عباسیان در آغاز کار، دعوى زنده کردن سنت رسول خدا (ص) را داشتند و مردم را به الرضا من آل محمد مىخواندند و براى به دست آوردن دل دوستداران خاندان پیغمبر ستمهایى را که سفیانیان و مروانیان بر آنان روا داشتند یاد آور مىشدند. در مجلسى که در آغاز حکومت ابو العباس سفاح برقرار گردید، و سران بنى امیه در آن حاضر بودند، شاعر عباسیان سدیف شهادت سید الشهدا و بنى هاشم را یاد آورد و گفت:
و اذکروا مصرع الحسین و زید و قتیل بجانب المهراس
اما چون جاى پاى خود را استوار ساختند، بیش از امویان بر هاشمیان و بر مردم ستم کردند. براى آگاهى از شمار فرزندان رسول خدا که در حکومت عباسیان مخصوصا دوران حکومت منصور شهید شدهاند کافى است نگاهى به مقاتل الطالبیین ابو الفرج اصفهانى بکنیم. سروده آن شاعر درست است که:
فلیت جور بنى مروان عاد لنا و لیت عدل بنى العباس فى النار (1)
این داستان که ابن عبد ربه آورده، نشان مىدهد هنوز سالى چند از حکومت منصور نگذشته، جامعه اسلامى از او و ماموران او چه ستمى را تحمل مىکردهاند:
شبى منصور در طواف بود، شنید کسى مىگوید: خدایا از آشکارى ستم و تباهى در زمین و طمعى که میان حق و اهل حق در مىآید به تو شکایت مىکنم.
منصور از طواف برون رفت و در گوشهاى از مسجد نشست و آن مرد را خواست. وى دو رکعت نماز گزارد و دستبر رکن کشید و با فرستاده منصور نزد او آمد و به خلافتبر وى سلام داد.
منصور گفت: چه بود که از تو شنیدم؟ از آشکارى تباهى و ستم در زمین یاد کردى. طمعى که میان حق و اهل حق در آمده چیست؟ به خدا گوشهایم را از سخنى پر کردى که مرا به درد آورد.
مرد گفت: اگر مرا ایمن مىدارى، تو را از اساس کارها آگاه مىکنم، و گرنه از تو دور مىشوم و به کار خود مىپردازم که مرا از دیگر کارها باز مىدارد.
منصور گفت: در امانى.
مرد گفت: اى امیر مؤمنان آنکه طمع در او راه یافته و آشکار بودن تباهى و ستم را از او پوشیده تویى!
-واى بر تو! چگونه چنین مىشود، زر و سیم در اختیار من است.
شیرین و ترش نزد من است، چگونه طمع در من راه مىیابد؟
-آیا طمعى که در تو است در دیگرى هست؟ خدا کار و مال بندگان خود را به دست تو داده و تو از کار آنان غافلى و به گرد آوردن مال سرگرمى. میان خود و آنان پردهاى از آجر و گچ کشیدهاى و درهایى ازآهن گذاردهاى! نگهبانانى با سلاح گماردهاى و خود را در زندانى نگاه داشتهاى و مامورانت را براى گرفتن مال به این سو و آن سو فرستادهاى و آنان را با سپاهیان و سلاح و اسبها تقویت کردهاى و گفتهاى کسى جز فلان و فلان-که نام آنان را بردهاى-بر تو در نیاید و نگفتهاى ستم دیده و درمانده و گرسنه و برهنه و ناتوان و مستمند را نزد تو آرند. در حالى که هیچ کس نیست جز آنکه او را در این مال حقى است.
