برادری را نزد جفاکاران مجوی . آن را نزد پایبندان [آزرم] و وفاداران بجوی . [امام علی علیه السلام]
 
چهارشنبه 86 خرداد 9 , ساعت 12:7 عصر

 

در این مرحله، نظر امام علیه السلام این بود که براى سرکوبى ناکثین از مردم کوفه کمک بگیرد، چه تنها سنگرى که براى او در سرزمین عراق باقى مانده بود شهر کوفه وقبایل اطراف آن بود. ولى در این راه والى کوفه ابوموسى اشعرى مانع بود، زیرا هر نوع قیام را فتنه مى‏پنداشت ومردم را از یارى کردن امام -علیه السلام باز مى‏داشت.

ابو موسى پیش از بیعت مهاجرین وانصار با امام علیه السلام والى کوفه بود وپس از روى کار آمدن آن حضرت، به صلاحدید مالک اشتر، در پست‏خود باقى ماند. آنچه امام را بر ابقاى او د رمقام خود واداشت، علاوه بر نظر مالک اشتر، پیراستگى ابوموسى از اسراف در بیت المال وحیف ومیل آن بود واز این حیث‏با سایر استانداران عثمان تفاوت وتمایز داشت.

بارى، امام‏علیه السلام چاره را آن دید که شخصیتهایى را به کوفه اعزام کند ودر این مورد نامه هایى براى ابو موسى ومردم کوفه بفرستد تا زمینه را براى اعزام نیرو آماده سازند ودر غیر این صورت، به عزل استاندار ونصب دیگرى بپردازد. اینک شرح کارهایى که امام‏علیه السلام در این زمینه انجام داد:

1- اعزام محمد بن ابى بکر به کوفه

امام علیه السلام محمد بن ابى بکر ومحمد بن جعفر را همراه با نامه‏اى به کوفه اعزام کرد تا در یک مجمع عمومى نداى استمداد او را به سمع مردم کوفه برسانند، ولى سماجت ابو موسى در راى خود، تلاش هر دو نفر را بى نتیجه ساخت.هنگامى که مردم به ابوموسى مراجعه مى‏کردند، مى‏گفت:«القعود سبیل الآخرة و الخروج سبیل الدنیا» (1) . یعنى: در خانه نشستن راه آخرت وقیام راه دنیا است(هر کدام را مى‏خواهید برگزینید!).از این رو،نمایندگان امام علیه السلام بدون اخذ نتیجه کوفه را ترک گفتند ود رمحلى به نام «ذى قار» با آن حضرت ملاقات کردند وسرگذشت‏خود را بیان داشتند.

2- اعزام ابن عباس واشتر

امام علیه السلام در این مورد نیز، همچون دیگر موارد، بر آن بود که تا کار به بن بست نرسد دست‏به اقدام شدیدتر نزند. لذا مصلحت دید که پیش از اعزام ابو موسى دو شخصیت نامى دیگر، یعنى ابن عباس ومالک اشتر، را به کوفه روانه سازد تا از طریق مذاکره مشکل را بگشایند. پس به اشتر فرمود: کارى را که انجام دادى واکنون نتیجه‏بدى داده است‏باید اصلاح کنى. آن گاه هر دو نفر رهسپار کوفه شدند وبا ابو موسى ملاقات ومذاکره کردند.

این بار ابو موسى سخن خود را در قالب دیگرى ریخت وبه آنان چنین گفت:

«هذه فتنة صماء، النائم فیها خیر من الیقظان و الیقظان خیر من القاعد و القاعد خیر من القائم والقائم خیر من الراکب والراکب خیر من الساعی‏». (2)

این شورشى است، که انسان خواب در آن بهتر از بیدار است وبیدار بهتر از نشسته واو بهتر از ایستاده واو بهتر از سوار وسوار بهتر از ساعى است.

سپس افزود:شمشیرها را در غلاف کنید و...

