سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بر مردمان روزگارى آید که جز سخن چین را ارج ننهند ، و جز بدکار را خوش طبع نخوانند ، و جز با انصاف را ناتوان ندانند . در آن روزگار صدقه را تاوان به حساب آرند ، و بر پیوند با خویشاوند منّت گذارند ، و عبادت را وسیلت بزرگى فروختن بر مردم انگارند . در چنین هنگام کار حکمرانى با مشورت زنان بود ، و امیر بودن از آن کودکان و تدبیر با خواجگان . [نهج البلاغه]
 
پنج شنبه 86 خرداد 10 , ساعت 5:25 عصر

 

شهادت در محراب عبادت

جنگ نهروان پایان یافت وعلى علیه السلام به کوفه مراجعت فرمود، ولى عده‏اى از خوارج که در نهروان توبه کرده بودند دوباره زمزمه مخالفت‏سردادند وبناى فتنه وآشوب گذاشتند.

على علیه السلام براى آنان پیام فرستاد وآنان را به آرامش دعوت کرد واز مخالفت‏با حکومت‏برحذر داشت، ولى چون از هدایت ایشان ناامید شد با قدرت آن گروه ماجراجو وطغیانگر راتار ومار کرد ودر نتیجه برخى از آنان کشته وزخمى شدند وعده‏اى هم پا به فرار گذاشتند. یکى از فراریان خوارج، عبدالرحمان بن ملجم از قبیله مراد بود که به مکه گریخت.

فراریان خوارج مکه را مرکز عملیات خود قرار دادند وسه تن از آنان به نامهاى عبدالرحمان بن ملجم مرادى وبرک بن عبد الله وعمرو بن بکر تمیمى (2) در یکى از شبها گرد هم آمدند و اوضاع آن روز وخونریزیها وجنگهاى داخلى را بررسى کردند و از نهروان وکشتگان خود یاد کردند وسرانجام به این نتیجه رسیدند که باعث این خونریزى وبرادر کشى على علیه السلام ومعاویه وعمروعاص هستند واگر این سه نفر از میان برداشته شوند مسلمانان تکلیف خود را خواهند دانست وبه میل خود خلیفه‏اى انتخاب خواهند کرد. پس این سه نفر با هم پیمان بستند وآن را به سوگند مؤکد کردند که هر یک از آنان متعهد کشتن یکى از سه نفر گردد.

ابن ملجم متعهد قتل على علیه السلام شد وعمرو بن بکر عهده‏دار کشتن عمروعاص گردید وبرک بن عبدالله نیز قتل معاویه را به عهده گرفت . (3) نقشه این توطئه به طور محرمانه در مکه کشیده شد وبراى اینکه هر سه نفر در یک وقت هدف خود را عملى سازند، شب نوزدهم ماه مبارک رمضان را تعیین کردند وهر یک براى انجام ماموریت‏خود به سوى شهر مورد نظر خود حرکت کرد. عمروبن بکر براى کشتن عمروعاص به مصر رفت وبرک بن عبد الله براى قتل معاویه به سوى شام حرکت کرد وابن ملجم نیز راهى کوفه شد. (4)

برک بن عبدالله در شام به مسجد رفت ودر شب موعود در صف اول به نماز ایستاد ودر حالى که معاویه سر به سجده داشت‏با شمشیر به او حمله کرد ولى، در اثر اضطراب روحى ودستپاچگى، شمشیر او به خطا رفت وبه جاى سر بر ران معاویه فرود آمد ومعاویه زخم شدیدى برداشت. او را فورا به خانه‏اش منتقل کردند وبسترى شد. وقتى ضارب را در پیش او حاضر کردند معاویه از او پرسید:چگونه بر این کار جرات کردى؟ گفت:امیر مرا معاف دارد تا مژده‏اى به او بدهم. معاویه گفت:مژده تو چیست؟ برک گفت: على را امشب یکى از همدستهاى من کشته است واگر باور ندارى مرا توقیف کن تا خبر آن به تو برسد، واگر کشته نشده باشد من تعهد مى کنم که بروم واو را بکشم وباز نزد تو آیم. معاویه او را تا رسیدن خبر قتل على علیه السلام نگه داشت وچون خبر مسلم شد او را رها کرد وبنابه نقل دیگر همان وقت او را به قتل رساند. (5)

طبیبان چون زخم معاویه را معاینه کردند گفتند:اگر امیر اولادى نخواهد مى توان با دوا معالجه کرد وگرنه محل زخم باید با آتش داغ شود.معاویه از داغ کردن با آتش ترسید وبه قطع نسل راضى شد وگفت: یزید وعبدالله براى من کافى هستند. (6)

عمرو بن بکر نیز در همان شب در مصر به مسجد رفت ودر صف اول به نماز ایستاد . از قضا در آن شب عمروعاص راتب شدیدى عارض شده بود که از التهاب وکسالت آن نتوانسته بود به مسجد برود وخارجة بن حنیفه(حذافه) (7) را براى اداى نماز به مسجد فرستاده بود وعمرو بن بکر او را به جاى عمروعاص کشت وچون جریان را دانست گفت:«اردت عمرا واراد الله خارجة‏» (8) . یعنى: من کشتن عمرو را خواستم و خدا کشتن خارجه را.

