سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ما را حقى است اگر دادند بستانیم و گرنه ترک شتران سوار شویم و برانیم هر چند شبروى به درازا کشد . [ و این از سخنان لطیف و فصیح است و معنى آن این است که اگر حق ما را ندادند ما خوار خواهیم بود چنانکه ردیف شتر سوار بر سرین شتر نشیند ، چون بنده و اسیر و مانند آن . ] [نهج البلاغه]
 
چهارشنبه 86 خرداد 16 , ساعت 11:31 صبح

 

روز 25 رجب سالروز شهادت مردى است که به قدرت مسلط زمانه‏اش «نه» گفت و تا به آنجا رفت که رژیم طاغوتى هارون براى ادامه حیات ننگین خویش همه عوامل و نیروهایش را به ستیزه با آن انسان آزاده زمان بسیج کرد.چرا که همین یک کلمه‏ى «نه» براى دستگاه فاسد هارون بسیار گران تمام شد.او نه گفت و تمام رزمندگان علوى در صفوف ایستاده در کنار او صف زدند و قیامها و نهضتها آغازیدند و در راه پیروزى حق بر باطل و حفظ حرمت و رسالت اسلام تا پاى جان و چوبه‏ى دار و سلولهاى زندان ایستادند و از خود حماسه‏هائى بجا نهادند که تا نابودى و از بین رفتن دستگاه جبار بنى العباس ادامه یافت و نام پیشواى آزادى بخش جهان اسلام را جاویدان ساخت و هنوز هم که چندین قرن از مبارزات امام میگذرد مردم آزادیخواه بدستگاه ستمگرى هارون با دیده نفرت و لعن مینگرند و مسببین و طراحان نقشه‏هاى ضد انسانى را شایسته‏ى نام انسانى نمیدانند.

اکنون باید دید عامل این طرح شیطانى و نقشه خائنانه چه بوده است؟

نفوذ معنوى، تفوق روحى، تبار والا، علم وافر، فضیلت بیکران، شخصیت ممتاز، تقوا و فضیلت، شهرت و اعتبار جمعى و مقام معنوى ارزنده‏ى امام (ع)، همه و همه صفات ویژه‏اى بودند که هارون و سردمداران خلافت عباسى از آن نصیبى نداشتند و این نوع برجستگى‏هاى فضیلت امام (ع) هر کدام بنوبت خود میتوانست موجب تحقیر شخصیت پوشالى هارون گردد و او میخواست با حبس و بازداشت امام عقده‏ها و حقارتهاى خود را جبران نماید و التیام بخشد غافل از آنکه این نوع شکنجه‏ها روز بروز بر مقبولیت و محبوبیت امام مى‏افزود ومبغوضیت و عامل شکست و سقوط هارون را فراهم میساخت.

هارون و دیگر ستمگران ماده‏گرا نمیتوانند درک کنند که شهادت در راه خدا و ایثار خون در راه پیشرفت آرمانهاى والاى اسلامى عالیترین هدف مردان خدا است که نمونه‏ى مجاهدین حقیقى و پیشروان معصوم قافله انسانیت میباشند اگر دیگران با لیت و لعل و با آرزو و امید در عشق به شهادت زندگى میکنند آنان در متن برنامه زندگى روزانه خود شهادت را گنجانده‏اند و بشهادت افتخار میکنند که نصیب آنان گردد چون شهادت آنان بعنوان الگو سمبل، جانبازى و نثار خون را بر دیگر رهروان حقیقت و عدالت گوارا و مطبوع میسازد و شهد پر ارزش آنرا در کام آنان شیرین‏تر و گواراتر میسازد.

زندگى پر مجاهده و پر تلاش قهرمان گفتار ما یکى از آن نمونه‏هاى با ارزش و روشن این فداکاریها و جانبازیها است.

