سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بهترین دستیار دانش، بردباری است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
 
چهارشنبه 86 خرداد 16 , ساعت 11:49 صبح

 

گفته شده است‏سبب این امر آن بود که رشید براى پسرش محمد امین بن زبیده و سپس براى برادرش مامون و بعد از آن دو، براى برادرشان قاسم موتمن بیعت گرفته و کار عزل و ابقاى قاسم را به دست مامون سپرده بود. رشید همین مطلب را در صحیفه‏اى نوشته آن را در جوف گذارد. وى سپس کشور را میان امین و مامون تقسیم کرد. شرق کشور را به مامون سپرد و به او امر کرد که در مرو سکنى گزیند و غرب کشور را به امین داد و وى را به سکونت در بغداد امر کرد. مامون در زمان حیات پدرش در مرو به سر مى‏برد. سپس امین پس از مرگ پدرش هارون در خراسان، مامون را از ولایت عهدى خلع و با پسر کوچکش بیعت کرد. پس میان آن دو جنگ درگرفت. وقتى کار بر مامون تنگ شد، نذر کرد که چنانچه خداوند وى را بر امین چیره گرداند خلافت را در فاضل‏ترین فرد از خاندان ابو طالب قرار دهد. پس از چندى هنگامى که مامون، برادرش امین را کشت و سلطنت را به خود اختصاص داد و حکمش در شرق و غرب کشورش روان گردید، نامه‏اى به رضا (ع) نگاشت و او را به خراسان دعوت کرد تا به نذرش وفا کند. صدوق در عیون اخبار الرضا همین وجه را برگزیده است. وى به سند خود از ریان بن صلت روایت کرده است که گفت: مردم بسیارى از امیران و عامه با حضرت رضا (ع) بیعت کردند. عده‏اى هم که از بیعت‏با رضا (ع) ناخشنود بودند بالاخره با وى بیعت کردند و مى‏گفتند: این از نقشه فضل بن سهل است. مامون کسى را به سوى من فرستاد. چون به نزدش رفتم گفت: شنیده‏ام برخى مى‏گویند بیعت رضا (ع) از نقشه فضل بن سهل است؟گفتم: آرى. گفت: واى بر تو اى ریان!آیا کسى گستاخى آن دارد که به نزد خلیفه‏اى که مردم به اطاعت وى درآمده‏اند، بیاید و به او بگوید خلافتت را به دیگرى واگذار. آیا این عقلانى است؟ گفتم: به خدا نه. گفت: اینک من علت این کار را براى تو مى‏گویم. ماجرا چنین بود که وقتى محمد برادرم نامه‏اى به من نوشت و مرا امر کرد که نزد او بروم و من از این کار سر باز زدم على بن موسى بن ماهان را روانه کرد و به وى دستور داد مرا زنجیر کند و طوق بر گردنم افکند. من نیز هرثمه بن اعین را به سجستان و کرمان فرستادم. ولى او شکست‏خورد و صاحب سریر خروج کرد و بر ناحیه خراسان چیره شد. تمام این وقایع در یک هفته براى من رخ داد. دیگر نیرویى نداشتم و مالى نیز، تا با آن خود را تقویت کنم.

امیران و مردان جنگاورم را سست و بیم زده مى‏دیدم. خواستم به پادشاه کابل پناهنده شوم اما با خود گفتم: این پادشاه کافر است و محمد به او اموال فراوان مى‏دهد و او نیز مرا به وى تسلیم مى‏کند. پس هیچ راهى بهتر از این نیافتم که از گناهانم به سوى خدا توبه کنم و در این امور از وى یارى بجویم و به حضرتش عز و جل پناهنده شوم. پس دستور دادم اتاقى مهیا و آن را نظافت کنند. غسلى کردم و دو جامه سپید پوشیدم و چهار رکعت نماز گزاردم و خدا را خواندم و به او پناهنده شدم و با نیتى راست‏با او عهد بستم که اگر خداوند کار خلافت را براى من راست گرداند و مرا بر دشمنم چیره کند خلافت را در جایگاهى که خداوند بدان دستور داده مى‏نهم. پس از این، کار من بالا گرفت، آن طورى که بر محمد پیروز شدم و خداوند خلافت را براى من راست گردانید. پس دوست داشتم به پیمانى که با خدا بسته بودم وفا کنم. از این رو هیچ کس را سزاوارتر از ابو الحسن رضا بدین کار ندیدم. لذا خلافت را به آن حضرت واگذار کردم، ولى او آن را نمى‏پذیرفت مگر بنابر آنچه که خود مى‏دانى. انگیزه من در گرفتن بیعت‏براى رضا (ع) این بود.

