزار سال. (11) سزاوارتر کس به اطاعت در آنچه فرموده و از آنچه نهى نموده، اوست که روح و جسم را آفرید.
- سخن گفتى و کار را بدان که غایب است واگذاردى.
- واى بر تو! چگونه نهان است آنکه با بندگان خویش است؟ و آنان را نگران است، و از رگ گردن نزدیکتر به آنان است. سخنشان را مىشنود و نهانشان را مىداند. جایى از او خالى نیست و جایى را فراگیر نه، و به جایى از جایى نزدیکتر نه! آثار او بدین گواه است و کردار او بدان دلیل. و آنکه خدا او را با آیات محکم و برهانهاى روشن فرستاده، ما را بدین عبادت گمارده. اگر در کار او اندک شک دارى بپرس تا آن را برایت روشن کنم.
ابن ابى العوجاء در سخن درماند و شرمنده نزد یاران خود بازگشت. (12)
کلینى به اسناد خود از یونس پسر یعقوب روایت کند: نزد ابو عبد الله بودم، مردى شامى بر او در آمد و گفت: من از کلام، فقه و فرائض برخوردارم و آمدهام با اصحاب تو مناظره کنم.
امام فرمود: کلام تو از کلام رسول الله استیا از خودت؟
- از کلام رسول الله و کلام خودم. -پس تو شریک رسول الله هستى؟ -نه. -از خداى عز و جل وحى شنیدهاى و او تو را خبر داده است؟ -نه. -طاعت تو همچون طاعت رسول خدا واجب است؟ -نه.
ابو عبد الله متوجه من شد و گفت: یونس این مرد پیش از آنکه در کلام در آید خصم خود گردید. اگر کلام را نیکو مىدانى با او گفتگو کن.
من دریغ خوردم که کلام نمىدانم. پس گفتم: فدایتشوم شنیدم از در آمدن در بحث کلام نهى مىکردى و مىگفتى واى بر متکلمان که مىگویند این پذیرفته است و آن نه. این درست است این نه. این را به حکم عقل قبول داریم و آن را نه. امام گفت: گفتم واى بر آنان اگر سخن مرا واگذارند (آنچه در ما اهل بیت است) و به راى خود رانند (جدال پیش گیرند) . پس گفتبرون رو ببین از متکلمان کسى را مىبینى او را بیاور. رفتم و حمران پسر اعین و احول (محمد بن نعمان مشهور به مؤمن طاق) و هشام بن سالم را آوردم و اینان کلام را نیکو مىدانستند. و قیس بن ناصر را که به نظر من از آنان کلام را نیکوتر مىدانست و کلام را از على بن الحسین (ع) آموخته بود بیاوردم. هشام پسر حکم نیز که تازه جوان بود رسید. امام صادق (ع) او را جاى داد و گفت: یاور ما به دل و زبان و دستش. آنگاه حمران و مؤمن طاق را فرمود با او مناظره کنند و آنان بر وى پیروز شدند. سپس هشام بن سالم را گفت: با او مناظره کن! او نیز مناظره کرد. آنگاه هشام بن حکم را فرمود: با او به سخن درآمد. شامىنخست در باره امامت امام صادق پرسشى کرد که هشام را غضبناک ساخت.
سپس هشام از او پرسید: پروردگار تو در کار آفریدهاش نیکو مىنگرد یا آفریدهاش در کار خود؟
-پروردگارم نیکوتر مىنگرد. -براى آنان چه کرده؟ -حجت و دلیل بر پا داشته تا پراکنده نشوند و آنان را بدان چه از جانب او واجب استخبر داده.
-آن حجت کیست؟ -رسول خدا! -و پس از او؟ -کتاب و سنت. -آیا کتاب و سنت در رفع اختلاف براى ما سودى داشته؟ -آرى! -پس چرا ما و تو با یکدیگر اختلاف داریم و تو از شام آمدهاى تا با ما مناظره کنى؟
شامى خاموش ماند. امام صادق از شامى پرسید: چرا سخن نمىگویى؟
شامى گفت: اگر بگویم اختلاف نداریم دروغ گفتهام، و اگر بگویم کتاب و سنت اختلاف را از میان ما بر مىدارد سخنى باطل گفتهام، چه هر یک از این دو محتمل معنىهاست و اگر بگویم اختلاف داریم و هر یک از ما مدعى حق است، فایدت کتاب و سنت از میان مىرود. اما از سخن او علیه وى دلیلى دارم.
امام گفت: بپرس. او را توانا و آگاه خواهى یافت.
-خدا در کار بندهاش نیکوتر مىنگرد یا بندگان او؟
-خدا!
-آیا حجتى را برایشان بر پا کرده که آنان را یک سخن کند و از حق و باطل آگاهشان سازد.
-در زمان رسول الله یا اکنون؟ -در زمان رسول خدا، رسول خدا، و اما امروز؟
هشام گفت: این مرد که از هر سوى بدو روى مىآورند و او تو را از هر چه خواهى خبر مىدهد.
در پایان آن مرد امامت امام را پذیرفت. (13)
نظیر این گفتگوها بین امام و معاندان او فراوان دیده مىشود و آنچنان که این بحثها مقام شامخ امامت را در علم نشان مىدهد آشنا بودن مناظره کنندگان را به بحثهاى کلامى و برخوردارىشان را از مقدمات این بحثها آشکار مىسازد.
منبع:
http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EAHE2.htm
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
احادیث امام سجاد (ع)
احادیث امام حسین (ع)
احادیث امام حسن (ع)
احادیث حضرت زهرا (س)
احادیث حضرت رسول (ص)
زندگینامه 14 معصوم
حضرت فاطمه(س)
امام باقر(ع)
احادیث امام محمد باقر (ع)
احادیث امام جعفر صادق (ع)
مقام قرآن(دین شناسی)
احادیث امام موسی کاظم (ع)
احادیث امام رضا (ع)
احادیث امام جواد (ع)
[همه عناوین(1518)][عناوین آرشیوشده]