از یک سو این مردم را بر خود مخصوص کردهاى و آنان را بر رعیتخویش مقدم داشتهاى و گفتهاى هیچ کس مانع درآمدن آنان بر تو نشود و از سوى دیگر مالها را مىگیرى و گرد مىآورى. آنان که تو را چنین مىبینند گویند: او در مال خدا خیانت مىکند، چرا ما نکنیم؟ پس با هم یک سخن شدهاند که کسى تو را از حال مردم خبرى ندهد، جز آنچه آنان بخواهند، و هیچ مامورى خلاف آنان نکند جز که او را نزد تو خائن به حساب آرند، و او را از تو دور گردانند، تا آنجا که وى را مقامى نماند. چون مردم از رفتار آنان و تو آگاه شوند، بزرگشان شمارند و از ایشان بترسند و به آنان رشوت دهند، و نخستین کسان که به آنان رشوت دهند عاملان تو باشند که هدیه و پول دهند تا در ستم کردن به رعیت تو قوى شوند. پس از آنان، قدرتمندان و مالداران رعیت که تا بتوانند به زیردستان ستم کنند. بدین سان طمع شهرها را پر از ستم، تعدى و تباهى کرده و این مردم در قدرت تو شریکاند و تو از آنان غافل. و اگر داد خواهى بیاید او را نگذارند نزد تو آید. و هنگامى که برون مىآیى اگر کسى بخواهد شکایت نامه خود را به تو دهد مىبیند از این کار نهى کردهاى و کسى را گماردهاى تا او در شکایت نامه آنان بنگرد و اگر داد خواهى نزد تو آید و خبر آمدن او به نزدیکان تو رسد، از آنکه براى رسیدگى گماردهاىبخواهند تا شکایت نامه او را به تو نرساند. پس آن ستمدیده پیوسته نزد او رود و بدو پناه برد و شکایت کند و فریاد خواهد و او بازش گرداند، و او ناچار شود هنگامى که تو را بیند فریاد شکایتبرآرد، اما چنانش بزنند که عبرت دیگران گردد و تو بینى و مانع نشوى. پس اى امیر مؤمنان اسلام بدین سان چگونه پایدار ماند؟
من به چین مىروم. یک بار هنگامى رفتم که پادشاه آنان کر شده بود. او گریهاى سخت مىکرد. همنشینان او وى را به شکیبایى خواندند. گفت: من از این بلا که رسیده نمىگریم. گریهام براى ستمدیدهاى است که بر درگاه من فریاد برآرد و بانگ او را نشنوم. پس گفت: اگر گوشم آفت دیده، چشمم به جاست، بگویید دادخواه باید جامه سرخ پوشد و کسى جز دادخواه جامه سرخ نپوشد. آنگاه بامداد و پسین بر فیل سوار مىشد و مىنگریست که آیا ستمدیدهاى را مىبینید.
اى امیر مؤمنان این کردار مشرکى است. دلسوزى او به مشرکان تا بدین اندازه رسیده است.
تو به خدا ایمان دارى. از خاندان پیغمبر او هستى، لیکن رافت تو به مسلمانان بر حرص تو غالب نمىشود. اگر مال را براى فرزندانت گرد مىآوردى خدا دیده عبرت تو را گشوده تا ببینى کودک از شکم مادر برون مىآید و او را در روى زمین مالى نیست و هر مالى را دستبخیلى از او باز مىدارد با این همه خدا بر این طفل مهربانى مىکند و رغبت مردم را بدو فراوان مىسازد.
این تو نیستى که مىبخشى! خداست که به هر کس آنچه خواهد مىبخشد. اگر مىگویى مال را فراهم مىآورى تا سلطنتخود را قوى سازى، خدا بنى امیه را براى تو مایه عبرت ساخت. مالها که فراهمآوردند و مردان و سلاح و اسبان که گرد کردند آنان را سودى نبخشید.
و اگر گویى مال را براى به دست آوردن مرتبتى بالاتر از آنچه در آن هستى فراهم مىکنى، به خدا سوگند مرتبتى از آنچه در آن هستى برتر نیست. مگر مرتبتى که آن را به خلاف این حالتخواهى به دست آورد (آخرت) . آیا آن را که نافرمانیت کند به سختتر از کشتن کیفر خواهى داد؟
-نه.
-پس با آنکه دنیا را در اختیارت نهاده چه خواهى کرد؟ کیفر او کشتن نیست، جاودانگى در عذاب سخت است. او آنچه را در دل تو مىگذرد و اندامت مىکند و دیده تو بدان مىنگرد و دستانت مىورزد و پاهایتبه سوى او مىرود مىبیند. اگر آنچه از مال دنیا بر آن حریص هستى از تو بگیرد و تو را به حساب خواند آن مال به کارت خواهد خورد؟ منصور گریست و گفت: کاش آفریده نشده بودم، چه کنم؟
-مردم را پیشوایانى است که در دین خود بدانها حاجت مىبرند و در دنیاى خویش به آنان راضى هستند. آنان را به خود نزدیک ساز تا راهنماى تو باشند و در کارها با آنان مشورت کن تا تو را بر راه راستبدارند.