در سال 179 بود که هارون پس از گذراندن مراسم حج بنا بر پاره‏اى از سعایتها و گزارشهائى که درباره فعالیت روحانى امام (ع) باو رسانده بودند او را از مدینه تبعید کرد و زندانى و بازداشت نمود ولى زندانهاى مکرر و متوالى هارون نتوانست موسى بن جعفر (ع) را از بازگوئى حقیقت باز دارد و او را مطیع و فرمانبردار گوش و زبان بسته هارون سازد یکبار او را در بصره پیش عیسى بن جعفر برادر زبیده فرماندار شهر بازداشت نمود و سپس پیش فضل بن ربیع یکى از آجودانهاى مخصوص خود و دیگر بار نزد فضل بن یحیى و آخرین بار در زندان سندى بن شاهک محبوس ساخت که تنها مدت زندان او بیش از چهار سال تمام طول کشید که توام با شکنجه و ناملایمات روحى و جسمى بوده است.

گفتار صاحب ارشاد:

در ارشاد آمده است هنگامى که هارون در مسافرت حج خود وارد مدینه گشت امام با جمعى از اشراف مدینه به استقبال و دیدار او شتافتند پس از مراجعت از دیدار او، امام (ع) به مسجد رسول الله (ص) برگشت‏هنگامیکه هارون به زیارت قبر رسول خدا (ص) شتافت در ضمن سخنان خود خطاب به قبر رسول خدا (ص) اینچنین گفت:

«یا رسول الله انى اعتذر الیک من شیئى اریدان افعله اریدان احبس موسى بن جعفر فانه یرید التشتت بین امتک و سفک دمائها» .

اى پیامبر خدا! من در یک مورد از شما عذرخواهى دارم و آن دستگیرى فرزندت موسى بن جعفر است او میخواهد میان مسلمانان اختلاف کلمه بیفتد که منجر به خونریزى آنان گردد.

پس از زیارت تنزیه و تبرئه! که مرسوم ستمگران است دستور داد امام (ع) را در مسجد رسول الله (ص) دستگیر سازند و بحضور هارون آوردند او را به بند زنجیر کشاندند و در محملى ترتیب دادند که روى استرى نهاده بودند جمعى را با یکى از آن محملها روانه بصره و جمعى دیگر را روانه کوفه کردند و هدف او از این طرح گم کردن رد پا بود.

بدین ترتیب امام را به بصره وارد ساختند و از آن تاریخ بمدت یکسال تمام تحت نظر او بود .

امام همیشه در حال نماز میگفت:

خدایا من همیشه فراغت بر عبادت را از تو مسئلت میداشتم بر این توفیق شکر گزارم.

هارون نامه‏اى درباره نقشه قتل امام (ع) به عیسى بن جعفر نوشت.او با خواص خود در این‏باره به شور و تبادل نظر پرداخت همگان او را از این عمل بر حذر داشتند و از مسئولیت بزرگ این اقدام هشدار دادند تا اینکه عیسى در پاسخ نامه‏ى هارون چنین نوشت:

«مدت حبس و بازداشت موسى بن جعفر به درازا کشید و من در این مدت طولانى او را با وسایل گوناگون امتحان کرده‏ام گاهى جاسوسانى تحت عناوین گوناگون بعنوان آگاهى و اطلاع از مضمون دعاها و گفتارها و مناجاتهاى او با او همنشین ساخته‏ام همگى گزارش داده‏اند که او فردیست که هرگز از دعا و عبادت خدا خسته نمیشود و همیشه مشغول‏انجام او امر الهى است و تا کنون هرگز گزارشى بمن نرسیده است او در دعا و نیایش خود بر ضد تو یا من دعائى بکند و نفرینى بنماید تمام ادعیه و درخواستهاى او طلب مغفرت و آمرزش است و درخواست اصلاح عمومى وضع مردم...

