نبرد نابرابر
شهادت امام(2)
شهادت امام (ع)
جلوگیرى از آب
ملاقات امام (ع) با ابن سعد
ورود سپاه ابن سعد به کربلا
برخورد امام با حر(س)
برخورد امام (ع) با حر بن یزید ریاحى
حرکت امام (ع) به طرف عراق
قیام مسلم در کوفه
ابن زیاد در کوفه
نامه امام (ع) به اهالى بصره
دعوت اهالى کوفه از امام (ع)
خروج امام (ع) از مدینه
مخالفت با بیعت یزید
مخالفت امام (ع) با بیعت یزید
نامه امام (ع) و معاویه
یاران امام حسین (ع)
یاران امام حسین (ع)
یاران امام (ع)
فضایل و مناقب حضرت (ع)
تواضع امام (ع)
اخلاق حضرت (ع)
نمایى از زندگانى امام (ع)
هلال بن نافع گوید: من با سپاه عمر بن سعد ایستاده بودم.ناگاه کسى فریاد زد: اى امیر بشارت باد تو را که شمر، حسین را کشت.من خود را میان صفوف لشگر رساندم و برابر حسین ایستادم.چنان دیدم که آن حضرت در حال جان دادن است.به خدا هرگز مانند حسین کشتهاى را ندیده بودم که با خون، چهره خویش را خضاب کرده و سیمایى این چنین داشته باشد.انوار درخشان چهره او و زیبایى هیئتش مرا از اندیشه شهادت او بازداشت.حسین ع در این حال طلب آب مىکرد، و من شنیدم کسى را که مىگفت: به خدا هرگز آب نخواهى نوشید، تا آنگاه که به دوزخ وارد شوى و از آب حمیم بنوشى.حسین ع گفت: آیا من به دوزخ وارد مىشوم و از آب آن مىنوشم؟ نه، هرگز چنین نیست.به خدا من بر جدم پیمبر خدا ص و به منزل او در بهشت وارد مىشوم و از آب خوشگوار آن مىنوشم و از ستمهایى که بر من روا داشتید، شکایت به او خواهم برد .
هلال بن نافع گوید: لشگر با شنیدن این سخن به شدت در خشم و غضب فرو رفتند، چندان که گویى خداوند کمترین مهر و محبتى در دل هیچ یک از آنان قرار نداده است.
پس عمر بن سعد رو کرد به مردمى که در طرف راست وى بودند و گفت: به سوى حسین پیش روید و کار او را تمام کنید.همچنین به سنان بن خولى بن یزید گفت: سرش را جدا کن.پس خولى پیش رفت اما ضعف بر وى رو آورد و بلرزید.پس سنان بن انس و یا شمر بدو گفت: خدا بازوهایت را بشکند.چرا مىلرزى؟ آنگاه سنان و به گفته بعضى شمر فرود آمد و حسین ع را بکشت و سر مبارک آن حضرت را از بدن جدا کرد، در حالى که مىگفت: من سر تو را جدا مىکنم در حالى که مىدانم تو سرور امت و فرزند پیمبر خدا و از جهت پدر و مادر بهترین مردم هستى.سپس سر مقدس آن حضرت را به خولى سپرد و از وى خواست سر را نزد امیر عمر بن سعد ببرد.شاعر در این مورد گفته است:
فای رزیة عدلت حسینا
غداة تبیره کفا سنان
در این هنگام یکى از کنیزان از خیمه حسین ع بیرون آمد.پس یکى از افراد سپاه دشمن به وى گفت: مولایت حسین کشته شد.وى مىگوید: در حالى که فریاد مىکردم به سرعت به خیمه شتافتم.همین که خبر شهادت حسین ع را به خاندان آن حضرت بگفتم، در حالى که آنان به شدت در بهت و حیرت فرو رفته بودند و مرا مىنگریستند، فریاد و ناله و صیحه و شیون آنان از هر سو به آسمان رفت..
منبع:
http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EAEJE2.htm
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
احادیث امام سجاد (ع)
احادیث امام حسین (ع)
احادیث امام حسن (ع)
احادیث حضرت زهرا (س)
احادیث حضرت رسول (ص)
زندگینامه 14 معصوم
حضرت فاطمه(س)
امام باقر(ع)
احادیث امام محمد باقر (ع)
احادیث امام جعفر صادق (ع)
مقام قرآن(دین شناسی)
احادیث امام موسی کاظم (ع)
احادیث امام رضا (ع)
احادیث امام جواد (ع)
[همه عناوین(1518)][عناوین آرشیوشده]