-من پى آنان فرستادم، اما آنان از من گریختند.
-ترسیدند که تو از آنان بخواهى به راه تو بروند. در خانهات را باز بگذار و دربانهاى ملایم بگمار. ستمدیده را یارى کن، ریشه ستمکار را بکن. مالیات و صدقات را به حق بگیر و به حق و عدالتبر مستحقان آن بخش کن. من از سوى آنان ضامنم که بیایند و تو را در آنچه به صلاح امت استیارى کنند.
اذان گویان بانگ نماز برداشتند. منصور نماز خواند و به جاى خود برگشت و در پى آن مرد فرستاد، اما او یافت نشد. (2)
منصور پیوسته نگران بود مبادا ستمدیدگان گرد امام صادق (ع) فراهم شوند. او قیام زید و یحیى را در دوره امویان و خروج محمد بن عبد الله را در عصر خود دیده بود. و چون از محبت مردم به امام صادق آگاهى داشت، توجه خود را بیشتر بدو معطوف مىکرد و از هر جهت مراقب او بود. گه گاه ماموران خود را ناشناس نزد او مىفرستاد. چنان که اشارت شد، بعض شیعیان از امام همان درخواست را مىکردند که از زید و فرزند او کرده بودند. اما امام صادق که از ناپایدارى مردم در رویارویى با این حاکمان آگاه بود، مصلحت در آن مىدید که با آنان درنیفتند و مىکوشید شاگردانى بپروراند که علم اهل بیت را فرا گیرند و به مردم برسانند. بدین رو از پیروان خود مىخواستبا این حاکمان مدارا کنند.
مجلسى از امالى ابن شیخ طوسى به اسناد خود از ابو بصیر چنین روایت کرده است: از ابو عبد الله شنیدم که مىگفت: از خدا بترسید و از حاکمان خود فرمان ببرید و آنچه گویند بگویید و آنجا که خاموشاند خاموش باشید، چه شما در حوزه قدرت کسى هستید که خدا در بارهشان فرموده: و ان کان مکرهم لتزول منه الجبال (3) و از مضمون این آیه عباسیان را در نظر داشت. ) پس از خدا بترسید که در آرامش به سر مىبرید. در جمع آنان نماز بخوانید و بر جنازههاشان حاضر شوید و در خبرى که بدانها مىبرید امانت را رعایت کنید. امام این سخنان را براى حفظ آرامش مىفرمود، اما چنین نبود که در هر کار و هر سخن پذیراى گفتار آنان یامامورانشان باشد. اگر بدو یا به خاندان او از جانب ماموران دولت عباسى سخنى ناروا گفته مىشد یا اهانتى از آنان مىدید اعتراض مىکرد و مردم را از حقیقت آگاه مىفرمود.
مجلسى نویسد: چون محمد و ابراهیم فرزندان عبد الله بن حسن شهید شدند، مردى به نام شیبة بن غفال از جانب منصور به مدینه آمد. وى روز جمعهاى به منبر شد و در باره امیر مؤمنان سخنان نادرست گفت، از جمله اینکه او میان مسلمانان تفرقه افکند و با مؤمنان جنگید و حکومت را براى خود خواست. اکنون فرزندان او نیز چنین مىخواهند، ولى کشته مىشوند و به خون مىغلتند. این سخنان بر مردم گران افتاد، اما جرئت پاسخ گفتن در خود ندیدند. ناگاه مردى برخاست و گفت: خدا را سپاس مىگوییم و بر محمد (ص) خاتم پیغمبران و همه پیمبران او درود مىفرستیم. آنچه ستودى ما سزاوار آنیم و آنچه ناستوده گفتى تو و آنکه تو را فرستاده بدان سزاوارترى. سپس روى به مردم کرد و گفت: آنکه دین خود را به دنیاى دیگرى بفروشد، روز رستاخیز از همه سبک میزانتر است و او این فاسق است. پرسیدم این مرد که بود گفتند: جعفر بن محمد. (4)