در حدیث ابو الفرج اصفهانى و شیخ مفید خواهد آمد که: چون حسن بن سهل احتمال بیرون آمدن خلافت را از چنگ اهلش در نظر وى مهم جلوه داد و بازتابهاى این کار را به او گوشزد کرد، مامون پاسخ داد: من با خدا پیمان بسته‏ام که اگر بر برادرم امین غلبه کردم، خلافت را به برترین کس از خاندان ابو طالب بسپارم و من کسى را بر روى زمین برتر از این مرد نمى‏دانم.

برخى دیگر گفته‏اند مامون از آن جهت‏با امام رضا (ع) بیعت کرد که هر چه در بنى هاشم نگریست کسى را برتر و سزاوارتر از آن حضرت به خلافت پیدا نکرد. این وجه با وجهى که پیش از این نقل شد منافاتى ندارد. یافعى در مرآة الجنان مى‏گوید: لت‏خواسته شدن امام رضا (ع) توسط مامون به خراسان و قرار دادن او به عنوان ولى عهد آن بود که مامون زمانى که در مرو (یکى از شهرهاى خراسان) بود، فرزندان عباس را از زن و مرد به محضر خود فرا خواند. شمار همه آنان از بزرگ و کوچک سى و سه هزار تن بود. همچنین وى على (امام رضا (ع) را طلبید و او را در بهترین منزل فرود آورد. یاران و نزدیکان خاص خویش را جمع کرد و به آنان گفت که در فرزندان عباس و فرزندان على بن ابى طالب تامل کرده اما هیچ یک از آنان را در آن هنگام برتر و سزاوارتر از رضا ندیده است. سپس با آن حضرت بیعت کرد.

طبرى در تاریخ خود گوید: نامه‏اى از حسن بن سهل به بغداد رسید که در آن نوشته شده بود: امیر مؤمنان، مامون، على بن موسى بن جعفر بن محمد را پس از خود ولیعهد خویش گردانیده است. انگیزه این تصمیم آن بود که وى در فرزندان عباس و فرزندان على بن ابى طالب نگریست اما هیچ کس را برتر و پارساتر و داناتر از وى ندید.

صدوق در عیون اخبار الرضا از بیهقى از صولى از عبید الله بن عبد الله بن طاهر روایت کرده است که گفت: فضل بن سهل به مامون پیشنهاد کرد که با صله رحم به توسط بیعت‏با على بن موسى به خداوند عزوجل و رسولش تقرب جوید. تا بدین وسیله آنچه در زمان خلافت هارون رشید در حق این خاندان روا شده بود پاک شود. مامون نیز توانست‏با این پیشنهاد مخالفت کند. . . او دوست نمى‏داشت که پس از خود امام رضا (ع) خلیفه شود صولى گوید: آنچه عبید الله نقل کرده از چند جهت در نظر من درست است. از جمله آن که: عون بن محمد از محمد بن ابو سهل نوبختى یا از برادرش برایم روایت کرد که گفت: چون مامون بر ولى عهد قرار دادن رضا (ع) مصمم شد گفتم: به خدا سوگند از آنچه در ذهن مامون مى‏گذرد آگاه خواهم شد که آیا او واقعا خواستار اتمام خلافت‏بر رضاست‏یا آن که این کار او تصنعى است. پس نامه‏اى نوشتم و آن را به ست‏یکى از خدمتگزارانى که میان من و مامون اسرار محرمانه رد و بدل مى‏کرد، دادم. در آن نامه چنین نوشتم:

«ذو الریاستین بر عقد ولایت عهدى مصمم است و این برج هم برج سرطان است و در آن مشترى است. و سرطان اگر چه در آن مشترى هم برآمده ولى برجى منقلب است و کارى که در این برج بر آن عزم شود تمام نگردد. با این وجود، مریخ در برج میزان در بیت العاقبة است و این خود بر نحوست آنچه بر آن عزم شده، دلالت مى‏کند. من امیر مؤمنان را از این کار آگاه کردم تا اگر از طریق کس دیگرى بر این ماجرا پى برد، بر من سخت نگیرد. »پس مامون در جواب من چنین نوشت:

«چون پاسخ مرا خواندى آن را به همراه آن خدمتگزار بازگردان. و واى بر تو اگر از چیزى که به من گفتى، دیگرى آگاه شود. و واى بر تو اگر ذو الریاستین از تصمیم خود منصرف گردد، زیرا اگر او چنین کند، گناهش متوجه توست و من مى‏دانم که تو سبب این کار بوده‏اى. »پس دنیا بر من تنگ آمد و آرزو مى‏کردم که اى کاش نامه‏اى براى مامون نمى‏نوشتم. پس از مدتى با خبر شدم که فضل بن سهل از این امر (نحوست وقت) آگاهى یافته و از تصمیم خود منصرف شده است. زیرا او نیز از علم نجوم به خوبى مطلع بود. پس به خدا سوگند بر جان خود از او ترسیدم و به سوى او رهسپار گشتم و به وى گفتم: آیا در آسمان ستاره‏اى مبارک‏تر از مشترى مى‏شناسى؟ گفت: خیر. پرسیدم: آیا در میان ستارگان، اخترى از مشترى در حالت طلوعش، مبارک‏تر مى‏شناسى؟گفت: خیر. گفتم: پس بر آنچه عزم کرده‏اى بشتاب که فلک در یکى از مبارک‏ترین حالات خود است. فضل نیز عزم خود را سامان داد. من تا هنگامى که عقد ولایت عهدى رضا بسته شد، از ترس مامون خود را از مردم این دنیا نمى‏دانستم.

حاصل خبر آن که فضل نوبختى، که از منجمان بود، خواست از آنچه در ذهن مامون مى‏گذرد مطلع گردد. پس نامه‏اى به او نگاشت مبنى بر آن که عقد بیعت‏براى امام رضا در این هنگام صورت نمى‏پذیرد و این موقع بر نحوست کارى که قصد انجام آن را دارند، دلالت مى‏کند. پس اگر باطن مامون مانند ظاهرش باشد عقد بیعت را در آن موقعیت وا مى‏گذارد و آن را به وقت مناسب دیگرى موکول مى‏کند. پس مامون پاسخ نامه او را نوشت و به وى هشدار داد که مبادا ذو الریاستین از عزم خود در گرفتن یعت‏براى رضا در آن هنگام از سال بازگردد و چنانچه ذو الریاستین از تصمیم خود منصرف شود، مامون مى‏داند که منشا انصراف وى نوبختى بوده است. از طرفى مامون به نوبختى امر کرد که نامه را به سوى او بازگرداند تا مبادا کس دیگرى بر مضمون آن آگاهى یابد. سپس نوبختى خبردار مى‏شود که فضل بن سهل خود متوجه نامبارکى وقت‏براى عقد بیعت‏شده است. زیرا او نیز از نجوم بهره‏اى داشت. نوبختى مى‏ترسد که انصراف فضل بن سهل از تصمیمش به وى نسبت داده شود و موجب گردد که مامون او را بکشد پس سوار شده به نزد فضل مى‏رود و از طریق نجوم او را قانع مى‏کند که وقت‏براى چنین کارى مناسب و مبارک است و از آنجا که نوبختى از فضل بن سهل در نجوم استادتر بوده، کار را بر فضل مشتبه مى‏کند و وى را بر انجام و اجراى تصمیمش قانع مى‏سازد.

