سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بارالها! به عزّت و جلالت سوگند، چنان تو را دوست دارم که شیرینی آن، در دلم استوار گشته است . هرگز جان های کسانی که تو را به یگانگی می پرستند، به این باور نمی رسند که تو دوستانت را دشمن می داری. [امام علی علیه السلام ـ در نیایشش ـ]
 
یکشنبه 86 خرداد 13 , ساعت 2:43 عصر

 

درباره مختار و انگیزه او در این قیام قضاوت‏هاى گوناگون شده است.تا آنجا که بعضى دانشمندان طبقه اول و دوم از شیعه در باره او نظر مساعدى ندارند.اما متأخران او را به نیکویى ستوده‏اند .مختار پس از قیام نافرجام سلیمان بن صرد (رئیس پشیمانان) شیعیان را فراهم ساخت.او میدانست اگر بخواهد جنبش شیعه به نتیجه برسد، باید یکى از خاندان پیغمبر آنرا رهبرى کند یا لا اقل جنبش به نام او آغاز شود.چه کسى براى این کار مناسب است؟ على بن الحسین ـ (ع) فرزند شهید آل محمد ـ و اگر او نپذیرد؟ محمد فرزند على بن ابى طالب عموى على بن الحسین (ع) .

مختار بهر دو تن نامه نوشت.امام على بن الحسین (ع) که بى وفائى عراقیان و رنگ پذیرى آنان را دیده بود و مى‏دانست بگفته پدر بزرگوارش این مردم «دین را تا آنجا مى‏خواهند که زندگانى خود را بدان سرو سامان دهند و هنگام آزمایش پاى پس مى‏نهند» به مختار پاسخ مساعد نداد و تنها تا آنجا که کار او با کیفر قاتلان پدرش مربوط مى‏شد کردار او را تصویب فرمود، چنانکه چون مختار سر عبید الله بن زیاد و عمر بن سعد را نزد او فرستاد امام به سجده رفت و گفت:

الحمد لله الذى ادرک لى ثارى من أعدائى و جزى الله المختار خیرا (1) .یعقوبى نویسد: مختار سر عبید الله بن زیاد را نزد على بن الحسین (ع) به مدینه فرستاد و فرستاده خود را گفت: بر در خانه او بنشین، همینکه دیدى در خانه گشوده شد و مردم بدرون رفتند، بدان که هنگام غذا خوردن اوست، تو هم بدرون خانه برو!

فرستاده چنان کرد، و چون داخل خانه شد بانگ برداشت: اى خانواده نبوت و معدن رسالت و فرود آمد نگاه فرشتگان و منزل وحى! من فرستاده مختار پسر ابو عبیده هستم و این سر پسر زیاد است، براى شما آورده‏ام.با شنیدن این بانگ، فریاد از زنان بنى هاشم برخاست و چون امام سر عبید الله را دید، گفت دوزخ جاى او باد! بعضى گفته‏اند على بن الحسین (ع) را پس از مرگ پدرش جز آن روز خندان ندیدند. (2)

و ابن عبدریه نوشته است: سر عبید الله را هنگامى نزد على بن الحسین (ع) آوردند که نیم روز بود و او ناهار مى‏خورد.چون سر را دید گفت: سبحان الله، کسى فریفته دنیا نمى‏شود مگر آنکه حق نعمت خدا در گردنش نباشد وقتى سر پدرم را نزد ابن زیاد آوردند غذا میخورد . (3)

اما مسعودى نوشته است مختار نامه‏اى به على بن الحسین (ع) السجاد نوشت.در آن نامه او را امام دانست و خواست تا با آن حضرت بیعت کند و از او رخصت خواست تا دعوت خویش را آشکار سازد.مالى فراوان هم با نامه فرستاد.على بن الحسین (ع) مال را نپذیرفت و نامه او را پاسخ نداد و در مسجد پیغمبر او را ناسزا گفت. (4) ممکن است قسمت اخیر را ناخشنودان از مختار افزوده باشند، ولى آنچه مسلم است امام در مورد دعوت براى رهبرى شیعیان، روى خوش به مختار نشان نداده است. (5)

در روایتى که از منهال بن عمرو است گوید: سالى به حج رفتم و على بن الحسین (ع) را دیدم .پرسید:

ـ حرملة بن کاهل چگونه به سر مى‏برد؟

ـ او را در کوفه زنده دیدم.امام دستهاى خود را بالا برد و گفت:

خدایا گرمى آهن را بدو بچشان! خدایا گرمى آتش را بدو بچشان! چون بکوفه‏رسیدم حرمله را نزد مختار آوردند.وى فرمود تا دست و پاى او را بریدند، سپس او را بآتش سوزاندند. (6)

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EAFFE.htm


یکشنبه 86 خرداد 13 , ساعت 2:42 عصر

 

امام صادق علیه السلام فرمود: امام زین العابدین علیه السلام، چهل سال در مصائب پدر بزرگوارش گریست در حالى که روزها، روزه، و شبها بیدار بود و خدا را عبادت‏مى‏کرد، و گاهى وقتى خادم او افطار آماده مى‏کرد و نزد آن بزرگوار مى‏نهاد، حضرت در حالى که بشدت مى‏گریست به او مى‏فرمود: چگونه آب بنوشم در حالى که پدرم را با لب تشنه شهید کردند؟ !

خادم امام سجاد علیه السلام نقل مى‏کند: روزى دنبال حضرت به صحرا رفتم، امام علیه السلام روى تخته سنگى مشغول عبادت شد و سر به سجده گذارده فرمود: «لا اله الا الله حقا حقا لا اله الا الله تعبدا ورقا لا اله الا الله ایمانا و صدقا» و من شمردم که حضرت هزار بار این ذکر را در حالى که مى‏گریست در سجده تکرار فرمود، و چون از سجده سر برداشت به ایشان عرض کردم: مولاى من! آیا وقت آن نرسیده که کمتر گریه کنید؟

فرمود: واى بر تو! یعقوب پیامبر علیه السلام دوازده پسر داشت، یکى از آنها از جلوى چشم او پنهان شده بود، آنقدر گریست که مویش سپید، قدش خمیده و چشمش نابینا شد، حال آنکه من پدر و برادران و عموها و دیگر عزیزانم را روى زمین قطعه قطعه دیدم در حالى که سر به بدن نداشتند (1) .

یک پسر گم کرد یعقوب از فراقش کور شد*چون نگریم من که یک عالم پدر گم کرده‏ام

و به قولى فرمود: من هرگاه یاد فرزندان فاطمه علیها السلام در روز عاشورا مى‏افتم و یا عمه‏ها و خواهرانم را مى‏بینم، داغم تازه مى‏شود و اشکم سرازیر مى‏گردد (2) .

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EAFFD.htm


<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