این بار نیز نمایندگان امام، پس از سعى وتلاش بسیار، مایوسانه به سوى امام علیه السلام باز گشتند واو را از عناد وموضعگیرى خاص ابوموسى آگاه ساختند.

3- اعزام امام حسن(ع) وعمار یاسر

این بار امام علیه السلام تصمیم گرفت که براى ابلاغ پیام خود از افراد بلند پایه تر کمک بگیرد وشایسته ترین افراد براى اینکار فرزند ارشد وى حضرت مجتبى علیه السلام وعمار یاسر بودند. اولى فرزند دختر پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم بود که پیوسته مورد مهر او بود ودومى از سابقان در اسلام که مسلمانان ستایش او را از رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم بسیار شنیده بودند. این دو بزرگوار نیز با نامه‏اى از امام علیه السلام وارد کوفه شدند. نخست‏حضرت مجتبى علیه السلام نامه امام علیه السلام را، که بدین مضمون بود، بر مردم خواند:

از بنده خدا على امیر مؤمنان به مردم کوفه، یاوران (3) شرافتمند وبلند پایگان عرب.اما بعد، من شما را از کار (قتل) عثمان آنچنان آگاه سازم که شنیدن آن به سان دیدنش باشد. مردم بر کارهاى او خرده گرفتند ومن مردى از مهاجران بودم که سعى مى‏کردم او را خرسند سازم وکمتر ملامتش کنم.د رحالى که مثل طلحه وزبیر نسبت‏به او همچون شتر رمیده‏اى بود که کمترین فشار بر او موجب تند بردن شتر وآهسته راه بردن آن «حداء» هاى ناراحت کننده او باشد. علاوه بر این دو، عایشه نیز ناگهان بر او خشمگین شد وسرانجام گروهى بر او دست‏یافتند واو را کشتند.آن گاه مردم، بدون کمترین اکراه، بلکه با کمال رغبت، با من بیعت کردند. اى مردم! براى هجرت(مدینه) اهل خود را بیرون رانده وبه صورت دیگ جوشان در آمده وفتنه بر پا شده است. به سوى فرمانده خود بشتابید وبه جهاد با دشمن خود مبادرت ورزید. (4)

پس از قرائت نامه امام علیه السلام وقت آن رسید که نمایندگان آن حضرت نیز سخن بگویند واذهان مردم را روشن سازند. وقتى فرزند امام آغاز به سخن کرد چشمها به او دوخته شد وشنوندگان زیر لب او را دعا مى‏کردند واز خدا مى‏خواستند که منطق او را استوارتر سازد. حضرت مجتبى علیه السلام، د رحالى که بر عصا یا نیزه‏اى تکیه داده بود، سخن خود را چنین آغاز کرد:

اى مردم! ما آمده‏ایم که شما را به کتاب خدا وسنت پیامبرش وبه سوى داناترین ودادگرترین وبرترین واستوارترین فرد در امر بیعت از مسلمین بخوانیم. شما را به سوى کسى دعوت کنیم که قرآن بر او ایراد نگرفته، سنت او را انکار نکرده ودر ایمان به کسى که با او دو پیوند داشت (:ایمان وخویشاوندى) بر همه سبقت داشته وهرگز او را تنها نگذاشته است. در روزى که مردم از اطراف او ( پیامبر) پراکنده شده بودند، خدا به کمک او اکتفا کرد. واو با پیامبر نماز مى‏گزارد، در حالى که دیگران مشرک بودند.

اى مردم! چنین کسى از شما کمک مى‏طلبد وشما را به حق دعوت مى‏کند واز شما مى‏خواهد که او را پشتیبانى کنید وبر ضد گروهى که پیمان خود را شکسته‏اند وصالحان از یاران او را کشته‏اند وبیت المال او را به غارت برده‏اند قیام کنید. برخیزید، که رحمت‏خدا بر شما باد وبه سوى او حرکت کنید وبه کارهاى نیک فرمان دهید واز بدیها باز دارید وآنچه را که نیکان آماده مى‏سازند شما نیز آماده سازید.