اگر شما دستور بدهید شخص دیگرى او را از من به پذیرد بهتر و مناسبت‏تر خواهد بود وگرنه من نمیتوانم او را بیشتر از این نگهدارم او را آزاد خواهم ساخت چون حقیقت اینست که من از نگهدارى ایشان در رنج و تعب بیحد بسر میبرم و وجدانا ناراحت و متاثرم.» (1)

انتقال به بغداد

هارون با دریافت نامه عیسى بن جعفر دستور داد امام را از بصره به بغداد منتقل سازند و تحت نظر مخصوص خود قرار دهند از این رو او را به یکى از آجودانهاى خاص خود بنام «فضل بن یحیى» سپرد تا مراقبت لازم از ایشان بعمل آورند.

فضل او را در یکى از اطاقهاى منزل خود جا داد و افراد خاصى بعنوان بررسى حالات روحى او و جاسوسى و گزارش کار او تعیین نمود تا در کردار و اعمال او دقت و کنجکاوى بیشترى بعمل آورند.

امام مشغول عبادت و اطاعت الهى بود اغلب روزها را روزه دار و شبها را تا صبح به تهجد و شب زنده‏دارى مشغول بود و هرگز از عبادت و راز و نیاز لحظه‏اى غفلت نداشت فضل نیز با مشاهده این اعمال و رفتار از وجدان خود شرمنده و متاثر شد و نتوانست در مبارزه با خواست‏هاى وجدان بیش از حد اصرار ورزد و از اینرو در زندگى امام توسعه داد و در تعظیم و تکریم و احترام و جلب رضایت او کوشید.

هارون در منطقه «رقه» بسر میبرد که گزارش محبتها و احترامات فضل را بر او رساندند او از این عمل فضل ناراحت شد و گفت باوبنویسند:

«این عمل تو بسیار ناگوار است تو ماموریت دارى که با رسیدن نامه او را بقتل برسانى» فضل نامه را خواند ولى از اجراى دستور آن سرپیچى نمود.

خبر استنکاف فضل به هارون رسید او در نامه دیگرى به عباس بن محمد نوشت و در آن نامه متذکر شده بود شما از وضع عمومى موسى بن جعفر (ع) بررسى دقیق بعمل آورید و اگر در رفاهیت و آسایش بسر میبرد او را از فضل بن یحیى تحویل بگیرید.»

و در نامه دیگرى به سندى بن شاهک که در پستى و فرومایگى مانند نداشت نوشت که با رسیدن نامه از اوامر و دستورهاى عباس بن محمد امتثال کامل نماید.

نامه رسان هر دو نامه را بمحل خود رساند و دستگاه جاسوسى هارون به فعالیت افتاد و حقیقت را فاش ساخت و دستور صادر شد که فضل بن یحیى احضار گردد او را در حضور سندى عریان ساختند و صد تازیانه بر بدن عریان او زدند و جریان را به هارون نوشتند.هارون در ملاء عمومى اظهار داشت که فضل از اطاعت خلیفه سرپیچى نموده است و او را مورد لعن و تنفر علنى قرار داد و گفت:

«من او را لعن میکنم شما هم او را لعن کنید.»

مردم ناآگاه و غافل همگى با هارون همصدا شدند این خبر به گوش یحیى بن خالد رسید فورا بحضور خلیفه شتافت و در مورد فضل به شفاعت پرداخت و اظهار نمود:

او هنوز جوان است و تجربه کافى ندارد.

من ماموریت او را با کمال میل مى‏پذیرم و رضایت خاطر شما را فراهم میسازم.

هارون خوشحال گردید و از کوتاهى و قصور فضل گذشت و بمردم اعلام نمود فضل در یک مورد مرتکب مخالفت و سرپیچى شده بود ولى‏او توبه کرد ـ من او را عفو کردم شما هم او را مورد عفو قرار دهید.

آن زبان بسته‏ها! همگى گفتند ما دوستان کسى هستیم که شما که خلیفه هستید او را دوست داشته باشید و دشمنان کسى هستیم که شما دشمن میدارید!