کلینى به اسناد خود از جعفر بن محمد بن اشعث روایت کند: موجب شیعه شدن ما چنین بود که منصور پدرم را خواست و گفت: مردى خردمند را براى انجام کارى مىخواهم. پدرم گفت: دایى من شایسته است. گفت: او را نزد من بیاور. چون او را نزد وى بردم، منصور بدو گفت: این مال را بگیر و به مدینه نزد عبد الله بن حسن بن حسن وخویشاوندان او که جعفر بن محمد در جمله آنهاستببر و بگو من مردى غریب و خراسانیم و شیعیان شما در آنجا این مال را براى شما فرستادهاند و به هر یک از آنان فلان مقدار بده و چون مال را گرفتند بگو من رسید این مال را مىخواهم چرا که فرستاده آنانم. او مال را از منصور گرفت و به مدینه رفت و بازگشت و نزد منصور آمده و محمد بن اشعث نزد او بود. منصور گفت: چه شد؟ گفت: پول را به آنان دادم و این رسید آنهاست. همه آن را گرفتند مگر جعفر بن محمد. در مسجد نزد او رفتم، نماز مىخواند. پشتسر او نشستم و با خود گفتم چون از نماز فارغ شود آنچه به خویشان او گفتهام به او مىگویم. او نماز خود را پایان داد و شتابان به راه افتاد. پس بازگشت و رو به من کرد و گفت: اى مرد از خدا بترس و اهل بیت محمد (ص) را مفریب! چه آنان به تازگى از بنى مروان آسوده شدهاند و همه نیازمندند. گفتم: خدا خیرت دهد چه مىگویى؟ سرش را نزدیک من آورد و آنچه میان من و تو رفته بود گفت. چنان که گویى سومى ما بوده است. منصور گفت: پسر مهاجر در هر زمان در خاندان نبوت محدثى است و جعفر بن محمد امروز محدث ماست. (5)
ابن شهر آشوب از مفضل بن عمر حدیث کند: منصور چند بار بر آن شد که ابو عبد الله را بکشد و هر گاه او را براى کشتن مىخواند، چون نگاهش بدو مىافتاد، مىترسید. وى مردم را از رفتن نزد او باز داشت و سخت مراقب او بود تا چنان شد که براى یکى از شیعیان امام پرسشى در باره نکاح یا طلاق یا جز آن پیش مىآمد و حکم آن را نمىدانست و دسترسى به امام براى او ممکن نبود ناچار از خانواده خود جدا مىشد واین براى شیعیان دشوار بود تا آنکه خدا بر دل منصور افکند که از امام صادق بخواهد او را هدیهاى دهد که کسى را مانند آن نباشد. امام براى او عصاى رسول خدا (ص) را که یک ذرع درازى داشت فرستاد. منصور سختشادمان شد و گفت آن را چهار پاره کنند و هر پارهاى را در جایى گذاشت و به امام صادق پاسخ داد پاداش این هدیه این است که تو را آزاد گذارم تا علم خود را به شیعیانتبرسانى. اکنون بدون بیم بنشین و فتوى بده و در شهرى مباش که من در آن به سر مىبرم. (6)
اگر این داستان چنان باشد که مفضل گفته است، منصور مىخواسته استبه شیعیان امام بگوید پایه قدرت من تا آنجاست که امام شما براى من هدیه مىفرستد و او را با من منازعتى نیست. ولى با اینکه منصور مىدانست، امام صادق در صدد قیام علیه حکومت او نیست از آزردن او دریغ نمىکرد. چنان که به حسن بن زید والى خود در مکه و مدینه نوشتخانه جعفر بن محمد را آتش بزن و او چنین کرد. چون آتش در و دالان خانه را فرا گرفت، امام صادق برون آمد و از آتشها گذشت و مىگفت: من پسر ابراهیم خلیلم. (7)
از فضل بن ربیع روایتشده است: منصور در سال یکصد و چهل و هفتحج کرد و به مدینه آمد و مرا گفت: جعفر بن محمد را نزد من بیاور، خدا مرا بکشد اگر او را نکشم. ربیع گوید من درنگ کردم شاید فراموش کند، ولى تا سه بار این تهدید را تکرار کرد. ناچار نزد جعفر رفتم و گفتم: خدا را بخوان که منصور تو را براى چیزى خواسته است که جز خدا دفع آن نتواند. گفت: «لا حول و لا قوة الا بالله» پس او را به نزد منصوربردم. چون بر او در آمد او را تهدید کرد و سخنان درشت گفت که اى دشمن خدا! مردم عراق تو را امام خود شمردهاند و زکات مالشان را نزد تو مىفرستند و تو حکومت مرا نمىپذیرى و فتنه مىانگیزى. خدا مرا بکشد اگر تو را نکشم.