اما عبد الرحمان بن ملجم مرادى در روز بیستم ماه شعبان سال 40 هجرى به کوفه آمد. گویند چون على علیه السلام از آمدنش با خبر شد فرمود: آیا رسید؟ همانا جز آن چیزى بر عهده من نمانده واکنون هنگام آن است.

ابن ملجم در خانه اشعث‏بن قیس فرود آمد ویک ماه در خانه او ماند وهر روز، با تیز کردن شمشیر خود را آماده مى کرد. (9) در آنجا با دخترى به نام قطام، که او نیز از خوارج بود، مواجه شد وعاشق او گردید. طبق نقل مسعودى، قطام دختر عموى ابن ملجم بود وپدر وبرادرش در واقعه نهروان کشته شده بودند. قطام از زیباترین دختران کوفه بود وچون ابن ملجم او را دید همه چیز را فراموش کرد ورسما از وى خواستگارى نمود. (10)

قطام گفت:من با کمال میل تو را به همسرى خود مى پذیرم مشروط بر اینکه مهریه مرا مطابق میل من قرار دهى. عبدالرحمان گفت:بگو بدانم مقصودت چیست؟

قطام که عاشق را تسلیم دید، مهر را سنگین کرد وگفت:سه هزار درهم ویک غلام ویک کنیز وقتل على بن ابى طالب.

ابن ملجم: تصور نمى کنم مرا بخواهى وآن وقت قتل على را به من پیشنهاد کنى!

قطام: تو سعى کن او را غافلگیر کنى. در آن صورت، اگر او را بکشى هر دو انتقام خود را گرفته‏ایم وروزگار خوشى خواهیم داشت واگر در این راه کشته شوى جزاى اخروى وآنچه خداوند براى تو ذخیره کرده است از نعمتهاى این جهان بهتر وپایدارتر است.

ابن ملجم:بدان که من جز براى این کار به کوفه نیامده‏ام. (11)

شاعر در باره مهریه قطام گفته است:

فلم ار مهرا ساقه ذو سماحة ثلاثة آلاف و عبد وقینة فلامهر اعلى من علی و ان علا کمهر قطام من فصیح واعجم وقتل علی بالحسام المصمم ولا قتل الا دون قتل ابن ملجم (12)

من ندیدم مهرى را که صاحب کرمى، اعم از عرب وعجم، آن را عهده دار شود مثل مهر قطام وآن عبارت بود از سه هزار درهم ویک غلام ویک کنیز و قتل على بن ابى طالب‏علیه السلام به تیغ تیز برنده.وهیچ مهرى گرانتر از على‏علیه السلام نیست هرچند گرانمایه باشد وهیچ جنایتى بدتر از جنایت ابن ملجم نخواهد بود.

قطام گفت:من جمعى را از قبیله خود با تو همراه مى کنم که تو را در این باره یارى دهند وهمین کار راهم کرد ومرد دیگرى از خارجیان کوفه به نام وردان بن مجالد از همان قبیله تیم الرباب را با وى همراه ساخت.

ابن ملجم که مصمم به قتل على علیه السلام بود با یکى از خوارج به نام شبیب بن بجره که از قبیله اشجع بود ملاقات کرد وبه او گفت: آیا طالب شرف دنیا وآخرت هستى؟!پرسید: منظورت چیست؟گفت: به من در قتل على بن ابى طالب کمک کن. شبیب گفت: مادرت به عزایت‏بنشیند، مگر تو از خدمات وسوابق وفداکاریهاى على در زمان پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم اطلاع ندارى؟

ابن ملجم گفت:واى بر تو، مگر نمى دانى که او قائل به حکمیت مردم در کلام خدا شد وبرادران نمازگزار ما را به قتل رساند؟ بنابراین، به انتقام برادران دینى خود، او را خواهیم کشت. (13)

شبیب پذیرفت وابن ملجم شمشیرى تهیه کرد وآن را با زهرى مهلک آب داد وسپس در موعد مقرر به مسجد کوفه آمد.

آن دو در آنجا با قطام، که در روز جمعه سیزدهم ماه رمضان معتکف بود، ملاقات کردند و او به آن دو گفت که مجاشع بن وردان بن علقمه نیز داوطلب شده است که با آنان همکارى کند. چون هنگام عمل فرا رسید قطام سرهاى آنان را با دستمالهاى حریر بست وهر سه شمشیرهاى خود را به دست گرفتند وشب را با کسانى که در مسجد مى ماندند به سر بردند ودر مقابل یکى از درهاى مسجد که معروف به «باب السده‏» بود نشستند. (14)

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EACHFA.htm


پنج شنبه 86 خرداد 10 , ساعت 5:24 عصر

 