ابن ابى الحدید از قول مورخ معروف ابومخنف براى امام حسن علیه السلام دو سخنرانى نقل مى‏کند که ما به ترجمه یکى اکتفا کردیم. هر دو سخنرانى حضرت مجتبى علیه السلام، در تحریک عواطف وتشریح مواضع على علیه السلام، کاملا اعجاب انگیز است. (5)

وقتى سخنان امام مجتبى علیه السلام به پایان رسید، عمار یاسر برخاست وخدا را ثنا گفت وبر پیامبر او درود فرستاد وسپس چنین گفت:

اى مردم! برادر وپسر عم پیامبر شما را براى کمک به دین خدا مى‏خواند.بر شما باد امامى که کار خلاف انجام نمى‏دهد ودانشمندى که نیاز به تعلیم ندارد وصاحب قدرتى که هرگز نمى‏ترسد وداراى سابقه‏اى در اسلام که کسى به پایه او نمى‏رسد. اگر با او روبرو شوید حقیقت را براى شما بازگو مى‏کند.

سخنان فرزند پیامبر وصحابى بلند پایه او دلها را بیدار ووجدانهارا بیدارتر کرد وآنچه را که استاندار ساده لوح رشته بود از هم گسست.چیزى نگذشت که جوش وخروش در سراسر جمعیت افتاد.خصوصا وقتى که زید بن صوحان نامه عایشه را بر مردم کوفه خواند همه را در اعجاب فرو برد. او در نامه خود به زید نوشته بود که در خانه خود بنشیند وعلى را یارى نکند. زید پس از خواندن نامه فریاد زد:مردم! آگاه باشید که وظیفه ام المؤمنین در خانه نشستن است ووظیفه من نبرد کردن در میدان جهاد. اکنون او ما را به وظیفه خودش دعوت مى‏کند و خود وظیفه ما را بر عهده مى‏گیرد!

مجموع این وقایع وضع را به نفع امام علیه السلام تغییر داد وگروهى آمادگى خود را براى یارى آن حضرت اعلام کردند ودر حدود دوازده هزار نفر خانه وزندگى خود را براى پیوستن به امام علیه السلام ترک گفتند.

ابو الطفیل مى‏گوید: امام، پیش از ورود سپاهیان کوفه به اردوى او، به من گفت که تعداد یارانى که از کوفه به سوى او مى‏آیند دوازده هزار ویک نفرند. من همه را پس از ورود شمردم; از آن عدد نه یک نفر کم بود ونه یک نفر فزون. (6)

ولى شیخ مفید آمار سپاهیانى را که از کوفه به سوى امام علیه السلام شتافتند شش هزار وششصد نفر ذکر مى‏کند ومى‏گوید:امام علیه السلام به ابن عباس گفت که در ظرف دو روز تعداد یاد شده به سوى او مى‏آیند وطلحه وزبیر را مى‏کشند. وابن عباس مى‏گوید که چون از آمار سپاهیان تحقیق کرد گفتند که شش هزار وششصد نفرند. (7)

تلاش بى ثمر ابو موسى

ابو موسى از دگرگونى وضع کوفه سخت‏برآشفت ورو به عمار ومردم کرد وگفت:

از پیامبر شنیده‏ام که به زودى فتنه‏اى رخ مى‏دهد که در آن نشسته بهتر از ایستاده وهر دو بهتر از سواره‏اند، وخداوند خون ومال ما را به یکدیگر حرام کرده است.

عمار،با روح پرخاشگرى که داشت، گفت:آرى پیامبر خدا تو را قصد کرده وقعود تو بهتر از قیام توست نه دیگران. (8)

در اینجا باید کمى در باره‏حدیث‏یاد شده تامل کرد.

