سفارش تبلیغ
صبا ویژن
فرشتگان با خشنودی بالهایشان را برای جویای دانش می گسترانند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
 
چهارشنبه 86 خرداد 16 , ساعت 11:48 صبح

 

پس از آنکه امام تراژدى پیشنهاد خلافت را با توجه به جدى نبودن آن از سوى مامون، پشت‏سر نهاد، خود را در برابر صحنه‏بازى دیگرى یافت. آن اینکه مامون به رغم امتناع امام هرگز از پاى ننشست و این بار ولیعهدى خویشتن را به وى پیشنهاد کرد. در اینجا نیز امام مى‏دانست که منظور تامین هدفهاى شخصى مامون است، لذا دوباره امتناع ورزید، ولى اصرار و تهدیدهاى مامون چندان اوج گرفت که امام بناچار با پیشنهادش موافقت کرد.

دلایل امام براى پذیرفتن ولیعهدى

هنگامى امام رضا(ع) ولیعهدى مامون را پذیرفت که به این حقیقت پى برده بود که در صورت امتناع بهایى را که باید بپردازد تنها جان خودش نمى‏باشد، بلکه علویان و دوستدارانشان همه در معرض خطر واقع مى‏شوند. در حالى که اگر بر امام جایز بود که در آن شرایط، جان خویشتن را به خطر بیفکند، ولى در مورد دوستداران و شیعیان خود و یا سایر علویان هرگز به خود حق نمى‏داد که جان آنان را نیز به مخاطره دراندازد.

افزون بر این، بر امام لازم بود که جان خویشتن و شیعیان و هواخواهان را از گزندها برهاند. زیرا امت اسلامى بسیار به وجود آنان و آگاهى بخشیدنشان نیاز داشت. اینان باید باقى مى‏ماندند تا براى مردم چراغ راه و راهبر و مقتدا در حل مشکلات و هجوم شبهه‏ها باشند.

آرى، مردم به وجود امام و دستپروردگان وى نیاز بسیار داشتند، چه در آن زمان موج فکرى و فرهنگى بیگانه‏اى بر همه جا چیره شده بود و با خود ارمغان کفر و الحاد در قالب بحثهاى فلسفى و تردید نسبت‏به مبادى خداشناسى، مى‏آورد. بر امام لازم بود که بر جاى بماند و مسؤولیت‏خویش را در نجات امت‏به انجام برساند. و دیدیم که امام نیز - با وجود کوتاه بودن دوران زندگیش پس از ولیعهدى - چگونه عملا وارد این کارزار شد.

حال اگر او با رد قاطع و همیشگى ولیعهدى، هم خود و هم پیروانش را به دست نابودى مى‏سپرد این فداکارى کوچکترین تاثیرى در راه تلاش براى این هدف مهم در برنمى‏داشت.

علاوه بر این، نیل به مقام ولیعهدى یک اعتراف ضمنى از سوى عباسیان به شمار مى‏رفت دایر بر این مطلب که علویان نیز در حکومت‏سهم شایسته‏اى داشتند.

دیگر از دلایل قبول ولیعهدى از سوى امام آن بود که اهلبیت را مردم در صحنه سیاست‏حاضر بیابند و به دست فراموشیشان نسپارند، و نیز گمان نکنند که آنان همانگونه که شایع شده بود، فقط علما و فقهایى هستند که در عمل هرگز به کار ملت نمى‏آیند. شاید امام نیز خود به این نکته اشاره مى‏کرد هنگامى که «ابن عرفه‏» از وى پرسید:

- اى فرزند رسول خدا، به چه انگیزه‏اى وارد ماجراى ولیعهد شدى؟

امام پاسخ داد:

به همان انگیزه‏اى که جدم على(ع) را وادار به ورود در شورا نمود. (1)

گذشته از همه اینها، امام در ایام ولیعهدى خویش چهره واقعى مامون را به همه شناساند و با افشا ساختن نیت و هدفهاى وى در کارهایى که انجام مى‏داد، هرگونه شبهه و تردیدى را از نظر مردم برداشت.