یحیى بن خالد با جمعى از ماموران عالیرتبه از «رقه» بطرف بغداد رهسپار گشت مردم به استقبال او شتافتند و از هر طرف دور او را گرفتند و در مورد مسافرت او ـ پرسشها کردند.او براى رد گم کردن گفت:

من براى تعدیل مالیات و نظارت بر امور کارگران خلیفه آمده‏ام و چند روز اول هم باین قبیل امور اشتغال ورزید!

ولى پس از چند روز سندى بن شاهک را بحضور خود خواست و دستور مخصوص هارون را در مورد قتل امام موسى بن جعفر (ع) باو اعلام نمود و او هم پذیرفت.

در یکى از وعده‏هاى غذا زهرى در طعام او وارد ساخت و به حضرت خوراند و برخى معتقدند که زهر را در خرما قرار داد و بهر صورت که باشد امام در اثر مسمومیت، دچار تب شدیدى گردید که فقط سه روز زنده ماند.در روز سوم، رهبر و امام معصوم مسلمانان جان به جان آفرین تسلیم نمود و در راه تبلیغ احکام خدا به فیض عظیم شهادت نائل گردید. (2) صورت جلسه قلابى:

پس از شهادت امام (ع) که در اثر مسمومیت صورت گرفته بود سندى چند تن از روحانى نمایان دربارى را که در جمع آنان «هیثم بن عدى» نیز بود وعده اى از ریش سفیدان معتمد بغداد ! و جمعى از ارتشیان و سرداران را بر سر جنازه‏ى امام حاضر ساخت تا آنها نبودن اثر جراحت یا خفگى و مسمومیت و دیگر علائم و آثار جنحه و جنایت را تصدیق و گواهى نمایند و برگى را امضاء نمایند که او با اجل طبیعى از دنیا رفته است آن معتمدان محلى همگى گواهى خود را در پائین ورقه به ثبت رساندند که موسى بن جعفر (ع) با اجل طبیعى خود از دنیا رفته است.

سپس تابوت را روى پل بغداد نهاده بعنوان رفع تهمت و ننگ و نکبت از خود در میان مردم اعلام داشتند که همگان بیایند و مشاهده و داورى کنند که موسى بن جعفر (ع) با اجل طبیعى خود از دنیا رفته است. (3)

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EAIF1.htm


چهارشنبه 86 خرداد 16 , ساعت 11:31 صبح

 

با آنکه در خاندان امام صادق (ع) اسماعیل و عبد الله پسران بزرگ، چشم و چراغ خانواده شمرده میشدند، و با اینکه تعدادى از یاران پیشواى ششم میراث امامت را پیش خود نصیب خاص اسماعیل فرزند بزرگ امام میدانستند، با این همه موسى در خاندان رسالت مقام ویژه‏اى بدست آورده بود که بسیار درخشان و خیره کننده بود، تا روزى که اسماعیل پسر بزرگ پیشواى ششم در قید حیات بود یاران او بى‏آنکه در این باره سخنى شنیده باشند او را کاندیداى پیشوائى و امامت آینده خود میدانستند ولى اسماعیل در جوانى از دنیا رفت و منتظرین خود را مأیوس و نومید ساخت و پیشواى ششم براى اثبات این اصل خبر مرگ او را علنى ساخت و حتى جنازه او را به بزرگان و معتمدین قوم نشان داد تا ریشه این عقیده موهوم را از اساس بخشکاند و این پندار را باطل سازد.پس از مرگ اسماعیل بود که پیشواى ششم به یاران خود مجال داد که درباره امام آینده خود سخن بمیان آورند و هر بار که با تعبیرهاى مختلف سئوالى در این باره بعمل مى‏آمد پیشواى عالیقدر ما گاهى با تصریح و گاهى با تلویح و کنایه و ایماء و گاهى با تعیین و تشخیص کامل، آنان را بسوى امام بعدى پسر سوم خود، (موسى) راهنمائى میفرمودند که ما بصورت اختصار، تعدادى از این نوع تصریحات را از منابع معتبر و مورد وثوق باز مى‏آوریم تا نمونه‏هائى از آن علائم، و نشانه‏ها و تصریحات پیشواى ششم بازگو گردد:

تصریحات امام آن بزرگوار:

امامت و پیشوائى امت، یک منصب الهى تفویضى است که دارنده آن ریاست عمومى دینى دنیوى مردم را بعهده دارد و آن منصب با تعیین و تصریح هر کدام از پیشوایان معصوم (ع) به افراد بعدى منتقل میگردد و انتخاب و اختیار افراد در آن دخالتى ندارد و این امر در مورد کلیه پیشوایان عالیقدر صورت تحقق پذیرفته است و تعیین امام قبلى کافى است (1) و اینک در مورد امام هفتم (ع) به چند نمونه اشاره میگردد.

1 ـ مفضل بن عمر جعفى که یکى از بزرگان و دانشمندان شیعه در عصر امام صادق (ع) میباشد و پیشواى ششم ما توحید معروف خود را به او املاء فرموده است میگوید:

از پیشگاه امام صادق (ع) درخواست نمودم که امام و حجت الهى را پس از خودش تعیین فرماید .امام در پاسخ فرمودند: امام و حجت خدا پس از من فرزندم موسى است که وارث من و امیر شیعیان است من، تو و یاران ترا به او توصیه مى‏کنم. (2)

2 ـ یزید فرزند سلیط که یکى از مردان تقوى و دانش بوده و در نقل حدیث بسیار امین و مورد وثوق رجال درایت قرار گرفته است میگوید: در سفر حج با جمعى از یاران و دوستان خود بمحضر امام صادق (ع) شرفیاب گردیدیم در ضمن پرسش خود عرض نمودم فدایت گردم شما رهبران پاک و معصوم ما هستید ولى مرگ مسئله‏اى نیست که کسى را از آن استثنائى باشد در چنین صورتى جانشین شما کى خواهد بود؟

امام صادق (ع) در پاسخ فرمودند: فرزندم موسى وارث و جانشین من‏هستند.علم، حکمت و فهم و سخاوت و آشنائى با درخواستها و حوائج دینى مردم، حسن خلق و معاشرت نیک در او جمع است .او یکى از درهاى رحمت الهى است و بالاتر از همه حقیقتى در او نهفته است که والاتر از همه‏ى اینها است، فرزند سلیط میگوید: پدر و مادرم فدایت گردد آن حقیقت چیست؟

امام فرمودند: پناه این امت و امید گاه مسلمانان از او متولد میگردد.او پاسدار و نگهدارنده نور و روشنائى بخش این امت است نورى که گفتار او حکم، و سکوت او علم و دانش است و اوست که روشنگر مسائل اخلاقى بین مردم میباشد. (3)

3 ـ عبد الرحمن پسر حجاج چنین تعریف مى‏کند: بمنزل امام و پیشواى خود حضرت صادق (ع) رفته بودم او را در اطاق مخصوصش که نماز خانه بود مشغول عبادت و اطاعت الهى دیدم و نخواستم آن حال خلوص و حضور را برهم زنم، او رو به قبله بر روى سجاده نشسته بود و پسرش موسى کمى عقب‏تر از او رو به قبله ایستاده بود امام (ع) دعا میکرد پسرش موسى آمین میگفت.