فرض مى‏کنیم که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم چنین حدیثى را بیان کرده است، ولى از کجا معلوم که مقصود او حادثه‏جمل بوده است؟ آیا جلوگیرى از تجاوز گروهى که براى کسب قدرت چهار صد نفر را مانند گوسفند سر بریدند فتته اى است که قاعد در آن بهتر از قائم است؟

پس از درگذشت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم حادثه‏هاى بسیارى رخ داده است; از سقیفه تا قتل عثمان. چرا حدیث پیامبرصلى الله علیه و آله و سلم ناظر به این حوادث نباشد؟ اگر تاریخ را ورق بزنیم وحوادث سالهاى 11تا 35 هجرى را از نظر بگذرانیم خواهیم دید که برخى از آن حوادث بسیار اسف انگیز بوده است. مگر مى‏توان از حادثه تلخ مالک بن نویره به سادگى گذشت؟ حوادث دوران خلیفه سوم را، از جمله ضرب وشتم وتبعید صالحان، مگر مى‏شود فراموش کرد؟ چرا این حدیث ناظر به دوران خلافت معاویه ومروان وعبد الملک نباشد؟

به علاوه، اصولا اسلام محکماتى دارد که به هیچ وجه نمى‏توان آنها را نادیده گرفت واز آن جمله اصل اطاعت از اولو الامر است. اطاعت‏خلیفه منصوص یا منتخب از جانب مهاجرین وانصار یک وظیفه اسلامى است که همگان بر آن صحه گذارده‏اند وابو موسى نیز امام علیه السلام را به عنوان «ولى‏امر» مى‏شناخت، زیرا فرمان آن حضرت را پذیرفت ودر پست استاندارى کوفه باقى ماند و از آن پس هر کارى انجام مى‏داد به عنوان والى على علیه السلام انجام مى‏داد. در این صورت نباید در برابر آیه: اطیعوا الله واطیعوا الرسول و اولى الامر منکم حدیث مجملى را دستاویز قرار مى‏داد وبا نص قرآنى مخالفت مى‏ورزید.

عزل ابو موسى از مقام استاندارى

اعزام نمایندگان متعدد وبى ثمر ماندن تمام کوششها، امام علیه السلام را بر آن داشت که ابوموسى را از مقام خود معزول دارد. آن حضرت قبلا نیز در طى نامه اى حجت را بر او تمام کرده، به وى نوشته بود:من هاشم بن عتبه را اعزام کردم که به کمک تو مسلمانان را به جانب ما روانه سازد، لذا باید با او همکارى کنى. وما تو را به این مقام گماردیم که یاور حق باشى.

وقتى امام علیه السلام از تاثیر نامه‏ها واعزام شخصیتها در تغییر تفکر وراى استاندار مایوس گردید، همراه با اعزام حضرت مجتبى علیه السلام نامه‏اى نیز به ابو موسى نوشت ورسما او را از مقام ولایت معزول کرد وقرظة بن کعب را به جاى وى گمارد. متن نامه امام چنین است:

«فقد کنت ارى ان تعزب عن هذا الامر الذی لم یجعل لک منه نصیبا سیمنعک من رد امری و قد بعثت الحسن بن علی و عمار بن یاسر یستنفران الناس و بعثت قرظة بن کعب والیا على المصر فاعتزل عملنا مذموما مدحورا».

چنین مصلحت مى‏بینم که از این مقام کنار بروى ;مقامى که خدا براى تو در آن نصیبى قرار نداده است. وخدا از پیامد مخالفت تو مرا باز مى‏دارد. من حسن بن على وعمار یاسر را اعزام کردم تا مردم را براى کمک به ما گسیل دارند وقرظة بن کعب را والى شهر قرار دادم. از کارگزارى ما کنار برو، د رحالى که نکوهیده ورانده شده هستى.