فتح مصر توسط عمرو بن عاص و کشته شدن محمد بن ابو بکر

سپس عمرو بن عاص به همراه شش هزار تن روانه مصر شد.محمد بن ابو بکر نامه‏اى به امیر مؤمنان نگاشت و از درخواست کمک کرد.مردم براى یارى وى جمع آمدند اما با این همه پس از گذشت‏یک ماه و با وجود مالک بن کعب تعداد آنان از دو هزار تن افزون نشد. آنان پنج‏شب مقابله کردند و چون خبر قتل محمد را دریافتند، بازگشتند.چون محمد بن ابو بکر کشته شد، جنازه او را در پوست‏خرى جاى داده آن را آتش زدند و زشتى پیروزى خود را بدین گونه به نمایش گزاردند.جاسوس امیر مؤمنان (ع) در شام، خبر شادکامى اهل شام را از کشته شدن محمد به آگاهى آن حضرت رسانید.على (ع) فرمود: اندوه ما در از دست دادن محمد به اندازه شادمانى آنان و بلکه بیشتر از آن است.ما نزد خداوند از آنان حساب خواهیم کشید.به خدا سوگند محمد جزو کسانى بود که انتظار قضاى الهى را مى‏کشید و براى پاداش الهى عمل مى‏کرد.او هیئت فاجر را دشمن و هدایت مؤمن را دوست مى‏داشت.این واقعه در سال 38 ه به وقوع پیوست.على (ع) نامه‏اى به ابن عباس، که ولایت‏بصره را بر عهده داشت، نوشت و او را از فتح مصر و کشتن محمد بن ابو بکر توسط معاویه مطلع ساخت.ابن عباس نیز پاسخ نامه آن حضرت را نوشت و آن‏گاه به کوفه آمد و قتل محمد را به على (ع) تعزیت گفت.زیرا محمد پسر اسماء بنت عمیس یکى از همسران على (ع) بود.آن حضرت، اسماء را پس از وفات همسرش ابو بکر به ازدواج خود درآورد. اسماء پیش از ابو بکر همسر جعفر بن ابیطالب بود و خود نیز همچون فرزندش محمد از بهترین شیعیان امیر مؤمنان (ع) به حساب مى‏آمد.

ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه (1) ، در توضیح این سخن حضرت که فرمود: به خداى سوگند معاویه زیرک‏تر از من نیست ولى او نیرنگ مى‏بازد و....به ذکر امورى مى‏پردازد که ناآگاهان آن را به حساب ضعف تدبیر آن حضرت مى‏گذارند.از جمله مثالهاى آنان در این باره همین قضیه‏اى است که براى حکومت مصر پیش آمد.ابن ابى الحدید در این باره مى‏نویسد: از جمله خرده‏گیریهایى که بر على (ع) کرده‏اند دادن ولایت مصر به محمد بن ابو بکر و برکنار داشتن قیس بن سعد از آن منصب بود تا جایى که محمد به قتل رسید و معاویه حکومت مصر را به دست گرفت.

پاسخ از این ایراد آن است که: نمى‏توان گفت: محمد شایستگى حکومت‏بر مصر را نداشت زیرا او مردى زاهد، دانشمند و درست تدبیر بوده و در مراتب خیر خواهیش نمى‏توان شک و تردید کرد.علاوه بر این، او پسر همسر على و دوست او بود.مردم مصر نیز بى‏نهایت او را دوست مى‏داشتند و از ولایت او بر مصر، استقبال کردند.چون مصریان عثمان را محاصره کردند از او درخواست عزل عبد الله بن سعد بن ابى سرح، از ولایت مصر، را کردند به وى پیشنهاد دادند تا محمد بن ابو بکر را جاى عبد الله بر آنان بگمارد. عثمان نیز عهدنامه‏اى براى ولایت او بر مصر نوشت.وى با مردم مصر رفت تا نامه عثمان را به ابن ابى سرح تسلیم کند.با توجه به این مطالب، جز تولیت محمد بن ابو بکر بر مصر، هیچ راى و تدبیرى براى على (ع) باقى نمانده بود.زیرا چنان که گفتیم مصریان به او علاقه داشتند و او را برگزیده بودند و از طرف دیگر هم محمد با داشتن اخلاقى پسندیده، استحقاق برخوردارى از این منصب را داشت.با این مقدمات، گمان قوى مى‏رفت که مردم از وى اطاعت و او را یارى کنند و بر محبت و دوستى او جمع آیند.اما عاقبت کار او همان شد که دیدیم.ولى این امور را نمى‏توان عیب و منقصتى براى امیر مؤمنان (ع) قرار داد.زیرا امام بنابر مصالحى که خود در نظر دارد به رتق و فتق امور مى‏پردازد و کسى هم جز خداوند از امور پنهان آگاهى ندارد.در زمان رسول خدا (ص) هم آن حضرت، جعفر و زید و عبد الله بن رواحه را در روز جنگ موته به میدان فرستاد.اما آنان همگى کشته شدند و سپاهشان نیز درهم شکست و عده‏اى از آنان نیز با حالى زار و نزار به مدینه بازگشتند.حال با این وجود کسى مى‏تواند پیامبر (ص) را بدین خاطر مورد ایراد قرار دهد و تدبیر و فکر او را زیر سؤال ببرد!

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EACHDB.htm


<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