این منظره روحانى و ملکوتى حال دیگرى در من ایجاد کرد منتظر ماندم تا آنکه امام (ع) دعاى خود را بپایان برد تا من سئوال خود را آغاز نمایم پس از فراغت امام (ع) عرض کردم : خدا مرا بپاى تو افکند شما بهتر از همه میدانید که من از همگان بریده و به خاندان شما پیوسته‏ام و تو میدانى که من خدمتگذار این خاندانم، دلم میخواهد دانسته باشم چه کسى بعد از شما شایستگى مقام والاى امامت را دارد و کدام یک از فرزندانتان جانشین شما هستند؟

امام در پاسخ من چنین فرمود: موسى پسرم این لباس را او پوشید و بر اندامش موزون و مناسب در آمد من خرسند شدم گفتم: شکر خدا راکه دیگر در این جهان به هیچ مسئله‏اى نیازمند نیستم (4) .

4 ـ فیض فرزند مختار به حضور امام صادق (ع) شرفیاب گردید و سخنانى میان آنان درباره ابو الحسن امام موسى رد و بدل شد در این هنگام موسى (ع) وارد شدم امام رو به فیض نمود و فرمود همین است آقاى شما که درباره‏اش سئوال مینمودى.

فیض میگوید: بلند شدم و دست و صورت امام را بوسه زدم و خواستار بقاء و حیات او گردیدم به امام صادق (ع) عرض کردم آیا میتوانم به کس دیگرى هم اطلاع دهم؟

ـ بلى میتوانى به خانواده و فرزندان و دوستان مورد اعتماد خود یاد آور شوى.

من در میان دوستان خود به یونس به ظبیان جریان را نقل کردم او در یکى از ملاقاتهاى خود حقیقت امر را از خود امام صادق (ع) سئوال نمود امام فرمود حقیقت امر همان است که فیض بشما گفته است یونس شاد و مسرور از محضر امام برگشت (5) .

از این حدیث شریف موقعیت بحرانى عصر امام (ع) روشن میگردد که تسلط حکام ناجور تا چه پایه بوده است که امام مکنونات قلبى خود را نمیتواند با کمال صراحت بر زبان آورد و مردم را در جریان واقعى امور قرار دهد ناچار به کتمان و راز دارى توصیه میفرمایند.

5 ـ على بن جعفر برادر امام میگوید: از پدرم جعفر بن محمد شنیدم که با جمعى گفتگو میکرد و به یاران و خواص شیعه میفرمود: در مورد فرزندم موسى به نیکى و خوشى رفتار نمائید او بهترین فرزندان من است که بر جاى من تکیه میزند او قائم مقام من و حجت خداى متعال بر عموم آحاد مردم است. ـ زرارة بن اعین (6) که یکى از بزرگان و علماء شیعه در فقه و حدیث و کلام میباشد.

میگوید: بمحضر امام صادق (ع) شرفیاب گردیدم که فرزند بزرگوارش موسى هم حضور داشتند.در وسط منزل نعشى قرار گرفته بود که روى آن با پارچه پوشانده گردیده بود.امام بمن دستور دادند که هر چه زودتر جمعى از یاران مانند داود رقى و ابو بصیر و حمران را حاضر کنم من براى دعوت آنان از منزل خارج شدم و در بین راه با مفضل بن عمر رو برو شدم که به سوى منزل امام با جمعى حرکت میکرد.

من با سرعت به سراغ افراد مورد درخواست امام (ع) رفتم و آنان را احضار نمودم تا چشم امام صادق (ع) به داود رقى افتاد فرمود پارچه را از روى اسماعیل بردار.

او امتثال امر نمود و آنرا را کنار زد ناگاه جسد بى‏روح و بیحرکت اسماعیل پدیدار گردید .

امام به او فرمود:

ـ آیا او زنده است یا مرده؟

ـ آقا جان او مرده است.

امام همگانرا به قضاوت و داورى طلبید و همه را بمرگ او شاهد گرفت و از حضار بر مرگ او اقرار و اعتراف اخذ نمود.