مضمون نامه در شهر منتشر شد وچیزى نگذشت که مالک اشتر، که به درخواست‏خود او این بار نیز به کوفه اعزام شده بود دار الاماره را تحویل گرفت ودر اختیار استاندار جدید قرار داد وابو موسى، پس از یک شب اقامت، کوفه را ترک گفت. (9)

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EACHBE.htm


چهارشنبه 86 خرداد 9 , ساعت 12:6 عصر

 

 

در چنان شرایطى بود که سران ناکثان در خود احساس قدرت کردند وهنوز از ارسال نامه عثمان چیزى نگذشته بود که در یک شب سرد که باد تندى نیز مى‏وزید، به هنگام نماز عشاء وبه نقلى به هنگام نماز صبح، به مسجد ودار الاماره حمله بردند وبا کشتن ماموران حفاظت مسجد ودار الاماره وزندان، که تعداد آنان مختلف نقل شده است، بر حساسترین نقاط شهر مسلط شدند وسپس براى جلب توجه مردم، هر یک از سران به سخنرانى پرداخت.

طلحه در ضمن تجلیل از خلیفه مقتول گفت:خلیفه گناهى مرتکب شد ولى به سبب آن توبه کرد. ما نخست مى‏خواستیم او را توبیخ کنیم، ولى سفیهان ما بر ما غلبه کردند واو را کشتند. وقتى سخن او به اینجا رسید، مردم لب به اعتراض گشودند وگفتند: نامه هایى که از تو در باره خلیفه مى‏رسید مضمونى غیر از این داشت. تو ما را بر قیام بر ضد او دعوت مى‏کردى.

در این هنگام زبیر برخاست ودر تبرئه خود گفت: از من نامه‏اى به شما نرسیده است.

در این موقع مردى از قبیله «عبد القیس‏» برخاست وسرگذشت‏خلافت‏خلفاى چهارگانه را مطرح کرد وحاصل گفتار او این بود که نصب تمام خلفا به وسیله شما مهاجرین وانصار صورت مى‏گرفت وکوچکترین مشورتى با ما نمى‏کردید. تا اینکه سرانجام با على بیعت کردید بدون اینکه از ما نظر بخواهید. حال چه ایرادى بر او گرفته‏اید؟ آیا مالى را به خود اختصاص داده؟ آیا به غیر حق عمل کرده ؟ آیا منکرى مرتکب شده است؟اگر هیچ یک از این کارها صورت نگرفته است، چرا شورش کرده‏اید؟

منطق محکم ونیرومند او خشم دنیا خواهان را تحریک کرد ومى‏خواستند او را بکشند، ولى قبیله او مانع او شدند.اما فرداى آن روز بر سر او ریختند واو را با هفتاد نفر دیگر که به یارى او برخاسته بودند از دم تیغ گذراندند. سپس زمام امور را، از امامت نماز گرفته تا بیت المال، در اختیار گرفتند وبه بخشى از مراد خود رسیدند. (1)

سرنوشت استاندار

ثبات استاندار در حفظ مقام وموقعیت امام علیه السلام، ناکثان را سخت عصبانى کرده بود. لذا در نخستین لحظاتى که بر او ست‏یافتند او را لگد مال کردند وموهاى سر ورویش را کندند.سپس در قتل او به مشاوره پرداختند وسرانجام تصویب کردند که او را رها کنند، زیرا از آن مى‏ترسیدند که برادر او سهل بن حنیف د رمدینه واکنش تندى نشان دهد.

عثمان بن حنیف بصره را به عزم دیدار على علیه السلام ترک گفت.هنگامى که امام علیه السلام او را به آن صورت دید از باب مطایبه فرمود: از سوى ما به صورت یک پیرمرد رفتى واکنون به صورت یک جوان برگشتى!عثمان حادثه را بر امام علیه السلام تشریح کرد.

تعداد کسانى که در این کودتاى خونین به قتل رسیدند مختلف نقل شده است. طبق نقل طبرى در تاریخ خود وجزرى در «کامل‏»، کشته شدگان چهل نفر بودند ولى ابن ابى الحدید تعداد آنان را هفتاد تن ذکر کرده است وبه نقل ابو مخنف(در جمل) چهار صد تن کشته شدند. (2)

رقت آور آنکه ناکثان براین گروه، که همگى نگهبانان مسجد ودار الاماره وزندان بودند، با خدعه وحیله دست‏یافتند وهمه را به طرز فجیعى سر بریدند.

قیام حکیم بن جبله

در این میان، حکیم بن جبله از خلع رقتبار عثمان وقتل فجیع نگهبانان دار الاماره سخت آزرده شد وبا سیصد تن از قبیله عبد القیس تصمیم گرفت‏با آنان نبرد کند وبا ترتیب دادن چهار گردان، وبه همراهى سه برادرش وتعیین فرمانده براى هر یک، بر ناکثین حمله برد.ناکثان براى تشویق مردم به مقابله با حکیم، براى اولین بار همسر رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم را بر شتر نشاندند وبا استفاده از موقعیت او عواطف مردم را نسبت‏به خود جلب کردند. از این جهت، روز قیام حکیم را نیز روز جمل نامیده‏اند وبراى امتیاز آن با روز جمل معروف اولى را به صفت کوچک ودومى را به صفت‏بزرگ منسوب کرده‏اند.

در این نبرد تمام سیصد تن از یاران حکیم به همراه سه برادر او کشته شدند وبدین ترتیب امارت سرزمین بصره به صورت بلامنازع در اختیار طلحه وزبیر قرار گرفت. ولى از آنجا که هر دو نفر خواهان حکومت وفرمانروایى بودند بر سر امامت نماز، خت‏به نزاع برخاستند، زیرا امامت هر کدام در آن روز نشانه‏امارت او بود. وقتى عایشه از اختلاف آن دو آگاه شد دستور داد که هر دو کنار بروند وامامت نماز را برعهده فرزندان زبیر وطلحه نهاد. پس، یک روز عبد الله بن زبیر وروز دیگر محمد بن طلحه با مردم نماز مى‏گزارد.

وقتى در بیت المال را گشودند ودیدگان آنان به ثروت کلان خزانه مسلمین افتاد زبیر این آیه راتلاوت کرد:

وعدکم الله مغانم کثیرة تاخذونها فعجل لکم هذه .(فتح:20)

خداوند غنیمتهاى فراوانى به شما وعده داده است که دریافت مى‏کنید واین غنیمت را به جلو انداخت.

سپس افزود: ما به این ثروت از مردم بصره اولى وشایسته تر هستیم. آن گاه همه اموال را ضبط کرد. وقتى امام علیه السلام بر بصره مسلط شد، همه اموال را به «بیت المال‏» باز گرداند. (3)

آگاه شدن حضرت على (ع) از کودتا

سرزمین ربذه سرزمین خاطره هاست. امام علیه السلام از دیر باز این منطقه آشنایى داشت، بالاخص از روزى که ربذه به صورت تبعیدگاه برخى از یاران صمیمى آن حضرت در آمد واز جمله ابوذر، صحابى بزرگ پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم، به جرم پرخاشگرى بر تبعیضها واسرافها به آن سرزمین تبعید شد. پس از گذشت‏سالها، تقدیر الهى على علیه السلام را به این منطقه سوق داده بود تا براى دستگیرى پیمانشکنان نیرویى گرد آورد.

امام علیه السلام در این سرزمین بود که خبر ناگوار کودتاى پیمانشکنان را شنید وآگاه شد که طلحه وزبیر وارد شهر بصره شده‏اند وماموران حفاظت دار الاماره ومسجد وبیت المال وزندان را کشته‏اند وبا ریختن خون صدها نفر بر شهر مسلط شده‏اند واستاندار امام را، پس از ضرب وشتم وکندن موى سر وصورت، از آنجا بیرون کرده‏اند وبا تبلیغات مسموم توانسته‏اند گروهى از قبایل بصره را با خود همراه سازند.

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EACHBD.htm


<   <<   16   17   18   19   20   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