آیا امام خود رغبتى به این کار داشت؟

اینها که گفتیم هرگز دلیلى بر میل باطنى امام براى پذیرفتن ولیعهدى نمى‏باشد. بلکه همانگونه که حوادث بعدى اثبات کرد، او مى‏دانست که هرگز از دسیسه‏هاى مامون و دار و دسته‏اش در امان نخواهد بود و گذشته از جانش، مقامش نیز تا مرگ مامون پایدار نخواهد ماند. امام بخوبى درک مى‏کرد که مامون به هر وسیله‏اى که شده در مقام نابودى وى - جسمى یا معنوى - برخواهد آمد.

تازه اگر هم فرض مى‏شد که مامون هیچ نیت‏شومى در دل نداشت. با توجه به سن امام امید زیستنش تا پس از مرگ مامون بسیار ضعیف مى‏نمود. پس اینها هیچ کدام براى توجیه پذیرفتن ولیعهدى براى امام کافى نبود.

از همه اینها که بگذریم و فرض را بر این بگذاریم که امام امید به زنده ماندن تا پس از درگذشت مامون را نیز مى‏داشت، ولى برخوردش با عوامل ذى نفوذى که خشنود از شیوه حکمرانى وى نبودند، حتمى بود. همچنین توطئه‏هاى عباسیان و دار و دسته‏شان و بسیج همه نیروها و ناراضیان اهل دنیا بر ضد حکومت امام که اجراى احکام خدا به شیوه جدش پیامبر(ص) و على(ع) باید پیاده مى‏شد، امام را با همان مشکلات زیانبارى روبرو مى‏ساختند که برایتان در فصل گذشته شرح دادیم. در آنجا گفتیم که حتى مردم نیز حکومت‏حق و عدل امام(ع) را در آن شرایط نمى‏توانستند تحمل کنند.

فقط اتخاذ موضع منفى درست‏بودبا توجه به تمام آنچه که گفته شد در مى‏یابیم که براى امام(ع) طبیعى بود که اندیشه رسیدن به حکومت را از چنین راهى پر زیان و خطر از سر بدر کند، چه نه تنها هیچ یک از هدفهاى وى را به تحقق نمى‏رساند، بلکه بر عکس سبب نابودى علویان و پیروانشان همراه با هدفها و آمالشان نیز مى‏گردید.

بنابراین، اقدام مثبت در این جهت‏یک عمل افتخارآمیز و بى منطق قلمداد مى‏شد.

برنامه پیشگیرى امام‏اکنون که امام رضا(ع) در پذیرفتن ولیعهدى از خود اختیارى ندارد، و نه مى‏تواند این مقام را وسیله رسیدن به هدفهاى خویش قرار دهد، چه زیانهاى گرانبارى بر پیکر امت اسلامى وارد آمده دینشان هم به خطر مى‏افتد. . . و از سویى هم امام نمى‏تواند ساکت‏بنشیند و چهره موافق در برابر اقدامات دولتمردان نشان بدهد. . . . پس باید برنامه‏اى بریزد که در جهت‏خنثى کردن توطئه‏هاى مامون پیش برود.

اکنون در این باره سخن خواهیم راند.

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EAJFB.htm


چهارشنبه 86 خرداد 16 , ساعت 11:47 صبح

 

این از چیزهایى است که تمام مورخان درباره آن اتفاق نظر دارند.

کوچکترین مراجعه به کتابهاى تاریخى این نکته را بخوبى روشن مى‏گرداند. حتى مامون بارها خود در فرصتهاى گوناگون آن را اعتراف کرده مى‏گفت: رضا(ع) دانشمندترین و عابدترین مردم روى زمین است. وى همچنین به رجاء بن ابى‏ضحاک گفته بود:

«. . . بلى اى پسر ابى‏ضحاک، او بهترین فرد روى زمین، دانشمندترین و عبادت پیشه‏ترین انسانهاست. . . » (1)

مامون به سال 200 که بیش از سى و سه هزار تن از عباسیان را جمع کرده بود، در حضورشان گفت:

«. . . من در میان فرزندان عباس و فرزندان على رضى الله عنهم بسى جستجو کردم ولى هیچیک از آنان را با فضیلت‏تر، پارساتر، متدینتر، شایسته‏تر و سزاوارتر به این امر از على بن موسى الرضا ندیدم (2) ».

موقعیت و شخصیت امام على(ع)

این موضوع از مسائل بسیار بدیهى براى همگان است. تیره‏گى روابط بین امین و مامون به امام این فرصت را داد تا به وظایف رسالت‏خود عمل کند و به کوشش و فعالیت‏خویش بیفزاید. شیعیانش نیز این فرصت را یافتند که مرتب با او در تماس بوده از راهنماییهایش بهره ببرند. پس در نتیجه، امام رضا از مزایاى منحصر به فردى سود مى‏جست و توانست راهى را بپیماید که به تحکیم موقعیت و گسترش نفوذش در قسمتهاى مختلف حکومت اسلامى بیانجامد حتى روزى امام به مامون که سخن از ولایتعهدى مى‏راند، گفت: «. . . این امر هرگز نعمتى برایم نیفزوده است. من در مدینه که بودم دستخطم در شرق و غرب اجرا مى‏شد. در آن موقع، استر خود را سوار مى‏شدم و آرام کوچه‏هاى مدینه را مى‏پیمودم و این از همه چیز برایم مطلوبتر مى‏نمود. . . » (3) .

در نامه‏اى که مامون از امام تقاضا مى‏کند که اصول و فروع دین را برایش توضیح دهد، او را چنین خطاب مى‏کند: «اى حجت‏خدا بر خلق، معدن علم و کسى که پیروى از او واجب مى‏باشد. . . » (4) . مامون او را «برادرم‏» و «اى آقاى من‏» خطاب مى‏کرد.

در توصیف امام، مامون براى عباسیان چنین نگاشته بود: «. . . اما اینکه براى على بن موسى بیعت مى‏خواهم، پس از احراز شایستگى او براى این امر و گزینش وى از سوى خودم است. . . اما اینکه پرسیده‏اید آیا مامون در زمینه این بیعت‏بینش کافى داشته، بدانید که من هرگز با او بیعت نکرده مگر با داشتن بینایى کامل و علم به اینکه کسى در زمین باقى نمانده که به لحاظ فضیلت و پاکدامنى از او وضع روشنترى داشته و یا به لحاظ پارسایى، زهد در دنیا و آزادگى بر او فزونى گرفته باشد. کسى از او بهتر جلب خشنودى خاص و عام را نمى‏کند و نه در برابر خدا از وى استوارتر کسى دیگر یافت مى‏شود. . . » (5) .

از یادآورى این مطالب به وضوح به خصوصیات امام، موقعیت و منش وى پى مى‏بریم، مگر نگفته‏اند که: «فضیلت آن است که دشمنان بر آن گواهى دهند»؟

باز از چیزهایى که دلالت‏بر بزرگى و شوکت امام دارد، روایتى است که گزارش کننده چنین نقل مى‏کند: «من در معیت امام بر مامون وارد شدم. مجلس مملو از جمعیت‏بود، محمد بن جعفر را گروهى از طالبیان و هاشمیان احاطه کرده بودند و فرماندهان نیز حضور داشتند. به مجرد ورود ما، مامون از جا برخاست، محمد بن جعفر و تمام افراد بنى هاشم نیز بر پا شدند. آنگاه امام و مامون در کنار هم نشستند، ولى دیگران همچنان ایستاده بودند تا امام همه را اذن جلوس داد. آنگاه ساعتى بگذشت و مامون همچنان غرق توجه به امام بود. . . » (6) .

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EAJD.htm


<   <<   6   7   8   9   10      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