هدف آنحضرت از اینهمه اعتراف و اقرار آن بود که خیال و توهمات برخى از شیعیان را که به امامت و پیشوائى اسماعیل دل بسته بودند باطل سازد و آنان را به حق و حقیقت ارشاد و توجیه نماید و آنانرا روشن سازد که امام و جانشین بعد از خودش فرزندش موسى است.

هنگامیکه اسماعیل را غسل دادن و کفن کردند، امام به مفضل بن عمر دستور دادن که دوباره صورت او را باز کنند و نشان مردم دهند که تا همگان بر مرگ او یقین و اطمینان پیدا نمایند و بعنوان تاکید مراتب، اطمینان مردم رو به جمع نمود و فرمود:

آیا او زنده است یا مرده؟

همگى لب بر اعتراف و اقرار گشودند که اسماعیل برحمت ایزدى پیوسته است.امام صادق (ع) دست به دعا برداشت و چنین عرض نمود:

«بار الها گواه باش که بزودى عده‏اى از مغرضین و کسانى که میخواهند نور الهى را خاموش سازند (اشاره به فرزندش موسى نمود) در این باره مردم را به شک و تردید وا خواهند داشت در صورتیکه اراده الهى بر کامل ساختن نور خود قرار گرفته است» سپس دستور داد او را در قبر قرار دهند و خاک روى او بریزند.براى آخرین بار خطاب به جمع فرمودند:

آنکه مرده، کفن شده، حنوط شده و در این لحد مدفون گردیده است کیست؟

همه‏ى حضار با صداى بلند گفتند او اسماعیل است.امام صادق (ع) گفت:

بار الها! گواه باش!

سپس دست فرزندش موسى را گرفت و فرمود: او حق است و حق با اوست و سرچشمه حق است تا روزیکه خداوند خودش وارث زمین و آنچه بر روى زمین است، باشد.

امام صادق (ع) با این همه تصریحات و تاکیدات میخواست دو مطلب را ثابت کند:

یکى آنکه مسئله امامت و پیشوائى مردم با تعیین الهى است و انتخاب و اختیار مردم در آن کوچکترین دخالتى نداشته و ندارد و تعیین الهى در مورد امامان قطعى و منجز است.

دوم آنکه بدینوسیله میخواست: گمان و توهمات پاره‏اى از شیعیانرابرطرف سازد که به امامت و پیشوائى اسماعیل دل بسته بودند.بدینوسیله امام علنا روشن ساخت که اسماعیل در دوران حیات خود امام صادق (ع) برحمت ایزدى رفت و در یک زمان واحد دو امام روا نیست و امام بحق و پیشواى راستین پس از او، با تعیین الهى فرزندش امام موسى است و اختیار انتخاب در دست او نیست. (7)

نصوص دیگر

تصریحا متعددى نسبت به امامت و پیشوائى امام هفتم (ع) از طرف پیشوایان معصوم قبلى بیادگار مانده است که محض اختصار بتعدادى از آنها اکتفاء گردید.افراد موثق و مورد اطمینان و طرف علاقه‏ى خاص امام صادق (ع) در این باره احادیثى نقل نموده‏اند که همگان از فقهاى ارزنده و خواص و یاران و همرازان امام (ع) بوده‏اند که از بین آنان میتوان از مفضل بن عمر، معاذبن کثیر، عبد الرحمن فرزند حجاج، فیض فرزند مختار، منصور فرزند حازم، یعقوب سراج، سلیمان فرزند خالد، صفوان جمال (هشام فرزند سالم) را نام برد و از افراد فامیل امام (ع) میتوان از برادران امام موسى، اسحاق و على بن جعفر را بعنوان نمونه ذکر نمود که هر دو از موثقین و صاحبان فضل و کمال بودند و هر دو تصریح به امامت و پیشوائى آن بزرگوار نموده‏اند و اهل بیت بمحتویات خانه بهتر از دیگران آگاهى و آشنائى دارند. (8)

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EAIE.htm


<      1   2   3   4      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