آخرین ازدواج پیغمبر ازدواج با میمونه دختر حارث بن حزن - و خواهر زن عباس بن عبد المطلب - بود که در سفر عمره قضا اتفاق افتاد، و به پیشنهاد عباس بن عبد المطلب عموى آن حضرت انجام شد و سبب این ازدواج آن بود که میمونه اختیار ازدواج خود را به عباس واگذار کرده بود و عباس نیز با ورود پیغمبر به مکه علاقه میمونه را به این ازدواج درک کرد و بلکه مطابق گفته بسیارى از مفسرین میمونه همان زنى است که خود را به پیغمبر بخشید و خدا در قرآن داستان او را نقل کرده و قبلا نیز دو شوهر کرده بود و چون زن با ایمانى بود و این علاقه او به پیغمبر فقط منشا ایمانى داشت پیغمبر اسلام به پاسخ این محبت او را به ازدواج خویش در آورد و بخصوص که میمونه از نظر خانوادگى موقعیتخاصى داشت و این ازدواج مىتوانست میان پیغمبر و قبایل بزرگ مکه و قریش را مرتبط سازد از این رو با این پیشنهاد موافقت فرمود. روز سوم توقف در مکه این کار انجام شد ولى مراسم زفاف در خارج مکه در جایى به نام«سرف»صورت گرفت.
رسول خدا(ص)در نظر داشتبه عنوان عروسى با آن زن، مهمانى ترتیب دهد و بزرگان قریش و خویشان میمونه را دعوت نماید و از نزدیک با آنها گفتگو کند و به دشمنیها و اختلافات پایان دهد، ولى قریش حاضر به این کار نشده و چون روز سوم شد سهیل بن عمرو با چند تن از قریش به عنوان نمایندگى از طرف آنها پیش پیغمبر آمده و گفتند: مهلت تو پایان یافت و دیگر در مکه نمان!
و چون رسول خدا(ص)به آنها فرمود: چه ضرر دارد که من در شهر شما عروسى کنم و ولیمه و غذایى به شما بدهم؟گفتند:
«لا حاجة لنا فى طعامک فاخرج عنا»!
[ما را به غذا و میهمانى تو احتیاجى نیست هر چه زودتر از شهر ما خارج شو!] رسول خدا(ص)که چنان دید - طبق قرارداد حدیبیه - از مکه بیرون رفت و ابو رافع - غلام خویش - را در مکه گذارد تا میمونه را با خود بیاورد.
منبع:
http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=ECCCCGF.htm
از حوادث سال هفتم یکى هم داستان رد شمس و بازگشتن خورشید استبه دعاى رسول خدا(ص)که کازرونى و دیگران نقل کردهاند، و حافظ گنجى شافعى آن را در فتح خیبر و هنگام تقسیم غنایم ذکر کرده است. ما آن را از روى مشکل الآثار علامه طحاوى(به نقل احقاق الحق)براى شما نقل مىکنیم، که او به سند خود از اسماء بنت عمیس روایت کرده است که روزى هنگام عصر رسول خدا(ص)سرش را در دامان على(ع)نهاد و حالت وحى بر آن حضرت عارض شد و طول کشید تا غروب شد و على نماز عصر نخوانده بود اما به احترام پیغمبر نتوانست از جا برخیزد و چون پیغمبر برخاستبه على(ع)فرمود: آیا نماز عصر خواندهاى؟عرض کرد: نه.
پیغمبر دعا کرده گفت:
«اللهم ان علیا کان فى طاعتک و طاعة رسولک فاردد علیه الشمس»
[پروردگارا على(بنده تو)در راه اطاعت تو و فرمانبردارى رسول تو بوده پس خورشید را براى او بازگردان. ]اسماء گوید: در این وقتخورشید را دیدم که بازگشت و دیوارها را دوباره آفتاب گرفت تا على(ع)وضو گرفت و نمازش را خواند، آن گاه غروب کرد. (1)
منبع:
http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=ECCCCGD.htm
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
احادیث امام سجاد (ع)
احادیث امام حسین (ع)
احادیث امام حسن (ع)
احادیث حضرت زهرا (س)
احادیث حضرت رسول (ص)
زندگینامه 14 معصوم
حضرت فاطمه(س)
امام باقر(ع)
احادیث امام محمد باقر (ع)
احادیث امام جعفر صادق (ع)
مقام قرآن(دین شناسی)
احادیث امام موسی کاظم (ع)
احادیث امام رضا (ع)
احادیث امام جواد (ع)
[همه عناوین(1518)][عناوین آرشیوشده]