ابو عبد الله گفت: به خدا که چنین نکردهام و چنین قصدى نداشتهام، اگر چیزى به تو گفتهاند دروغ است. و اگر کردهام، بر یوسف ستم کردند و ببخشید، و ایوب به بلا مبتلا شد و شکیبایى ورزید، و سلیمان را (حکومت) داده شد، و سپاس گفت. اینان پیمبران خدایند و نسب تو به آنان مىرسد.
منصور گفت: آنچه در باره تو گفتم، فلان به من خبر داده است. امام فرمود: او را حاضر کن تا آنچه گفته باز گوید. منصور گفت: آن مرد را حاضر کنید. چون حاضر شد پرسید: آنچه از جعفر به من گفتى خودت شنیدهاى؟ -بلى! امام گفت: او را سوگند ده. منصور از او پرسید: بر آنچه گفتى سوگند مىخورى؟ گفت: آرى و سوگند خوردن آغاز کرد. امام منصور را گفت: بگذار من او را سوگند دهم و بدو گفت: بگو از حول و قوت خدا بیزار شدم و به حول و قوت خود پناه مىبرم، جعفر چنین و چنان گفته است.
مرد اندکى باز ماند سپس سوگند خورد و زمانى نگذشت که بمرد. (8) دربرخى مصادر آمده است که منصور امام را اکرام کرد و جایزهاى به ربیع داد که بدو برساند.
زبیر بکار این ماجرا را با مقدمهاى آورده است که فضل بن ربیع گوید: منصور به مدینه آمد. مردمى سخن چین نزد او آمدند و گفتند جعفر بن محمد نماز خواندن به امامت تو را جایز نمىداند و بر تو عیب مىنهد و گوید نباید بر تو (به امارت مؤمنان) سلام گفت. منصور پرسید: چگونه بدانم شما راست مىگویید؟ گفتند: سه روز است تو در مدینهاى و او به دیدن تو نیامده است. منصور گفت: این تواند دلیلى باشد و چون روز چهارم شد ربیع را گفت: جعفر بن محمد را نزد من بیاور. خدا مرا بکشد اگر او را نکشم... (9)
منبع:
http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EAHGG.htm
در اصول کافى، ارشاد شیخ مفید، کشف الغمه و برخى کتابهاى دیگر، از رحلت امام صادق (ع) به لفظ «مضى» «مات» و «قبض» تعبیر شده است.
ظاهر این لفظها نشان مىدهد امام به مرگ طبیعى جهان را بدرود گفته است، اما در فصول المهمه و مصباح کفعمى (به نقل مجلسى در بحار) نیز در کتابهاى دیگرى آمده است: امام را زهر خوراندند. (1)
ابن شهر آشوب در مناقب نوشته است ابو جعفر منصور او را زهر خورانید (2) و بایست چنین باشد، زیرا با کینهاى که منصور از او داشت و بیمى که از روى آوردن مردم بدو در دل وى راه یافته بود، آسوده نمىنشست. آنان که با تاریخ زندگى این مرد آشنایند، مىدانند او به کسانى که براى رساندنش به مسند خلافت هر کوشش را به کار بردند، رحم نکرد و از جمله آنان ابو مسلم بود که برپایى دولت عباسیان مرهون رنجهایى است که او در این باره بر خود نهاد. گناه ابو مسلم-چنان که ازاسناد تاریخى بر مىآید، این است که هنگام خلافتسفاح، به منصور چنان که باید حرمت نمىنهاد، پس طبیعى است کسى را که از او مىترسد و از علاقه و احترام مردم بدو آگاه است آسوده نگذارد و تحمل نکند. ولى چنان که خواهیم دید، به ظاهر از رحلت آن امام بزرگوار دریغ مىخورد.