برخى نیز علت این امر را چنین ذکر کرده‏اند که فضل بن سهل این پیشنهاد را به مامون ارائه کرد و او نیز از راى او تبعیت نمود، صدوق در این باره در عیون اخبار الرضا گوید: عده‏اى گویند فضل بن سهل به مامون پیشنهاد داد که على بن موسى الرضا را ولى عهد خود قرار دهد. از جمله کسانى که این مطلب را گفته‏اند ابو على حسین بن احمد سلامى است که در کتابى که درباره اخبار خراسان تالیف کرده، مى‏نویسد: فضل بن سهل ذو الریاستین، وزیر مامون و گرداننده کارهاى او بود. وى در ابتدا کیش مجوس داشت و بعدا بر دست‏یحیى بن خالد برمکى اسلام آورد و با او مصاحبت داشت. همچنین برخى گفته‏اند. بلکه سهل پدر فضل بر دست مهدى اسلام اختیار کرد و یحیى بن خالد برمکى، فضل را براى خدمت‏به مامون انتخاب کرد و به مامون نزدیکش ساخت. پس از مدتى فضل بر یحیى برترى یافت و خود همه امور را بر عهده گرفت. از این جهت‏به وى ذو الریاستین مى‏گفتند که هم وزارت داشت و هم فرمانده سپاه بود. پس یک روز که مامون در پى تعیین جانشین از میان معاشرانش بود فضل به او گفت: کار من در آنچه انجام داده‏ام کجا و کار ابو مسلم در آنچه انجام داد کجا؟مامون گفت: ابو مسلم خلافت را از قبیله‏اى به قبیله‏اى دیگر انتقال مى‏داد و تو از برادرى به برادر دیگر و بین این دو تفاوت همان است که خود مى‏دانى. فضل گفت: من نیز آن را از قبیله‏اى به قبیله‏اى دیگر انتقال مى‏دهم. سپس به مامون پیشنهاد کرد که على بن موسى الرضا را ولى عهد خود قرار دهد. پس مامون با آن حضرت بیعت کرد و بیعت‏برادرش موتمن را لغو کرد. چون این خبر به گوش بنى عباس در بغداد رسید ناخشنود شدند و ابراهیم بن مهدى را به خلافت‏برگزیدند و با وى بیعت کردند. چون مامون از این امر آگاه شد دانست که فضل بن سهل خطا کرده و او را به امرى ناصواب واداشته است. پس از مرو به قصد عراق خارج شد و بر فضل بن سهل حیله کرد تا او را کشت و نیز على بن موسى را در بیماریى که به وى عارض شده بود، مسموم ساخت تا او نیز بمرد. سپس صدوق بعد از ذکر این مطلب مى‏نویسد: این حکایتى بود که ابو على حسین بن احمد سلامى در کتاب خود آورده است. اما قول صحیح آن است که مامون به خاطر نذرى که ذکر آن گذشت، آن حضرت را به ولى عهدى خود برگزید و فضل بن سهل پیوسته با امام رضا (ع) دشمنى مى‏کرد و به او کینه مى‏ورزید و از ولایت عهدى آن حضرت ناخشنود بود زیرا او نیز از دست پروردگان آل برمک بود.

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EAJFCA1.htm


چهارشنبه 86 خرداد 16 , ساعت 11:49 صبح

 

طبرى مى‏نویسد: در این سال، یعنى سال 200 هجرى، مامون فردى را به نام رجاء بن ابو ضحاک، عموى فضل بن سهل و فرناس خادم را براى آوردن على بن موسى بن جعفر بن محمد و محمد بن جعفر روانه کرد. محمد بن جعفر در مکه بر مامون شورید و خود را امیر مؤمنان خواند. آنگاه خود را به دست جلودى سپرد و جلودى با او به عراق آمد و وى را تسلیم حسن بن سهل کرد. حسن نیز وى را به همراه رجاء بن ابو ضحاک به نزد مامون در مرو گسیل داشت. طبرى نیز این مطلب را نوشته است. رجاء، امام رضا (ع) را از مدینه و محمد بن جعفر را از عراق آورد.

صدوق در عیون اخبار الرضا به سند خود از رجاء بن ابو ضحاک نقل کرده است که گفت: مامون مرا مامور آوردن على بن موسى الرضا از مدینه کرد. و به من دستور داد که وى را از راه بصره و اهواز و فارس بیاورم نه از راه قم. و نیز فرمان داد که شبانه روز از وى محافظت کنم تا او را نزد مامون ببرم. بنابراین من از مدینه تا مرو، همراه على بن موسى بودم.

ابو الفرج و شیخ مفید گفته‏اند: مامورى که آن حضرت و محمد بن جعفر را از مدینه آورد جلودى بود که عیسى بن یزید نام داشت. اما این سخن به دور از واقعیت است زیرا جلودى از امیران رشید و دشمن رضا (ع) بود. بنابراین مامون او را براى آوردن رضا (ع) گسیل نکرده بود. ابو الفرج اصفهانى در مقاتل الطالبیین، پس از آن گفته است: مامون، امام رضا (ع) را به حیله مسموم ساخت و آن حضرت در اثر سم جان داد گوید: «در این باره گفته شده است‏»قسمتى از این خبر را على بن حسین بن على بن حمزه از عمویش محمد بن على بن حمزه علوى و قسمتى دیگر را احمد بن محمد بن سعید از یحیى بن حسن علوى برایم باز گفته‏اند. و من اخبار ایشان را جمع کرده‏ام.