کلینى به اسناد خود از ابو ایوب روایت کند: نیم شبى منصور مرا خواست. چون بر او در آمدم، بر کرسى نشسته بود و شمعى پیش روى داشت و نامهاى مىخواند و مىگریست. بر او سلام کردم. نامه را به سوى من انداخت و گفت: از محمد بن سلیمان است. از مرگ جعفر بن محمد خبر مىدهد و سه بار «انا لله و انا الیه راجعون» را بر زبان آورد و گفت: کجا مانند جعفر یافت مىشود؟ سپس گفت: بنویس! در بالاى نامه نوشتم اگر شخص معینى را وصى قرار داده گردن او را بزن. چون پاسخ نامه رسید، معلوم شد پنج تن را وصى خود کرده است: منصور، محمد بن سلیمان، عبد الله، موسى و حمیده. و در روایت دیگرى به جاى محمد بن سلیمان، محمد بن جعفر است و به جاى حمیده، مولایى از موالى ابو عبد الله و اضافه دارد: منصور گفت اینان را نمىتوان کشت. (3)
یعقوبى از اسماعیل بن على بن عبد الله بن عباس روایت کند: بر منصور در آمدم، دیدم ریش او از اشک چشمش نمناک است. سبب پرسیدم، گفت: نمىدانى به خاندان تو چه رسیده است.
-امیر مؤمنان چه شده؟ -سید و عالم و باقى مانده گزیدگان آنان درگذشت.
-امیر مؤمنان چه کسى؟
-جعفر بن محمد!
-خدا امیر مؤمنان را مزد دهد و او را براى ما باقى گذارد.
-جعفر از آنان بود که خدا در بارهشان گفته است: ثم اورثنا الکتاب الذین اصطفینا من عبادنا (4) او از کسانى بود که خدایش گزید و از سابقان در خیرات بود. (5)
ابن فضال روایت کند: نزد ام حمیده رفتم تا او را به رحلت امام تعزیت دهم. گریست و من از گریه او به گریه در آمدم. پس گفت: اگر ابو عبد الله را هنگام مرگ مىدیدى چیزى شگفت مشاهدت مىکردى. چشم خود را گشود و گفت: هر کس را با من خویشاوندى دارد گرد آورید. همه را گرد آوردیم. بدانها نگریست و گفت: شفاعت ما به کسى نمىرسد که نماز را سبک بدارد. (6)
کلینى به روایتخود از امام موسى بن جعفر روایت کند: من پدرم را در دو جامه شطوى (7) کفن کردم که آن دو، جامه احرام او بود و در جامهاى از جامههایش و عمامهاى که از على بن الحسین بود براى آنکه آن را به چهل دینار خریده بود. (8)
یکى از اصحاب آن حضرت گفته است: بر او در آمدم موسى بن جعفر پیش روى او نشسته بود و او وى را وصیت مىکرد. آنچه از آن وصیتبه یاد دارم این است:
پسرکم وصیت مرا بپذیر و گفتارم را به خاطر سپار. اگر آن را به خاطر سپارى خوشبخت زندگى خواهى کرد و ستوده خواهى مرد.
پسرکم! آنکه بدانچه خدا بدو داده قناعت کند بىنیاز بود، و آنکه دیده به مال دیگرى دوزد مستمند مىمیرد. آنکه بدانچه خداى عز و جل بدو داده خرسند نباشد خدا را در قضاى او متهم کرده است. آنکه گناه خود را خرد داند گناه جز خود را بزرگ شمارد. و آنکه گناه دیگرى را خرد به حساب آرد، گناه خود را بزرگ انگارد. آنکه پرده از عیب دیگرى برگیرد، عیبهاى درون خانهاش آشکار شود. آنکه شمشیر ستم کشد، بدان کشته شود. آنکه براى برادر خود چاهى کند، خود در آن بیفتد.
آنکه با سفیهان بیامیزد حقیر شود و آنکه با علما نشیند وقار یابد. آنکه در جاىهاى بد در آید متهم شود. پسرکم حق را بگو! به سودت باشد یا به زیانت. از سخن چینى بپرهیز که آن کینه را در دلهاى مردم مىکارد. پسرکم! اگر جستجوى بخشش مىکنى به معدنهاى آن روى آور. (9)
منبع:
http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EAHH2.htm
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
احادیث امام سجاد (ع)
احادیث امام حسین (ع)
احادیث امام حسن (ع)
احادیث حضرت زهرا (س)
احادیث حضرت رسول (ص)
زندگینامه 14 معصوم
حضرت فاطمه(س)
امام باقر(ع)
احادیث امام محمد باقر (ع)
احادیث امام جعفر صادق (ع)
مقام قرآن(دین شناسی)
احادیث امام موسی کاظم (ع)
احادیث امام رضا (ع)
احادیث امام جواد (ع)
[همه عناوین(1518)][عناوین آرشیوشده]