نگارنده: شیخ مفید در ارشاد پاره‏اى از این خبر را به همان نحوى که ابو الفرج آورده، نقل کرده است اما بدون ذکر سند. و بر آن خبر نیز مطالبى افزوده است. ظاهرا آنچه این دو در آن اتفاق نظر دارند، مفید از مقاتل نقل کرده است چون نسخه‏اى از این کتاب به خط ابو الفرج در نزد مفید موجود بوده و وى در جاى دیگرى از کتاب ارشاد بدین تصریح کرده است. بنابراین ما قسمتى را که این دو در آن متفق هستند نقل مى‏کنیم و در جایى که بیانات آنان با یکدیگر متفاوت است، خاصة از وى نقل مى‏کنیم. این دو نوشته‏اند: مامون به نزد گروهى از خاندان ابو طالب فرستاد و ایشان را که على بن موسى الرضا علیهما السلام نیز در بین آنان بود از مدینه به سوى خود حرکت داد. و دستور داد آنها آنان را از راه بصره بیاورند. کسى که مامور آوردن ایشان بود به جلودى شهرت داشت. ابو الفرج گوید: او از مردم خراسان بود.

کلینى روایت کرده است که مامون به امام رضا (ع) نوشت راه جبل (کرمانشاه) و قم را در پیش نگیر بلکه از راه بصره و اهواز و فارس بیا و در روایت صدوق است که مامون به امام رضا (ع) نوشت: از راه کوفه و قم حرکت مکن پس امام از راه بصره و اهواز و فارس آمد.

مامون آن حضرت را از آمدن از راه کوفه و قم بدین خاطر منع کرده بود که ى‏دانست‏شمار شیعیان در آنجاها بسیار است و بیم داشت که مردم این دو شهر به سوى آن حضرت آیند و به گردش جمع شوند. و از آن حضرت خواست که از راه بصره و اهواز و فارس، یعنى شیراز، و حدود آن شهر عازم خراسان شود. زیرا کسى که از عراق به خراسان مى‏رود دو راه در پیش رو دارد یکى راه بصره، اهواز و فارس و دیگرى راه بلاد جبل یعنى کرمانشاه، همدان و قم.

حاکم در تاریخ نیشابور مى‏نویسد: مامون، امام رضا را از مدینه به بصره سپس به اهواز سپس به فارس و از آنجا به نیشابور و بالاخره به مرو آورد و چنان شد که شد.

شیخ صدوق در عیون اخبار الرضا به سند خود از محول سجستانى نقل کرده است که گفت: چون پیک براى حرکت دادن امام رضا (ع) به خراسان، وارد مدینه شد من در آن شهر بودم. پس امام رضا (ع) به مسجد رسول الله آمد تا با آن حضرت خداحافظى کند. در هر بار آن حضرت به سوى قبر بازمى‏گشت و صدایش به گریه بلند مى‏شد. به آن حضرت نزدیک شدم و بر او سلام گفتم. او نیز سلامم را پاسخ گفت. به وى تبریک گفتم. وى فرمود: مرا رها کن. من از جوار جدم صلى الله علیه و آله و سلم بیرون مى‏شوم و در غربت مى‏میرم.

حمیرى در دلایل از امیة بن على نقل کرده است که گفت: با ابو الحسن (ع) در سالى که به حج رفته بود، در مکه بودم سپس آن حضرت به خراسان رفت در حالى که ابو جعفر (ع) نیز آن حضرت را همراهى مى‏کرد. ابو الحسن (ع) با خانه خدا وداع گفت و چون طوافش را به پایان رساند به سوى مقام رفت و در آنجا نماز گزارد. ابو جعفر بر گردن موفق سوار بود و طواف مى‏کرد. سپس ابو جعفر (ع) به سوى سنگ رفت و در آنجا مدت درازى نشست. موفق به او گفت: فدایت گردم برخیز. ابو جعفر (ع) فرمود: نمى‏خواهم هرگز از اینجا جدا شوم مگر آن که خدا خواهد. در چهره‏اش آثار غم و اندوه هویدا بود. موفق به نزد ابو الحسن (ع) رفت و گفت: فدایت گردم ابو جعفر (ع) در حجر نشسته و قصد برخاستن ندارد. آنگاه ابو الحسن (ع) برخاست و پیش ابو جعفر رفت و به او فرمود: عزیزم برخیز. ابو جعفر پاسخ داد: نمى‏خواهم از اینجا جدا شوم. امام فرمود: آرى عزیزم. سپس گفت: چگونه برخیزم که تو چنان با خانه خدا وداع گفتى که دیگر به سوى آن بازنمى‏گردى. امام رضا (ع) فرمود: برخیز عزیزم. ابو جعفر نیز برخاست.

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EAJFCB1.htm


<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